تکپارتی کوک
#چند_پارتی❶
#Jungkook
ساعت ۱۶:۵ بعد از ظهر"
کت و شلوار سیاه خوش دوخت اتو کشیدش را از کمد خارج کرد و تن کرد کرواتش رو بست و ساعت مچی گرون قیمتش و دور دستش بست که چشمش به حلقه ازدواجش افتاد مردد اونو از روی میز برداشت و توی انگشت چهارمش گذاشت با یاداوری اتفاقات چند روز باز دمش و صدا دار بیرون داد و حلقه رو از انگشتش خارج کرد و روی میز پرت کرد
یکسالی از ازدواج کوک با ا/ت گذشته بود اوایل رابطشون همه چی اوکی بود یه زندگی آروم و بیش از حد عاشقانه داشتن ولی با عوض شدن یهویی کوک که خودشم میدونست مقصره باعث از هم پاشیدن این رابطه شد!
به سمت ماشین خارجی گرون قیمتش که تو حیاط عمارت پارک شده بود رفت و بعد از باز شدن در توسط خدمه های عمارت با استارت زدن به حرکت افتاد
جئون جونگکوک رئیس کلاب بود و از شهرت و نفود بالایی برخوردار بود_ به محل کارش که زیاد از خونه اش دور نبود رسید
ماشین رو پارک کرد به سمت در ورودی کلاب قدم برداشت!
ساختمون قدیمی بود اما دیزاین و وسایلش کامال نو و مجهز بودند. قبل از اومدنش به شوگا سپرده برد کلاب باز کنه و چند دقیقه زودتر کار رو شروع کنه کوک وارد کلاب شد!
و بعد از حوالپرس با یونگی هیونگش جاشو با یونگی عوض کرد!
کلاب خلوت بود و دو سه نفری بیشتر در اون مکان حضور نداشتن. اونجا به تازگی باز شده بود و در این ساعت طبیعی بود قرار نیست پذیرای آدم های باشن..
3_ساعت بعد!
بوی تلخ الکل تو فضا میپیچید و مردان و زنان جوان زیادی در وسط کلاب مشغول رقصیدن بودند و برخی نشسته بودند و نوشیدنی مینوشیدند. رقص های میله هم مشغول نمایش بدنشون و رقصیدن بودند که مردها و حتی زنانی رو دورشون گرد هم آورده بودن. فضا کمی تاریک بود و نور های رقص نور و ریسه های المپ نصب شده روی میز ها کمی از این تاریکی رو گرفته بودند..
کوک پشت پیش خوان در حال دستمال کشیدن و برق انداختن گلس ها بود و با دقت نوشیدنی های جدید رو توی قفسه های شیشه ای میچید و هرازگاهی با دستمال لکه هاشونو تمیز میکرد اینقد عمیق غرق فک کردن بود که حتی متوجه صدای مشتریا نبود با پس گردنی که از طرف شوگا روی گردنش فرود اومد از افکارش خارج شد و متعجب به سمت شوگا برگشت
_چرا میزنی وحشی ؟!
+معلوم هست حواست کجاست امروز اصلا نرمال نیستی بگو ببینم نکنه باز با ا/ت بحثت شده
کوک شونه هاشو بالا انداخت و لب زد
_این که جدید نیست شوگا زندگی ما همش شده بحث دعوا!
+چرا سختش میکنی کوک؟! طبیعیه تو زندگی مشترک از این اتفاقا بیوفته
_ولی همیشه مقصر من بودم من تسلطی روی اعصابم ندارم واسه همین همیشه به بحث و دعوا ختم میشه من خیلی دوسش دارم شوگا از این همه عایق های ک تو زندگیمون سبز میشه خسته شدم
+جبران کن کوک سعی کن خودتو تغیر بدی امروز یکم زود تر برو خونه و از دلش در بیار مطمئنم درکت میکنه
#kim
_ادامه دارد!
#Jungkook
ساعت ۱۶:۵ بعد از ظهر"
کت و شلوار سیاه خوش دوخت اتو کشیدش را از کمد خارج کرد و تن کرد کرواتش رو بست و ساعت مچی گرون قیمتش و دور دستش بست که چشمش به حلقه ازدواجش افتاد مردد اونو از روی میز برداشت و توی انگشت چهارمش گذاشت با یاداوری اتفاقات چند روز باز دمش و صدا دار بیرون داد و حلقه رو از انگشتش خارج کرد و روی میز پرت کرد
یکسالی از ازدواج کوک با ا/ت گذشته بود اوایل رابطشون همه چی اوکی بود یه زندگی آروم و بیش از حد عاشقانه داشتن ولی با عوض شدن یهویی کوک که خودشم میدونست مقصره باعث از هم پاشیدن این رابطه شد!
به سمت ماشین خارجی گرون قیمتش که تو حیاط عمارت پارک شده بود رفت و بعد از باز شدن در توسط خدمه های عمارت با استارت زدن به حرکت افتاد
جئون جونگکوک رئیس کلاب بود و از شهرت و نفود بالایی برخوردار بود_ به محل کارش که زیاد از خونه اش دور نبود رسید
ماشین رو پارک کرد به سمت در ورودی کلاب قدم برداشت!
ساختمون قدیمی بود اما دیزاین و وسایلش کامال نو و مجهز بودند. قبل از اومدنش به شوگا سپرده برد کلاب باز کنه و چند دقیقه زودتر کار رو شروع کنه کوک وارد کلاب شد!
و بعد از حوالپرس با یونگی هیونگش جاشو با یونگی عوض کرد!
کلاب خلوت بود و دو سه نفری بیشتر در اون مکان حضور نداشتن. اونجا به تازگی باز شده بود و در این ساعت طبیعی بود قرار نیست پذیرای آدم های باشن..
3_ساعت بعد!
بوی تلخ الکل تو فضا میپیچید و مردان و زنان جوان زیادی در وسط کلاب مشغول رقصیدن بودند و برخی نشسته بودند و نوشیدنی مینوشیدند. رقص های میله هم مشغول نمایش بدنشون و رقصیدن بودند که مردها و حتی زنانی رو دورشون گرد هم آورده بودن. فضا کمی تاریک بود و نور های رقص نور و ریسه های المپ نصب شده روی میز ها کمی از این تاریکی رو گرفته بودند..
کوک پشت پیش خوان در حال دستمال کشیدن و برق انداختن گلس ها بود و با دقت نوشیدنی های جدید رو توی قفسه های شیشه ای میچید و هرازگاهی با دستمال لکه هاشونو تمیز میکرد اینقد عمیق غرق فک کردن بود که حتی متوجه صدای مشتریا نبود با پس گردنی که از طرف شوگا روی گردنش فرود اومد از افکارش خارج شد و متعجب به سمت شوگا برگشت
_چرا میزنی وحشی ؟!
+معلوم هست حواست کجاست امروز اصلا نرمال نیستی بگو ببینم نکنه باز با ا/ت بحثت شده
کوک شونه هاشو بالا انداخت و لب زد
_این که جدید نیست شوگا زندگی ما همش شده بحث دعوا!
+چرا سختش میکنی کوک؟! طبیعیه تو زندگی مشترک از این اتفاقا بیوفته
_ولی همیشه مقصر من بودم من تسلطی روی اعصابم ندارم واسه همین همیشه به بحث و دعوا ختم میشه من خیلی دوسش دارم شوگا از این همه عایق های ک تو زندگیمون سبز میشه خسته شدم
+جبران کن کوک سعی کن خودتو تغیر بدی امروز یکم زود تر برو خونه و از دلش در بیار مطمئنم درکت میکنه
#kim
_ادامه دارد!
۱۰.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.