پارت ۱۵۷ Blood moon
پارت ۱۵۷ Blood moon
رفتیم تو یه اتاق که سه تا خانوم اونجا نشسته بودن و داشتن کاراشون و انجام میدادن
نازگل:بچه ها
بچه ها با صدای نازگل همه برگشتن طرفش و با تعجب به من نگاه کردن
نازگل:خانوما ایشون خانوم اقای رعیس هستن ا/ت خانم
یکی ازون خانوما گفت
(از نیم ایرانی استفاده مینمایم🌚)
مریم:میگم قیافش خیلی اشناست...خوش اومدی عزیزم من مریمم و 25 سالمه
سرمو با لبخند واسش تکون دادم دختر بعدی که کنارش بود خودشو معرفی کرد
نرگس:منم نرگسم 23 سالمه خوش اومدی عزیزم
اخرین نفرم خودشو معرفی کرد
تانیا:منم تانیام 27 سالمه خوش اومدی خانوم خانوما
بعد معارفه رفتم و کنار میز نازگل نشستم بچه های خوبی بودن خیلی به ادم انرزی میدادن
ساعت از دستمون در رفته بود و صدای خنده هامون کل شرکت و برداشته بود
همون موقع در اتاق باز شد و جونگکوک با عصبانیت اومد داخل
کوک: اینجا چه خبره مگه اومدین خونه خاله؟
هیچ صدایی از کسی در نیومد
با تعجب به بچه ها نگاه کردم که بلند شده بودن و سرشون و انداخته بودن پایین
به جونککوک نگاه کردم که سعی داشت خنده شو کنترل کنه
با دیدن قیافه جونگکوک و بچه ها بلند زدم زیر خنده
که باعث شد دخترا با تعجب سر بلند کنن و بهم نگاه کنن
جونگکوک لبخندشو که دیگه داشت تابلو میشد سریع جمع کردو به زحمت گفت
کوک:دیگه صدای خندتون بیرون نیاد
بعدم رفت بیرون و در و بهم زد
با رفتن جونگکوک همه ریختن سرمو و نفر یکی زدن تو سرم
نرگس:دختره ورپریده بگو ببینم چرا خندیدی؟
ا/ت:اخه شما واقعا نفهمیدین این اسکلتون کرده؟قربون این جذبه شوهرم برم که همتون سکته رو زدین
رفتیم تو یه اتاق که سه تا خانوم اونجا نشسته بودن و داشتن کاراشون و انجام میدادن
نازگل:بچه ها
بچه ها با صدای نازگل همه برگشتن طرفش و با تعجب به من نگاه کردن
نازگل:خانوما ایشون خانوم اقای رعیس هستن ا/ت خانم
یکی ازون خانوما گفت
(از نیم ایرانی استفاده مینمایم🌚)
مریم:میگم قیافش خیلی اشناست...خوش اومدی عزیزم من مریمم و 25 سالمه
سرمو با لبخند واسش تکون دادم دختر بعدی که کنارش بود خودشو معرفی کرد
نرگس:منم نرگسم 23 سالمه خوش اومدی عزیزم
اخرین نفرم خودشو معرفی کرد
تانیا:منم تانیام 27 سالمه خوش اومدی خانوم خانوما
بعد معارفه رفتم و کنار میز نازگل نشستم بچه های خوبی بودن خیلی به ادم انرزی میدادن
ساعت از دستمون در رفته بود و صدای خنده هامون کل شرکت و برداشته بود
همون موقع در اتاق باز شد و جونگکوک با عصبانیت اومد داخل
کوک: اینجا چه خبره مگه اومدین خونه خاله؟
هیچ صدایی از کسی در نیومد
با تعجب به بچه ها نگاه کردم که بلند شده بودن و سرشون و انداخته بودن پایین
به جونککوک نگاه کردم که سعی داشت خنده شو کنترل کنه
با دیدن قیافه جونگکوک و بچه ها بلند زدم زیر خنده
که باعث شد دخترا با تعجب سر بلند کنن و بهم نگاه کنن
جونگکوک لبخندشو که دیگه داشت تابلو میشد سریع جمع کردو به زحمت گفت
کوک:دیگه صدای خندتون بیرون نیاد
بعدم رفت بیرون و در و بهم زد
با رفتن جونگکوک همه ریختن سرمو و نفر یکی زدن تو سرم
نرگس:دختره ورپریده بگو ببینم چرا خندیدی؟
ا/ت:اخه شما واقعا نفهمیدین این اسکلتون کرده؟قربون این جذبه شوهرم برم که همتون سکته رو زدین
۵.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.