جنگ برای تو ( پارت 19)
جونگ کوک : سوریو....
سوریو :.....
جونگ کوک : نمیخوای چیزی بهم بگی؟
سوریو :......
جونگ کوک : میدونم ناراحت شدی...
سوریو : .....
جونگ کوک : به هر حال من معذرت میخوام
سوریو :....
جونگ کوک : سوریو منو دیوونه نکن یه چیزی بگو
سوریو :..... ( گریه آروم)
جونگ کوک : سوریو ببینمت
جونگ کوک که دید سوریو داره گریه میکنه سوریو رو بغلش گرفت
سوریو : ولم کن
جونگ کوک: سوریو.... چرا گریه میکنی... مگه چیکارت کردم ها
سوریو : منکه چیزی نگفتم.. تو اصلا بهترین ادمی... ولم کن
جونگ کوک : سوریو این گریهٔ تو از همه چی تو جهان برای من دردناک تره... پس لطفا گریه نکن.... اگه گریه کنی من هیچوقت خودمو نمیبخشم... لطفا سوریو باهام حرف بزن، اگه دلیلی برای گریه کردنت داری بگو... من دیگه اینکارو تکرار نمیکنم
سوریو : من چیزی نمیخوام... نه محبت نه عشق نه هیچ چیز دیگهای ... هیچی نمیخوام... فقط منو تو حال خودم بذار... من نیاز دارم تنها باشم
چرا من باید اونروز تو رو توی غار میدیدم
چرا تو به من برخورد کردی چرا چرا؟ اینهمه آدم روی کره زمین وجود داره چرا من؟ ها یه چیزی بگو چرا من
جونگ کوک : سوریو من واقعا متاسفم... قول میدم برات جبران کنم قول میدم
سوریو : تو همه ی قولات الکیه... یه عالمه قول بهم دادی ولی به هیچکدوم عمل نکردی
جونگ کوک : سوریو معذرت میخوام ولی نمیتونم بذارم شرایط اینجوری که هست بمونه
و لباشو روی لبای سوریو گذاشت و اونو بوسید... سوریو نمیدونست چیکار کنه خیلی گیج شده بود از طرفی عاشق جونگ کوک بود ولی از یه طرف دیگه هم از رفتار جونگ کوک خسته شده بود.... ولی بعد چند ثانیه تونست خودشو محکم از جونگ کوک جدا کنه
سوریو :.....
جونگ کوک : نمیخوای چیزی بهم بگی؟
سوریو :......
جونگ کوک : میدونم ناراحت شدی...
سوریو : .....
جونگ کوک : به هر حال من معذرت میخوام
سوریو :....
جونگ کوک : سوریو منو دیوونه نکن یه چیزی بگو
سوریو :..... ( گریه آروم)
جونگ کوک : سوریو ببینمت
جونگ کوک که دید سوریو داره گریه میکنه سوریو رو بغلش گرفت
سوریو : ولم کن
جونگ کوک: سوریو.... چرا گریه میکنی... مگه چیکارت کردم ها
سوریو : منکه چیزی نگفتم.. تو اصلا بهترین ادمی... ولم کن
جونگ کوک : سوریو این گریهٔ تو از همه چی تو جهان برای من دردناک تره... پس لطفا گریه نکن.... اگه گریه کنی من هیچوقت خودمو نمیبخشم... لطفا سوریو باهام حرف بزن، اگه دلیلی برای گریه کردنت داری بگو... من دیگه اینکارو تکرار نمیکنم
سوریو : من چیزی نمیخوام... نه محبت نه عشق نه هیچ چیز دیگهای ... هیچی نمیخوام... فقط منو تو حال خودم بذار... من نیاز دارم تنها باشم
چرا من باید اونروز تو رو توی غار میدیدم
چرا تو به من برخورد کردی چرا چرا؟ اینهمه آدم روی کره زمین وجود داره چرا من؟ ها یه چیزی بگو چرا من
جونگ کوک : سوریو من واقعا متاسفم... قول میدم برات جبران کنم قول میدم
سوریو : تو همه ی قولات الکیه... یه عالمه قول بهم دادی ولی به هیچکدوم عمل نکردی
جونگ کوک : سوریو معذرت میخوام ولی نمیتونم بذارم شرایط اینجوری که هست بمونه
و لباشو روی لبای سوریو گذاشت و اونو بوسید... سوریو نمیدونست چیکار کنه خیلی گیج شده بود از طرفی عاشق جونگ کوک بود ولی از یه طرف دیگه هم از رفتار جونگ کوک خسته شده بود.... ولی بعد چند ثانیه تونست خودشو محکم از جونگ کوک جدا کنه
۱۶.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.