p1
ویو ا.ت
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم باز یه روز
مسخره دیگه کنار شوگا و هانا شروع شد
ساعت 6 باید برم آماده بشم
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و اومدم بیرون و
موهام و خشک کردم بعد لباس فرمم رو پوشیدم
و رفتم پایین صبحونه بخورم که شوگا هانا اونجا بودن
+: سلام مامان سلام بابا
#٫: سلام دخترم
صبحونه رو خوردیم و بابا ما رو رسوند مدرسه
ای بابا باز اون عفریته اومد جولینا یکی از اکیپای
شوگا بود و نمی تونستم حتی چیزی بهش بگم
✓: سلام اوپا
_: سلام جولینا نامجون اومده؟
✓: اره هی تو چرا اینجا وایسادی برو دیگه
+: من چیکار با تو احمق دارم منتظر اکیپ خودمم
که نورا و بکهیون و آیو و جکسون اومدن
× علامت بکهیون ÷ علامت آیو π علامت جکسون
×: سلام دختر آب
+: هن در آب؟
×: اره دیگه تو عاشق آبی
+: .خنده.
÷: یه سلامی ام به ما نمی دیا
+: اوووووو خواهر من حسودی کرده؟
÷: من خواهرت نیستم دوستتم
+: وا
π: خوب اینا رو ولش چه خبر؟
+: سلام...
_: شاید گروهتون باخته که اینجوری میگین نه؟
&✓: .خنده.
~: تو دهنتو ببند آقای مین
_: ایش
@: بچه هاااااا
_: سلاممم نامیییی
@: خوبی پسر خیلی وقته ندیدمت
_: همین دیروز نبود با هم رفتیم کافه😐
@: آها راس میگی .خنده.
ایشششش اصلا حوصله ی اینا رو نداشتم
با کل اکیپ رفتیم اون سمت حیاط
و با داشتیم حرف میزدیم که زنگ خورد و رفتیم
توی کلاس
من یه راز دارم که فقط آیو میدونه من شاهدخت آبم
و وقتی بکهیون گفت تو آب دوست داری خیلی نگران شدم
که فهمیده باشه ولی خدا رو شکر نفهمیده
رفتیم و نشستیم روی صندلیا استاد اومد
بعد از کلاس
ویو ا.ت
زنگ خورد و رفتیم حیاط که وقتی از
در کلاس اومدم بیرون یه سطل رنگ
ریخته شد روی لباسام
جولینا و یکی از دخترا ی کلاس بودن
اشک از چشام جاری شد و سریع رفتم پشت مدرسه
ویو شوگا
با نامجچن و هانا داشتیم راه میرفتیم
که از پشت مدرسه صدای گریه میومد
رفتیم دیدیم ا.ت تموم لباساش رنگیه که هانا
سریع رفت پیشش
&: ا.ت (نگران)
یهو ا.ت پاشد و رفت عقب
ویو ا.ت
دیدم هانا شوگا و نامجون اون ورن سریع هانا اومد
پیشم وات این چش شده پاشدم و رفتم عقب
&: ا.ت (نگران)
+: ب بله؟
_: ا.ت کی این بلا رو سرت آورده؟ (عصبی)
+: م..مگه هق..برات هق..مهمه (گریه)
&_@: بگو کی این کارو کرده؟ (عصبی)
+: ج..جولینا (گریه)
_: میدونستم
&: من پیش ا.ت میمونم
@_: اوکی
شوگا و نامجون رفتن و هانا موند و
هی منو دلداری میداد و....
خماریییییییی😁
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم باز یه روز
مسخره دیگه کنار شوگا و هانا شروع شد
ساعت 6 باید برم آماده بشم
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و اومدم بیرون و
موهام و خشک کردم بعد لباس فرمم رو پوشیدم
و رفتم پایین صبحونه بخورم که شوگا هانا اونجا بودن
+: سلام مامان سلام بابا
#٫: سلام دخترم
صبحونه رو خوردیم و بابا ما رو رسوند مدرسه
ای بابا باز اون عفریته اومد جولینا یکی از اکیپای
شوگا بود و نمی تونستم حتی چیزی بهش بگم
✓: سلام اوپا
_: سلام جولینا نامجون اومده؟
✓: اره هی تو چرا اینجا وایسادی برو دیگه
+: من چیکار با تو احمق دارم منتظر اکیپ خودمم
که نورا و بکهیون و آیو و جکسون اومدن
× علامت بکهیون ÷ علامت آیو π علامت جکسون
×: سلام دختر آب
+: هن در آب؟
×: اره دیگه تو عاشق آبی
+: .خنده.
÷: یه سلامی ام به ما نمی دیا
+: اوووووو خواهر من حسودی کرده؟
÷: من خواهرت نیستم دوستتم
+: وا
π: خوب اینا رو ولش چه خبر؟
+: سلام...
_: شاید گروهتون باخته که اینجوری میگین نه؟
&✓: .خنده.
~: تو دهنتو ببند آقای مین
_: ایش
@: بچه هاااااا
_: سلاممم نامیییی
@: خوبی پسر خیلی وقته ندیدمت
_: همین دیروز نبود با هم رفتیم کافه😐
@: آها راس میگی .خنده.
ایشششش اصلا حوصله ی اینا رو نداشتم
با کل اکیپ رفتیم اون سمت حیاط
و با داشتیم حرف میزدیم که زنگ خورد و رفتیم
توی کلاس
من یه راز دارم که فقط آیو میدونه من شاهدخت آبم
و وقتی بکهیون گفت تو آب دوست داری خیلی نگران شدم
که فهمیده باشه ولی خدا رو شکر نفهمیده
رفتیم و نشستیم روی صندلیا استاد اومد
بعد از کلاس
ویو ا.ت
زنگ خورد و رفتیم حیاط که وقتی از
در کلاس اومدم بیرون یه سطل رنگ
ریخته شد روی لباسام
جولینا و یکی از دخترا ی کلاس بودن
اشک از چشام جاری شد و سریع رفتم پشت مدرسه
ویو شوگا
با نامجچن و هانا داشتیم راه میرفتیم
که از پشت مدرسه صدای گریه میومد
رفتیم دیدیم ا.ت تموم لباساش رنگیه که هانا
سریع رفت پیشش
&: ا.ت (نگران)
یهو ا.ت پاشد و رفت عقب
ویو ا.ت
دیدم هانا شوگا و نامجون اون ورن سریع هانا اومد
پیشم وات این چش شده پاشدم و رفتم عقب
&: ا.ت (نگران)
+: ب بله؟
_: ا.ت کی این بلا رو سرت آورده؟ (عصبی)
+: م..مگه هق..برات هق..مهمه (گریه)
&_@: بگو کی این کارو کرده؟ (عصبی)
+: ج..جولینا (گریه)
_: میدونستم
&: من پیش ا.ت میمونم
@_: اوکی
شوگا و نامجون رفتن و هانا موند و
هی منو دلداری میداد و....
خماریییییییی😁
۱۵.۸k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.