گس لایتر/ پارت ۲۳۶
******************************************
توی کافه به انتظار نشسته بود...
به شب قبل فکر میکرد... و مطمئن بود ماشینی که جلوی خونشون دیده جونگکوک بوده...
یقین داشت که جونگکوک به بایول احساس داره ولی هنوز کسی اینو باور نمیکنه...
قصد داشت برای پس گرفتن شرکت روی احساسش به بایول دست بزاره... اما نحوه انجام این کارو فقط خودش بلد بود... و نه هیچکس دیگه!...
جیمین درحالیکه به ساعتش نگاه میکرد و متوجه بود که دیر کرده وارد کافه شد...
نگاهشو چرخوند و یون ها رو دید...
.
.
.
یون ها بلند شد و با جیمین دست داد...
جیمین : بابت تأخیرم منو ببخش... کمی کارم طول کشید....
برای خودش صندلی عقب کشید و نشست...
یون ها: نه نه... ایرادی نداره... فقط ده دقیقس رسیدم
جیمین: خب... گفتی باهام کار داری
یون ها: آره... نمیخوای چیزی سفارش بدی؟
جیمین: بچه ها عادتمو میدونن... برام همیشگیمو میارن....
کافه متعلق به جیمین بود... قرار ملاقاتهای دوستانه یا حتی کاریشو اینجا میذاشت...
یون ها فنجون لاته رو برداشت و کمی ازش نوشید...
به نگاهای منتظر جیمین که میخواست بدونه یون ها باهاش چیکار داره جواب داد...
یون ها: راستش... من اومدم باهات حرف بزنم تا هرطور شده بایول رو راضی کنی باهات وارد حرفه ی مدلینگ بشه
جیمین: خب... منم اینو میخوام... ولی نمیتونم که مجبورش کنم!....
خودشو جلو کشید و با لحن تندتری گفت: مگه تو دوسش نداشتی؟...
خجالت کشید...سخت بود که بی پرده به این سوال جواب بده...
جیمین: خب... آره... هنوزم دارم
یون ها: پس چرا از این فرصت استفاده نمیکنی؟ اون حالش بده... باید از این وضعیت نجاتش بدی... اگه الان اطرافش نباشی ممکنه بازم یکی پیدا بشه که قبل تو دلشو ببره!
جیمین: اما... من فقط نمیخوام تحت فشار بزارمش... خودش گفت که نیاز داره تنها باشه
یون ها: خودش خیلی چیزا میگه... ولی اون احساس تنهایی میکنه... غمگینه! هرطور شده از این وضع درش بیار... لطفا!
جیمین: من... هرکاری لازم باشه انجام میدم تا بایول خوب باشه...
یون ها راضی و خرسند از نتیجه ای که گرفته لبخندی زد و به نوشیدن لاتش ادامه داد...
نیازی نبود که جیمین بدونه قراره چی بشه... همینکه به بایول نزدیکتر میشد نقشش پیش میرفت...
هرچند که یون ها در این بین ذره ای به قلب جیمین فکر نکرد و در نظر نگرفت که ممکنه احساساتش بازیچه بشه...
*****************************************
توی کافه به انتظار نشسته بود...
به شب قبل فکر میکرد... و مطمئن بود ماشینی که جلوی خونشون دیده جونگکوک بوده...
یقین داشت که جونگکوک به بایول احساس داره ولی هنوز کسی اینو باور نمیکنه...
قصد داشت برای پس گرفتن شرکت روی احساسش به بایول دست بزاره... اما نحوه انجام این کارو فقط خودش بلد بود... و نه هیچکس دیگه!...
جیمین درحالیکه به ساعتش نگاه میکرد و متوجه بود که دیر کرده وارد کافه شد...
نگاهشو چرخوند و یون ها رو دید...
.
.
.
یون ها بلند شد و با جیمین دست داد...
جیمین : بابت تأخیرم منو ببخش... کمی کارم طول کشید....
برای خودش صندلی عقب کشید و نشست...
یون ها: نه نه... ایرادی نداره... فقط ده دقیقس رسیدم
جیمین: خب... گفتی باهام کار داری
یون ها: آره... نمیخوای چیزی سفارش بدی؟
جیمین: بچه ها عادتمو میدونن... برام همیشگیمو میارن....
کافه متعلق به جیمین بود... قرار ملاقاتهای دوستانه یا حتی کاریشو اینجا میذاشت...
یون ها فنجون لاته رو برداشت و کمی ازش نوشید...
به نگاهای منتظر جیمین که میخواست بدونه یون ها باهاش چیکار داره جواب داد...
یون ها: راستش... من اومدم باهات حرف بزنم تا هرطور شده بایول رو راضی کنی باهات وارد حرفه ی مدلینگ بشه
جیمین: خب... منم اینو میخوام... ولی نمیتونم که مجبورش کنم!....
خودشو جلو کشید و با لحن تندتری گفت: مگه تو دوسش نداشتی؟...
خجالت کشید...سخت بود که بی پرده به این سوال جواب بده...
جیمین: خب... آره... هنوزم دارم
یون ها: پس چرا از این فرصت استفاده نمیکنی؟ اون حالش بده... باید از این وضعیت نجاتش بدی... اگه الان اطرافش نباشی ممکنه بازم یکی پیدا بشه که قبل تو دلشو ببره!
جیمین: اما... من فقط نمیخوام تحت فشار بزارمش... خودش گفت که نیاز داره تنها باشه
یون ها: خودش خیلی چیزا میگه... ولی اون احساس تنهایی میکنه... غمگینه! هرطور شده از این وضع درش بیار... لطفا!
جیمین: من... هرکاری لازم باشه انجام میدم تا بایول خوب باشه...
یون ها راضی و خرسند از نتیجه ای که گرفته لبخندی زد و به نوشیدن لاتش ادامه داد...
نیازی نبود که جیمین بدونه قراره چی بشه... همینکه به بایول نزدیکتر میشد نقشش پیش میرفت...
هرچند که یون ها در این بین ذره ای به قلب جیمین فکر نکرد و در نظر نگرفت که ممکنه احساساتش بازیچه بشه...
*****************************************
۲۱.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.