عمارت خونین(1)🖤
عمارت خونین
ا٫ت:بلاخره این داداگاه هم تموم شد خیلی خسته شده بودم رفتم که سوار ماشینم بشم تا برم خونه واقعا عاشق شغلم بودم وکالت خیلی بهم میومد خیلی هم توش موفق بودم خنده ای به لبم اومد که یک دفعه یا یاد افتادن مرگ پدر ومادرم محو شد بغضما قورت دادم وبا قدم های محکم به سمت در حرکت کردم سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم فردا دادگاه مهم سختی داشتم برای همین وقتی رسیدم خونه هیمنطور بدون اینکه لباساما در بیارم روی تخت دراز کشیدم خیلی بعد از مرگ پدر ومادرم تنها شده بودم چشماما بستم که با زنگ گوشی چشماما باز کردم انا بود برداشتم گفتم بله ؟انا:سلاممممم چطوری دختر
ا٫ت:خیلی خوبم ولی خستم تو چطوری؟.
انا:منم خوبم
انا:ا٫ت میدونی فردا داداگاه سختی داریم
ا٫ت:معلومه میدونم
انا:ولی ا٫ت بعضیا میگن مافیان
با این جمله انا از روی تخت بلند شدم
گفتم:چیییی؟؟؟
انا:یعنی اینکه با مافیا ها در طرفیم واین کار خیلی سختیه میدونی؟واینم میدونی اگه این حقیقت درست باشه با قوی ترین وکیلا در طرفیم
ا٫ت:تو هم یادت نره من کیم
انا:معلومه یادم نمیره ولی خواستم در جریان باشی
ا٫ت: خیلی ممنون دوست خوبم به خاطر نگرانیت ولی آنقدر خستم که فقط میخوام بخوابم
پس قطع میکنم
انا:ا٫ت واقعا که
ا٫ت:بای بای
باز روی تخت دراز کشیدم حرفای انا خیلی تحت تاثیر قرارم داده بود از یک طرف ترسیده بودم ار یک طرف نگران بودم سعی کردم ذهنما اروم کنم وبخوابم
جونگ کوک: شنیدم فردا تهیونگ دادگاه داره
جیمین:اره ارباب بعد اون گند کاری که کرد دوباره گیر افتاد
شنیدم طرف مقابل یک وکیل قدرتمند داره
جونگکوک:هع(پوزخنده) نکنه به وکیلای ما اعتماد نداری هیچکس به پای اینا نمیرسه فردا تهیونگا باید نجات بدیم بهترین وکیلامون را براش بفرست خودمونم باهاش میریم همین حالا هم از اون دختره ا٫ت همون وکیله برام اطلاعاتش را در بیار
جیمین :چشم
بچه ها این داستان مافیایی هست در مورد جونگکوک خیلی جذابه لطفا حمایت کنید وبا کامنت ها نظراتتونرا بگید
ا٫ت:بلاخره این داداگاه هم تموم شد خیلی خسته شده بودم رفتم که سوار ماشینم بشم تا برم خونه واقعا عاشق شغلم بودم وکالت خیلی بهم میومد خیلی هم توش موفق بودم خنده ای به لبم اومد که یک دفعه یا یاد افتادن مرگ پدر ومادرم محو شد بغضما قورت دادم وبا قدم های محکم به سمت در حرکت کردم سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم فردا دادگاه مهم سختی داشتم برای همین وقتی رسیدم خونه هیمنطور بدون اینکه لباساما در بیارم روی تخت دراز کشیدم خیلی بعد از مرگ پدر ومادرم تنها شده بودم چشماما بستم که با زنگ گوشی چشماما باز کردم انا بود برداشتم گفتم بله ؟انا:سلاممممم چطوری دختر
ا٫ت:خیلی خوبم ولی خستم تو چطوری؟.
انا:منم خوبم
انا:ا٫ت میدونی فردا داداگاه سختی داریم
ا٫ت:معلومه میدونم
انا:ولی ا٫ت بعضیا میگن مافیان
با این جمله انا از روی تخت بلند شدم
گفتم:چیییی؟؟؟
انا:یعنی اینکه با مافیا ها در طرفیم واین کار خیلی سختیه میدونی؟واینم میدونی اگه این حقیقت درست باشه با قوی ترین وکیلا در طرفیم
ا٫ت:تو هم یادت نره من کیم
انا:معلومه یادم نمیره ولی خواستم در جریان باشی
ا٫ت: خیلی ممنون دوست خوبم به خاطر نگرانیت ولی آنقدر خستم که فقط میخوام بخوابم
پس قطع میکنم
انا:ا٫ت واقعا که
ا٫ت:بای بای
باز روی تخت دراز کشیدم حرفای انا خیلی تحت تاثیر قرارم داده بود از یک طرف ترسیده بودم ار یک طرف نگران بودم سعی کردم ذهنما اروم کنم وبخوابم
جونگ کوک: شنیدم فردا تهیونگ دادگاه داره
جیمین:اره ارباب بعد اون گند کاری که کرد دوباره گیر افتاد
شنیدم طرف مقابل یک وکیل قدرتمند داره
جونگکوک:هع(پوزخنده) نکنه به وکیلای ما اعتماد نداری هیچکس به پای اینا نمیرسه فردا تهیونگا باید نجات بدیم بهترین وکیلامون را براش بفرست خودمونم باهاش میریم همین حالا هم از اون دختره ا٫ت همون وکیله برام اطلاعاتش را در بیار
جیمین :چشم
بچه ها این داستان مافیایی هست در مورد جونگکوک خیلی جذابه لطفا حمایت کنید وبا کامنت ها نظراتتونرا بگید
۵.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.