𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓸𝓷𝓮
𝓢𝓾𝓶𝓶𝓪𝓻𝔂:
تهیونگ و ات باهم ازدواج کردند و یک بچه پسر دارند انها زندگی خیلی خوبی دارند اما میدونید داستان ها به خوبی خوشی پیش نمیره
تهیونگ دشمن های زیا
دی داره از جمله سئون جونگ اون دشمن اصلی تهیونگ هستش برای نابودی تهیونگ و خانوادش دست به هر کاری میزنه
ات: لینو تو کجایی؟
(ادمین: لینو پسر تهیونگ و ات)
لینو: مامان پیدام کن دیگه (خنده زیرکی)
ات: ایی شیطون بگیرمت میخورمت
در به در تو عمارت دنبال لینو بودم ایی خسته شدم دیگه توانی برای گشتن نداشتم
ات: هیی لینو پسرم تو بردی من شکست خوردم
لینو یهو از کمد اومد بیرون
لینو: وایی مامانی باخت تو باختی مامانی باید اینو به بابا بگم
رفتم جلوشو خم شدم
ات: توکه میدونی بابا سرکاره بزار بیاد بعد
لینو سرشو خم کرد حالت ناراحتی به خودش گرفت سرشو با دستم بالا گرفتم
ات: توکه میدونی بابای کار داره ولی شب هروقت اومد باهم کلی بازی میکنید
لینو: باش میتونم برم حیاط با گربه بازی کنم؟
ات: اره پسرم برو ولی مواظب خود باش
لینو بدو بدو از پله ها پایین رفت داخل حیاط شد منم رو کاناپه نشستم گوشیمو برداشتم به صفحه تماس نگاه کردم چند روز بود تهیونگ دیر نیومد خونه میدونستم مشعله ایی کاریش زیاد عه ولی خب باید وقت برای بچه شو خانوادش بزاره
رفتم رو صفحه تماس تهیونگ زنگ زدم بهش بعد از چند بوقی تماس گرفت
تهیونگ: الو (باحالت سرد)
ات: الو تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: کار دارم سریع حرفتو بگو
ات: تهیونگ چند روزه دیر میای خونه هیچ میفهمی داری چیکار میکنی؟
تهیونگ: صداتو برای من نبر بالا
باصدای پشت تلفن که داد زد قلبم تند تند میزد
ات: ولی لینو بهت احتیاج داره (بغض)
نفس خشمگین تهیونگ از پشت گوشی میشنیدم
تهیونگ: لعنتی مگه من بهت گفتم این بچه رو بدنیا بیاری هان
چی دارم میشنوم تهیونگ داره چی میگه
ات: اما...
تا خواستم حرف بزنم گوشیو رو قطع کرد
ات: داری چیکار میکنی تهیونگ
دستامو گذاشتم سرم لم دادم به تلویزیون خاموش نگاه کردم
ات: اینجوری نمیشه من باید برم شرکت
بلند شدم لباسامو پوشیدم سوار ماشین شدم
&: خانم کجا میریم
ات: شرکت
&: چشم خانم
چند دقیقه میگذشت که تو راه بودیم رسیدیم شرکت در ماشین باز کردم پیاده شدم
ات: تو همینجا بمون الان برمیگردم
&: چشم خانم
وارد شرکت همه داشتن نگاه میکردند راستش اولین بار که نه ولی دومین باره دارم میام شدم بعد از بدنیا اومدن لینو اصلا نیومدم شرکت
منشی تهیونگ اومد پیشم
هانسو: سلام خانم ات خوش اومدید...
𝓛𝓲𝓴𝓮²⁵
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁴⁰
𝓢𝓾𝓶𝓶𝓪𝓻𝔂:
تهیونگ و ات باهم ازدواج کردند و یک بچه پسر دارند انها زندگی خیلی خوبی دارند اما میدونید داستان ها به خوبی خوشی پیش نمیره
تهیونگ دشمن های زیا
دی داره از جمله سئون جونگ اون دشمن اصلی تهیونگ هستش برای نابودی تهیونگ و خانوادش دست به هر کاری میزنه
ات: لینو تو کجایی؟
(ادمین: لینو پسر تهیونگ و ات)
لینو: مامان پیدام کن دیگه (خنده زیرکی)
ات: ایی شیطون بگیرمت میخورمت
در به در تو عمارت دنبال لینو بودم ایی خسته شدم دیگه توانی برای گشتن نداشتم
ات: هیی لینو پسرم تو بردی من شکست خوردم
لینو یهو از کمد اومد بیرون
لینو: وایی مامانی باخت تو باختی مامانی باید اینو به بابا بگم
رفتم جلوشو خم شدم
ات: توکه میدونی بابا سرکاره بزار بیاد بعد
لینو سرشو خم کرد حالت ناراحتی به خودش گرفت سرشو با دستم بالا گرفتم
ات: توکه میدونی بابای کار داره ولی شب هروقت اومد باهم کلی بازی میکنید
لینو: باش میتونم برم حیاط با گربه بازی کنم؟
ات: اره پسرم برو ولی مواظب خود باش
لینو بدو بدو از پله ها پایین رفت داخل حیاط شد منم رو کاناپه نشستم گوشیمو برداشتم به صفحه تماس نگاه کردم چند روز بود تهیونگ دیر نیومد خونه میدونستم مشعله ایی کاریش زیاد عه ولی خب باید وقت برای بچه شو خانوادش بزاره
رفتم رو صفحه تماس تهیونگ زنگ زدم بهش بعد از چند بوقی تماس گرفت
تهیونگ: الو (باحالت سرد)
ات: الو تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: کار دارم سریع حرفتو بگو
ات: تهیونگ چند روزه دیر میای خونه هیچ میفهمی داری چیکار میکنی؟
تهیونگ: صداتو برای من نبر بالا
باصدای پشت تلفن که داد زد قلبم تند تند میزد
ات: ولی لینو بهت احتیاج داره (بغض)
نفس خشمگین تهیونگ از پشت گوشی میشنیدم
تهیونگ: لعنتی مگه من بهت گفتم این بچه رو بدنیا بیاری هان
چی دارم میشنوم تهیونگ داره چی میگه
ات: اما...
تا خواستم حرف بزنم گوشیو رو قطع کرد
ات: داری چیکار میکنی تهیونگ
دستامو گذاشتم سرم لم دادم به تلویزیون خاموش نگاه کردم
ات: اینجوری نمیشه من باید برم شرکت
بلند شدم لباسامو پوشیدم سوار ماشین شدم
&: خانم کجا میریم
ات: شرکت
&: چشم خانم
چند دقیقه میگذشت که تو راه بودیم رسیدیم شرکت در ماشین باز کردم پیاده شدم
ات: تو همینجا بمون الان برمیگردم
&: چشم خانم
وارد شرکت همه داشتن نگاه میکردند راستش اولین بار که نه ولی دومین باره دارم میام شدم بعد از بدنیا اومدن لینو اصلا نیومدم شرکت
منشی تهیونگ اومد پیشم
هانسو: سلام خانم ات خوش اومدید...
𝓛𝓲𝓴𝓮²⁵
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁴⁰
۴۱.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.