پرستار بچم پارت ۵۳
ات:جیمینا بس کن بیا بریم*خنده*
_کت و شلوار مشکی پوشیدم عطر زدم و از اتاق اومدم بیرون که با دیدن ات تپش قلب گرفتم، انقدر خوشگل شده بود که حد نداشت توصیف کنم ولی جیمین با دیدن دست جیمین دور کمر لخت ات زیباییش رو یادم رفت و فقد به دستش خیره بودم که جیهو و میا اومدن
میا:بریم
ات و جیمین:اوکی بریم
(لباس همه رو پست قبل گذاشتم)
+سوار ماشین شدیم جیمین رانندگی میکرد منم کنارش نشستم دستشو گذاشت روی رون پام لبخندی خشک و سرسری زدم و از شیشه به بیرون نگاه کردم بعد چند مین رسیدیم پیاده شدم و داخل رستوران نشستیم سفارش دادیم و صبر کردیم تا بیارن
جیمین:راستی کی خونه تون درست میشه؟
میا:نمیدونم، کوک عزیزم؟
کوک:....*نگاه خیره به ات*
میا:کوک؟
کوک:ها چی بله
میا:میگم کی خونه درست میشه؟
کوک:نمیدونم زنگ میزنن
میا:اوکی👍
"با نگاه هایی که کوک به ات میکرد دستمو روی رون پاش گذاشتم و آروم تکون میدادم و این کوک رو بیشتر حرصی میکرد ات که فهمید چیزی نگفت و منم به کارم ادامه دادم
+بالاخره سفارش هامونو آوردن مشغول خوردن شدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه توی حیاط نشستم خسته بودم! واقعا از همه جی خسته بودم داشتم فکر میکردم که با گرقته شدن مچ دستم از فکر بیرون اومدم کوک بود، مچ دستم و محکم گرفته بود و دنبال خودش میکشید
ات:چیکار داری میکنی اییییی ولم کن درد داره
کوک:خفه شو *عربده*
_بردمش توی اتاق پشتی و درو بستم و هولش دادم به دیوار و اسیرش کردم
کوک:چرا میزاری بهت دست بزنه ها ؟خیلی دلت میخواد بکنتتت*عربده*
ات:بهت ربطی نداره اتقدر توی زندگیم سرک نکششش
ولم کن میخوام برممممم
کوک:دامن کوتاه،لباس کوتاه، سر شونه هاش پیدا میزاره لمسش کنه تازه دهنی شو میخوره دیگه میخواید بیا جلوی چشمای من س/ک/س کنید*عربده*
++انقدر به دیوار محکم فشارم میداد که حس کردم استخوانام خورد شده و همون طوری لبام و با ولع میبوسید و باعث میشد فشار روم باشه از دیوار جدا کرد
_کت و شلوار مشکی پوشیدم عطر زدم و از اتاق اومدم بیرون که با دیدن ات تپش قلب گرفتم، انقدر خوشگل شده بود که حد نداشت توصیف کنم ولی جیمین با دیدن دست جیمین دور کمر لخت ات زیباییش رو یادم رفت و فقد به دستش خیره بودم که جیهو و میا اومدن
میا:بریم
ات و جیمین:اوکی بریم
(لباس همه رو پست قبل گذاشتم)
+سوار ماشین شدیم جیمین رانندگی میکرد منم کنارش نشستم دستشو گذاشت روی رون پام لبخندی خشک و سرسری زدم و از شیشه به بیرون نگاه کردم بعد چند مین رسیدیم پیاده شدم و داخل رستوران نشستیم سفارش دادیم و صبر کردیم تا بیارن
جیمین:راستی کی خونه تون درست میشه؟
میا:نمیدونم، کوک عزیزم؟
کوک:....*نگاه خیره به ات*
میا:کوک؟
کوک:ها چی بله
میا:میگم کی خونه درست میشه؟
کوک:نمیدونم زنگ میزنن
میا:اوکی👍
"با نگاه هایی که کوک به ات میکرد دستمو روی رون پاش گذاشتم و آروم تکون میدادم و این کوک رو بیشتر حرصی میکرد ات که فهمید چیزی نگفت و منم به کارم ادامه دادم
+بالاخره سفارش هامونو آوردن مشغول خوردن شدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه توی حیاط نشستم خسته بودم! واقعا از همه جی خسته بودم داشتم فکر میکردم که با گرقته شدن مچ دستم از فکر بیرون اومدم کوک بود، مچ دستم و محکم گرفته بود و دنبال خودش میکشید
ات:چیکار داری میکنی اییییی ولم کن درد داره
کوک:خفه شو *عربده*
_بردمش توی اتاق پشتی و درو بستم و هولش دادم به دیوار و اسیرش کردم
کوک:چرا میزاری بهت دست بزنه ها ؟خیلی دلت میخواد بکنتتت*عربده*
ات:بهت ربطی نداره اتقدر توی زندگیم سرک نکششش
ولم کن میخوام برممممم
کوک:دامن کوتاه،لباس کوتاه، سر شونه هاش پیدا میزاره لمسش کنه تازه دهنی شو میخوره دیگه میخواید بیا جلوی چشمای من س/ک/س کنید*عربده*
++انقدر به دیوار محکم فشارم میداد که حس کردم استخوانام خورد شده و همون طوری لبام و با ولع میبوسید و باعث میشد فشار روم باشه از دیوار جدا کرد
۲۷.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.