همیشه بد نیست
همیشه بد نیست
(پارت۵)
صبح با نور آفتاب و گشنگی از خواب بیدار شدم. مطمئنم از گشنگی معده ام سوراخ شده. بلند شدم و روی تخت نشستم. ولی به محض نشستنم درد وحشتناکی توی کلیه هام احساس کردم.از درد زیاد دوباره دراز کشیدم.احتمالا به خاطر اینه که بدون پتو خوابیدم.آروم آروم کلیه هام رو ماساژ دادم.به ساعت روی میز کنار تخت نگاه کردم. ۹ رو نشون میداد. برای ی لحظه چشمامو بستم و باز کردم. با دیدن ساعت تعجب کردم. ۱۱ شده بود.یعنی دو ساعت دیگه هم خوابیدم؟ باورم نمیشه. اومدم از روی تخت بلند بشم که در اتاق باز شد و ران اومد داخل ولی منو ندید چون همه حواسش به سینی توی دستش و محتویاتش بود. دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم ، البته بهتر بگم روم نمیشد. پس سریع رفتم زیر پتو قایم شدم. حتما تعجب کرده. نه چرا باید تعجب کنه در حالی که خودش مقصره. اصن به جهنم ناراحت شه. چرا...
_چیه جوش زدی زشت شدی برای همین نمیای بیرون؟
با حرفش فکرام قطع شد.صب کن ببینم اون فک میکنه چون جوش زدم نمیام بیرون یا خودشو زده به اون راه.منو چی فرض کرده ؟ ی خر یا ی گاو؟
_حتما گشاتو گربه برده و زبونتم موش خورده؟ آره؟
اون فک کرده من بچم که اینجوری باهام صحبت میکنه.واقعا فکر کرده من به خاطر حدسای مسخرش نمیام بیرون. هه مسخرس.ولی باید جوابشو بدم تا فک نکنه واقعا اینطوریه. پس تمام حرص و عصبانیتم و تو صدام جمع کردم و محکم و کمی بلند گفتم
_نه
_نکمه
اون میخواد منو عصبانی کنه تا بیام بیرون . ولی کور خوندی تو بمیری من نمیام بیرون. البته شاید؟ شاید؟ میام؟ یا نمیام؟ احتمالا بیام؟ شایدم نه؟
_اوکی فهمیدم عصبانی شدی. من میرم پایین تو هم بیا صبحونه بخور . حیف این همه راه که تا اینجا اومدم بالا بهت صبحونه بدم. ایش
و رفت و در رو بست.
سریع از زیر پتو اومدم بیرون. داشتم خفه میشدما. دستم و رو پیشونیم کشیدم. حسابی عرق کردم. از رو تخت اومدم پایین و رفتم دستشویی. دست و صورتمو شستم و مسواک زدم. خودمو توی آینه نگاه کردم
«خیلی شبیهشی»
این حرف ران
من شبیه کیم.من شبیه کیم که ران منو بوسید. اصن منو بخاطر خودم بوسید ی بخاطر اون کسی که شبیهشم؟ نکنه شبیه... دوست.. دخترشم؟ اون ران بیشور دوست دختر داره و حتی باهاش خوابیده.ولی دوست دخترش... اون... من ... دوست دخترشو میشناسم.اون خواهر بزرگه یونجیه. من واقعا ناراحتم که اون با رانه.چون اون طور که شنیدم هرشب تو بار پلاسه و هر دفعه با ی پسره.فقط کافیه بفهمه ران تو مستی منو بوسیده. تیکه بزرگش گوششه. اونا خانواده شون از قدرتمندترین خانواده های کره این که الان تو ژاپنن. ران گند زدی به زندگی من و خودت. با صدای در از فکر اومدم بیرون
_بله؟
_ هیجین ؟ بیا بیرون دیگه ریخت. بدو
_چی میگی هنوز آب صورتم خشک نشده.
_چرت نگو نیم ساعته اون تویی بدو ریختتتتت .
من همش ی ذره فک کردم. چطور نیم ساعت شده فوقش دو دقیقه. به صورتم تو آینه نگاه کردم. خشک خشک بود. مثل اینکه واقعا نیم ساعت شده.از دستشویی اومدم بیرون که ران سریم منو کنار زد رفت تو . ایش. مامان گفته بود امروز بابا مرخص میشه و میان خونه. کل خونه رو گشتم ولی ندیدمش. ران چرا نمیاد بیرون. رفتم تو آشپزخونه پشت میز نشستم. به میگه بیا پایین صبحونه بعد هیچی رو میز نیست. خاک بر سرت. بالاخره اومد بیرون و رفت سر یخچال.خیلی سرد و بدون اینکه نگاش کنم پرسیدم
_مامان کجاست؟
_تو جیبم
_هرهر چص نمک
با نون تست اومد سر میز نشست و بعد نشستنش انشگت وسطشو برام بالا آورد و بعد دوباره بلند شد و رفت شیر آورد.بی ادب. ایش.
_مامان میدونه پسر خوشگل و ورزشکارش همچین چیزایی رو بلده
_وای نگی تو رو خدا مامان منو میندازه تو کوچه
_خب بندازه
_اونوقت به بچه های تو کوچه یاد میدم
_به درک، به کتفم
وقتی اینو گفتم شیری که داشت میخورد پرید تو گلوش و شروع به سرفه کرد.
_مامان میدونه دختر آروم و درس خونش همچین چیزایی بلده؟
_وای نگی تو رو خدا مامان منو میندازه تو کوچه
_هیجین خیلی مسخره ای
_نمیدونستی؟ حالا بدون
یهو بغض کرد و گفت
_چته؟ مشکلت چیه؟
گایز حمایتا خیلی کمه🙂
اگه خوب نیست بگین ادامه ندم
میدونم خیلی کم میزارم چون این روزا اصن حالم خوب نیست دلم میخواد بزنم زیر گریه
به هر حال تنکس
(پارت۵)
صبح با نور آفتاب و گشنگی از خواب بیدار شدم. مطمئنم از گشنگی معده ام سوراخ شده. بلند شدم و روی تخت نشستم. ولی به محض نشستنم درد وحشتناکی توی کلیه هام احساس کردم.از درد زیاد دوباره دراز کشیدم.احتمالا به خاطر اینه که بدون پتو خوابیدم.آروم آروم کلیه هام رو ماساژ دادم.به ساعت روی میز کنار تخت نگاه کردم. ۹ رو نشون میداد. برای ی لحظه چشمامو بستم و باز کردم. با دیدن ساعت تعجب کردم. ۱۱ شده بود.یعنی دو ساعت دیگه هم خوابیدم؟ باورم نمیشه. اومدم از روی تخت بلند بشم که در اتاق باز شد و ران اومد داخل ولی منو ندید چون همه حواسش به سینی توی دستش و محتویاتش بود. دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم ، البته بهتر بگم روم نمیشد. پس سریع رفتم زیر پتو قایم شدم. حتما تعجب کرده. نه چرا باید تعجب کنه در حالی که خودش مقصره. اصن به جهنم ناراحت شه. چرا...
_چیه جوش زدی زشت شدی برای همین نمیای بیرون؟
با حرفش فکرام قطع شد.صب کن ببینم اون فک میکنه چون جوش زدم نمیام بیرون یا خودشو زده به اون راه.منو چی فرض کرده ؟ ی خر یا ی گاو؟
_حتما گشاتو گربه برده و زبونتم موش خورده؟ آره؟
اون فک کرده من بچم که اینجوری باهام صحبت میکنه.واقعا فکر کرده من به خاطر حدسای مسخرش نمیام بیرون. هه مسخرس.ولی باید جوابشو بدم تا فک نکنه واقعا اینطوریه. پس تمام حرص و عصبانیتم و تو صدام جمع کردم و محکم و کمی بلند گفتم
_نه
_نکمه
اون میخواد منو عصبانی کنه تا بیام بیرون . ولی کور خوندی تو بمیری من نمیام بیرون. البته شاید؟ شاید؟ میام؟ یا نمیام؟ احتمالا بیام؟ شایدم نه؟
_اوکی فهمیدم عصبانی شدی. من میرم پایین تو هم بیا صبحونه بخور . حیف این همه راه که تا اینجا اومدم بالا بهت صبحونه بدم. ایش
و رفت و در رو بست.
سریع از زیر پتو اومدم بیرون. داشتم خفه میشدما. دستم و رو پیشونیم کشیدم. حسابی عرق کردم. از رو تخت اومدم پایین و رفتم دستشویی. دست و صورتمو شستم و مسواک زدم. خودمو توی آینه نگاه کردم
«خیلی شبیهشی»
این حرف ران
من شبیه کیم.من شبیه کیم که ران منو بوسید. اصن منو بخاطر خودم بوسید ی بخاطر اون کسی که شبیهشم؟ نکنه شبیه... دوست.. دخترشم؟ اون ران بیشور دوست دختر داره و حتی باهاش خوابیده.ولی دوست دخترش... اون... من ... دوست دخترشو میشناسم.اون خواهر بزرگه یونجیه. من واقعا ناراحتم که اون با رانه.چون اون طور که شنیدم هرشب تو بار پلاسه و هر دفعه با ی پسره.فقط کافیه بفهمه ران تو مستی منو بوسیده. تیکه بزرگش گوششه. اونا خانواده شون از قدرتمندترین خانواده های کره این که الان تو ژاپنن. ران گند زدی به زندگی من و خودت. با صدای در از فکر اومدم بیرون
_بله؟
_ هیجین ؟ بیا بیرون دیگه ریخت. بدو
_چی میگی هنوز آب صورتم خشک نشده.
_چرت نگو نیم ساعته اون تویی بدو ریختتتتت .
من همش ی ذره فک کردم. چطور نیم ساعت شده فوقش دو دقیقه. به صورتم تو آینه نگاه کردم. خشک خشک بود. مثل اینکه واقعا نیم ساعت شده.از دستشویی اومدم بیرون که ران سریم منو کنار زد رفت تو . ایش. مامان گفته بود امروز بابا مرخص میشه و میان خونه. کل خونه رو گشتم ولی ندیدمش. ران چرا نمیاد بیرون. رفتم تو آشپزخونه پشت میز نشستم. به میگه بیا پایین صبحونه بعد هیچی رو میز نیست. خاک بر سرت. بالاخره اومد بیرون و رفت سر یخچال.خیلی سرد و بدون اینکه نگاش کنم پرسیدم
_مامان کجاست؟
_تو جیبم
_هرهر چص نمک
با نون تست اومد سر میز نشست و بعد نشستنش انشگت وسطشو برام بالا آورد و بعد دوباره بلند شد و رفت شیر آورد.بی ادب. ایش.
_مامان میدونه پسر خوشگل و ورزشکارش همچین چیزایی رو بلده
_وای نگی تو رو خدا مامان منو میندازه تو کوچه
_خب بندازه
_اونوقت به بچه های تو کوچه یاد میدم
_به درک، به کتفم
وقتی اینو گفتم شیری که داشت میخورد پرید تو گلوش و شروع به سرفه کرد.
_مامان میدونه دختر آروم و درس خونش همچین چیزایی بلده؟
_وای نگی تو رو خدا مامان منو میندازه تو کوچه
_هیجین خیلی مسخره ای
_نمیدونستی؟ حالا بدون
یهو بغض کرد و گفت
_چته؟ مشکلت چیه؟
گایز حمایتا خیلی کمه🙂
اگه خوب نیست بگین ادامه ندم
میدونم خیلی کم میزارم چون این روزا اصن حالم خوب نیست دلم میخواد بزنم زیر گریه
به هر حال تنکس
۳.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.