my saving angel ...ادامه ی پارت 7
همه ی موافقت کردن که فردا ساعت 10 صبح برن بیرون
بازم همون دشوره ی همیشگی سراغم اومد بازم یه خطری داره تحدیدشون میکنه باید فردا مراقبشون باشم
* ای خدا فردا ساعت 10 میخوان برن بیرون ما ساعت 2 ظهرم نمیتونیم بیدار شیم چه برسه 10 صبح
- خو به من چه
* خو به تو چه خوبه توچهههه مگه تو راهنمای من نیستی فردا اگر باهام نباشی به احتما 100000000000 درصد لو میرم میفهمی یعنی چییی؟
حالا از جلوی چشام خفه شو برو بکپ
- باشه بابا منو نخور میرم میخوابم
نامرا ویو
ساعت 9 صبح گوشیم زنگ خورد
میز صبحانه رو اماده کردم و لونا رو با هزار زحمت بیدار کردم
چقدر خوابش سنگینه (مثل من:/)
صبحانه مون رو خوردیمو حاضر شدیم
جیمین ویو
شب وقتی رسیدیم خونه زود گرفتیم خوابیدیم چون فردا با پسرا میخواستیم بریم جنگل خیلی هیجان داشتم چون خیلی وقت بود ساعت 8 ازخواب بیدار شدم هیچ کسی هنوز بدار نشده بود داشتم میز صبحانه رو اماده کردم کم کم هم اعضا بیدار شدن صبحانمونو خوردیمو حاضر شدیم حرکت کردیم
که...
پایان پارت 7
بازم همون دشوره ی همیشگی سراغم اومد بازم یه خطری داره تحدیدشون میکنه باید فردا مراقبشون باشم
* ای خدا فردا ساعت 10 میخوان برن بیرون ما ساعت 2 ظهرم نمیتونیم بیدار شیم چه برسه 10 صبح
- خو به من چه
* خو به تو چه خوبه توچهههه مگه تو راهنمای من نیستی فردا اگر باهام نباشی به احتما 100000000000 درصد لو میرم میفهمی یعنی چییی؟
حالا از جلوی چشام خفه شو برو بکپ
- باشه بابا منو نخور میرم میخوابم
نامرا ویو
ساعت 9 صبح گوشیم زنگ خورد
میز صبحانه رو اماده کردم و لونا رو با هزار زحمت بیدار کردم
چقدر خوابش سنگینه (مثل من:/)
صبحانه مون رو خوردیمو حاضر شدیم
جیمین ویو
شب وقتی رسیدیم خونه زود گرفتیم خوابیدیم چون فردا با پسرا میخواستیم بریم جنگل خیلی هیجان داشتم چون خیلی وقت بود ساعت 8 ازخواب بیدار شدم هیچ کسی هنوز بدار نشده بود داشتم میز صبحانه رو اماده کردم کم کم هم اعضا بیدار شدن صبحانمونو خوردیمو حاضر شدیم حرکت کردیم
که...
پایان پارت 7
۱۹.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.