اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۲۹
ادمین ویو:
اتفاقا شوگا کنار نیکی نشست و نیکی پیش داینا داشتن حرف می زدن که احساسی کمی صحبتاشو بهم ریخت
نیکی:ع...عاره من...که کلا خیلی از اون...معلمه...اممم...خب اخلاقش خیلی...بده
دلش می خواست اون موقع شوگا رو بکشه چون دست شوگا بود که روی رونش بود تا خواست چیزی بگه غذاشون اومد بعد از خوردن و این حرفا مث ایرانیا نشستن به صحبت تا غذاشون بره پایین
همشون داشتن دربارهی فردا توی مدرسه فک می کرد ک یهویی داینا گف
داینا:راستی نیکی جونم چرا اونقد با شوگا مهربون بودی توی پاساژ
شوگا دستشو فشار داد شونه های نیکی هم منقبض شد
نیکی:من؟
جیمین:راس می گه خودمون دیدیمتون و... الانم که پیش هم نشستین
جیمین چشماشو ریز کرد
جیمین:داستان چیه کبوترای عاشق
نیکی:داستان؟شوگا واقعن داستان چیه؟
شوگا:منم نمی دونم
داینا:عاره اصن نمی دونید یه حا که اصن نزدیک بود که چیز شه
نیکی اون موقع رو یادش اومد داشت لباس پرو می کرد فروشنده اجازه خواست و رفت بیرون شوگا هم نزدیکش شد و بهش گف
شوگا:خیلی بهت می یاد ولی خیلی کوتاهه و خواست ببوستش که فروشنده اومد
نیکی:اتفاقی بود نزدیک بود بیوفته روم
داینا با لبخند طعنه زد
داینا: ولی خودمون دیدیم یه چیزی به هم گفتن شوگا تو بگو ببینیم چه خبر هوم؟
شوگا هم نامردی نکرد
پارت۲۹
ادمین ویو:
اتفاقا شوگا کنار نیکی نشست و نیکی پیش داینا داشتن حرف می زدن که احساسی کمی صحبتاشو بهم ریخت
نیکی:ع...عاره من...که کلا خیلی از اون...معلمه...اممم...خب اخلاقش خیلی...بده
دلش می خواست اون موقع شوگا رو بکشه چون دست شوگا بود که روی رونش بود تا خواست چیزی بگه غذاشون اومد بعد از خوردن و این حرفا مث ایرانیا نشستن به صحبت تا غذاشون بره پایین
همشون داشتن دربارهی فردا توی مدرسه فک می کرد ک یهویی داینا گف
داینا:راستی نیکی جونم چرا اونقد با شوگا مهربون بودی توی پاساژ
شوگا دستشو فشار داد شونه های نیکی هم منقبض شد
نیکی:من؟
جیمین:راس می گه خودمون دیدیمتون و... الانم که پیش هم نشستین
جیمین چشماشو ریز کرد
جیمین:داستان چیه کبوترای عاشق
نیکی:داستان؟شوگا واقعن داستان چیه؟
شوگا:منم نمی دونم
داینا:عاره اصن نمی دونید یه حا که اصن نزدیک بود که چیز شه
نیکی اون موقع رو یادش اومد داشت لباس پرو می کرد فروشنده اجازه خواست و رفت بیرون شوگا هم نزدیکش شد و بهش گف
شوگا:خیلی بهت می یاد ولی خیلی کوتاهه و خواست ببوستش که فروشنده اومد
نیکی:اتفاقی بود نزدیک بود بیوفته روم
داینا با لبخند طعنه زد
داینا: ولی خودمون دیدیم یه چیزی به هم گفتن شوگا تو بگو ببینیم چه خبر هوم؟
شوگا هم نامردی نکرد
۴.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.