فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p27
*از زبان هانول*
بعد از چندین ساعت رسیدیم بوسان!! نرفتیم سئول باید چند روزی هم بوسان بمونیم
بخاطر این پروژه میخوان از چند نفر کمک بگیرن، ما که نمیشناسیمشون
بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ
تو بوسان همچین عمارتی عجیبه!! بوسان یه شهر ساحلیه
رفتیم جلو که جین شیی زنگ درو زد
جین: هیی!! داداش!!
جونگ: اومدم! اوههه جین تویی
جین: سلام داداش
جونگ: به به سلام جیمین سلام کوک
جیمین و کوک: سلام جونگ هیونگ
جین: اوه دخترا ایشون پسر عموی منه! کیم سوک جونگ
یونا: اوه تقریبا هم اسم خودتونه!!
جین: بره چون اخلاف سنی ما یه روزه!!
هانول: چه جالب
جونگ: بفرمایین تو! عزیزم مهمون داریم
جی وو: اوه ببین کی اینجاست!! جین اوپا! خسته نباشی
جین: سلام جی وو!!
جی وو: سلام بچه ها!! بیاین بشینین!!
جونگ: چه عجب یه سری زدین!! برا چی اومدین حالا؟!
جونگ کوک: یه پروژه به شرکتمون دادن!! اومدیم نصفشو باید اینجا انجام بدیم
جونگ: پس بگو! وگرنه پاتونم اینجا نمیزاشتین
جی وو: زشته سوک جونگ
جونگ: دروغ میگم جین؟!
جین: یله بله، شما بسیار دروغ میگین
جونگ: ااا جین؟!
جین: مرد مومن من همین سه هفته پیش اومدم سر بهت زدم خو
جی وو: بفرما
جونگ: عزیزمممم
همه زدن زیر خنده، سوک جونگ شیی و خانمش بهمون اتاق دادن!! ماهم رفتیم تو اتاق هامون و استراحت کردیم که عصری بریم بیرون و مواد مورد نیاز پروژه رو بخریم!!
بعد از چندین ساعت رسیدیم بوسان!! نرفتیم سئول باید چند روزی هم بوسان بمونیم
بخاطر این پروژه میخوان از چند نفر کمک بگیرن، ما که نمیشناسیمشون
بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ
تو بوسان همچین عمارتی عجیبه!! بوسان یه شهر ساحلیه
رفتیم جلو که جین شیی زنگ درو زد
جین: هیی!! داداش!!
جونگ: اومدم! اوههه جین تویی
جین: سلام داداش
جونگ: به به سلام جیمین سلام کوک
جیمین و کوک: سلام جونگ هیونگ
جین: اوه دخترا ایشون پسر عموی منه! کیم سوک جونگ
یونا: اوه تقریبا هم اسم خودتونه!!
جین: بره چون اخلاف سنی ما یه روزه!!
هانول: چه جالب
جونگ: بفرمایین تو! عزیزم مهمون داریم
جی وو: اوه ببین کی اینجاست!! جین اوپا! خسته نباشی
جین: سلام جی وو!!
جی وو: سلام بچه ها!! بیاین بشینین!!
جونگ: چه عجب یه سری زدین!! برا چی اومدین حالا؟!
جونگ کوک: یه پروژه به شرکتمون دادن!! اومدیم نصفشو باید اینجا انجام بدیم
جونگ: پس بگو! وگرنه پاتونم اینجا نمیزاشتین
جی وو: زشته سوک جونگ
جونگ: دروغ میگم جین؟!
جین: یله بله، شما بسیار دروغ میگین
جونگ: ااا جین؟!
جین: مرد مومن من همین سه هفته پیش اومدم سر بهت زدم خو
جی وو: بفرما
جونگ: عزیزمممم
همه زدن زیر خنده، سوک جونگ شیی و خانمش بهمون اتاق دادن!! ماهم رفتیم تو اتاق هامون و استراحت کردیم که عصری بریم بیرون و مواد مورد نیاز پروژه رو بخریم!!
۵.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.