فن فیک چیبی کوچولوی من:)پارت ۱۰:)
سلام سلام اینم پارت ۱۰ شما عزیزان و تازه تولد مایکی مبارکککککک:)))
.
دراکن با جدیت تمام ازم ی سوال پرسید ک حس خیلی بدی دستم داد.
دراکن:ا/ت ازت میخوام راستشو بهم بگی...ت همون کسی هستی ک داخل کتاب های داستانی و رمان ها افسانه ها گفته شده ک... ی انسان از ی بعد دیگه ک خیلی خود خواه و هریسه و باعث اختلال داخل بعد های دیگه میشه هستی؟
وقتی دراکن حذفش رو تموم کرد با ی جواب کوتاه خلاصش کردم.
من:ا..آرع
وقتی گفتم آرع سانزو بلند شد و شروع کرد ب داد و بیداد
سانزو:یعنی توی روانی فقط بخاطر منافع شخصی خودت وارد این دنیا شدی
وقتی این حرف رو زد منم عصبی شدم و بلند شدم و با داد گفتم:
من:فک میکنی من بخاطر منافع شخصی خودم اینجام، من بخاطر خوشگذرونی و عشق و حال اینجا نیستم پس فک میکنی ک کی باعث شد داداش شین نمیره و کی جلوی کازوتورا و باجی رو گرفت ک داداش شین رو نکشن؟! فک میکنی ک کی باجی و اما رو نجات داد بخاطر اینکه مایکی هیچوقت تنها نباشه و ب سیاهی کشیده نشه و خانوادش پیشش باشن از خانواده دومش از شانس دومش برا زندگی گذشت و تنها شد؟
وقتی این حرف ها رو زدم چشمام پر اشک شد و با صدای لرزون و هق هق ب حرفم ادامه دادم و گفتم:
من:من چون جون داداش شین رو نجات دادم باید ی نفر دیگه رو قربانی میکردم من چون داداش شین رو نجات دادم برادر بزرگم و از دست دادم..هق...چون فقط بخاطر مایکی..هق..هق........من چون باجی یکی از بهترین دوستای مایکی رو...هق نجات دادم ..بهترین دوستم و از دست دادم..هق داخل ی تصادف...جلوی چشمام مرد..هق..هق و من نتونستم کاری کنم...هق...هق...چون اما رو نجات دادم...هق..مامانم بخاطر ی سرطان کوفتی مرد..هق اون اصلا سرطان نداشت نمیدونم اون سرطان کوفتی از کدوم گوری پیداش شد...هق..هق....بعد ت میگی من بخاطر منافع خودم این کارو کردم...هق ولی من..م..من..من فقط بخاطر اینکه عاشق مایکی بودم این کارو کردم..هق..
وقتی حرفم تموم شد نمیتونستم اشک ریختن و تموم کنم مثل ی ابر بارونی گریه میکردم.
بدو بدو از خونه زدم بیرون مایکی داد کشید:
مایکی:دولایاکی وایساااا
منم بدون توجه ب حرف های بقیه فقط میدویدم و میدویدم هوا افتضاح بود و داشت آروم آروم بارون میومد آسمون عصبی بود و رعد و برق پشت رعد و برق میزد آنقدر دویدم تا ب ی جایی رسیدم و زمزمه کردم.
من:....
.
منتظر پارت بعد هم باشید:))
.
دراکن با جدیت تمام ازم ی سوال پرسید ک حس خیلی بدی دستم داد.
دراکن:ا/ت ازت میخوام راستشو بهم بگی...ت همون کسی هستی ک داخل کتاب های داستانی و رمان ها افسانه ها گفته شده ک... ی انسان از ی بعد دیگه ک خیلی خود خواه و هریسه و باعث اختلال داخل بعد های دیگه میشه هستی؟
وقتی دراکن حذفش رو تموم کرد با ی جواب کوتاه خلاصش کردم.
من:ا..آرع
وقتی گفتم آرع سانزو بلند شد و شروع کرد ب داد و بیداد
سانزو:یعنی توی روانی فقط بخاطر منافع شخصی خودت وارد این دنیا شدی
وقتی این حرف رو زد منم عصبی شدم و بلند شدم و با داد گفتم:
من:فک میکنی من بخاطر منافع شخصی خودم اینجام، من بخاطر خوشگذرونی و عشق و حال اینجا نیستم پس فک میکنی ک کی باعث شد داداش شین نمیره و کی جلوی کازوتورا و باجی رو گرفت ک داداش شین رو نکشن؟! فک میکنی ک کی باجی و اما رو نجات داد بخاطر اینکه مایکی هیچوقت تنها نباشه و ب سیاهی کشیده نشه و خانوادش پیشش باشن از خانواده دومش از شانس دومش برا زندگی گذشت و تنها شد؟
وقتی این حرف ها رو زدم چشمام پر اشک شد و با صدای لرزون و هق هق ب حرفم ادامه دادم و گفتم:
من:من چون جون داداش شین رو نجات دادم باید ی نفر دیگه رو قربانی میکردم من چون داداش شین رو نجات دادم برادر بزرگم و از دست دادم..هق...چون فقط بخاطر مایکی..هق..هق........من چون باجی یکی از بهترین دوستای مایکی رو...هق نجات دادم ..بهترین دوستم و از دست دادم..هق داخل ی تصادف...جلوی چشمام مرد..هق..هق و من نتونستم کاری کنم...هق...هق...چون اما رو نجات دادم...هق..مامانم بخاطر ی سرطان کوفتی مرد..هق اون اصلا سرطان نداشت نمیدونم اون سرطان کوفتی از کدوم گوری پیداش شد...هق..هق....بعد ت میگی من بخاطر منافع خودم این کارو کردم...هق ولی من..م..من..من فقط بخاطر اینکه عاشق مایکی بودم این کارو کردم..هق..
وقتی حرفم تموم شد نمیتونستم اشک ریختن و تموم کنم مثل ی ابر بارونی گریه میکردم.
بدو بدو از خونه زدم بیرون مایکی داد کشید:
مایکی:دولایاکی وایساااا
منم بدون توجه ب حرف های بقیه فقط میدویدم و میدویدم هوا افتضاح بود و داشت آروم آروم بارون میومد آسمون عصبی بود و رعد و برق پشت رعد و برق میزد آنقدر دویدم تا ب ی جایی رسیدم و زمزمه کردم.
من:....
.
منتظر پارت بعد هم باشید:))
۶.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.