پارت دهم ماه کامل 🌕🌑
بعد چند ساعت کل اعضا اومدن خونمون تبریک میگفتن رفتم تو اتاق شکمم درد میکرد لباسم عوض کردم راحت باشم جیمین اومد تو اتاق
_ بیبی درد داری ؟
+ اوهوم از کجا فهمیدی
_ فهمیدم دیگه
از پشت بغلم کرد دست میکشید رو شکمم گردنم میبوسید صدای زنگ اومد عاا عجیبه همه اعضا اومدن چرا زنگ میزنن منو جیمین از اتاق اومدیم بیرون کوک در باز کرد
چیزی که دیدم هیچوقت باور نمیکنم با با دست جیمین گرفتم محکم
بابام با پلیس پشتش جلو در بود
بابا ا/ت : این همون عوضیههه که دخترم دزدید بلاخره پیداش همونه بگیریدش
_ بیبی
+ ج ج جیمین
ویو جیمین : اومدن تو خونه ا/ت ازم گرفتن لعنت ا/ت داشت مثل ابر بهار گریه میکرد باباش ا/ت برد
باباش اومد سمتم
بابای ا/ت : هومم پول خوبی دادن ازت بگیرمش دیگه دست بهش نمیرسه
_عوضی خودم میکشمت
بابای ا/ت : هههه میخوای ا/ت خودکشی کنه با بچه تو شکمش
_عوضیییی
اعضا گرفتنم بهش حمله نکنم پلیسا نگرفتنم نامجون باهاشون حرف زده بودو بهشون رشوه داد
عصبی بودم یعنی ا/ت کجا میبرن کل خونه بهم ریختم اعضا داشتن نگام میکردم قاب عکس منو ا/ت افتاد رو زمین شکست عکس از توی کلی شیشه درآوردم دستم برید خون میریخت اون عوضییییی انگشت خونیم کشیدم رو صورت ا/ت
دست یکی اومد رو شونم کوک بود میخواست آرومم کنه ؟ ولی عصبی به نظر میرسید
کوک : دست بریدی احمق دستم گرفت زد عفونی کرد با باند بست
جین : نگران ا/ت نباش فعلا بلایی سرش نمیارن ولی نباید خیلی بهش استرس وارد بشه بچه میوفته اینجوری
_اون عوضیا میکشم
نامجون : باید صبر کنیم ببینیم نقششون چیه
_ اه خیله خب
رفتم تو اتاق عروسک مورد علاقه ا/ت برداشتم بوش میداد بغلش کردم دراز شدم رو تخت بعد چند ساعت گریه خوابم برد
ببخشید دیروز قرار بود بزارم امروز گذاشتم 💜
_ بیبی درد داری ؟
+ اوهوم از کجا فهمیدی
_ فهمیدم دیگه
از پشت بغلم کرد دست میکشید رو شکمم گردنم میبوسید صدای زنگ اومد عاا عجیبه همه اعضا اومدن چرا زنگ میزنن منو جیمین از اتاق اومدیم بیرون کوک در باز کرد
چیزی که دیدم هیچوقت باور نمیکنم با با دست جیمین گرفتم محکم
بابام با پلیس پشتش جلو در بود
بابا ا/ت : این همون عوضیههه که دخترم دزدید بلاخره پیداش همونه بگیریدش
_ بیبی
+ ج ج جیمین
ویو جیمین : اومدن تو خونه ا/ت ازم گرفتن لعنت ا/ت داشت مثل ابر بهار گریه میکرد باباش ا/ت برد
باباش اومد سمتم
بابای ا/ت : هومم پول خوبی دادن ازت بگیرمش دیگه دست بهش نمیرسه
_عوضی خودم میکشمت
بابای ا/ت : هههه میخوای ا/ت خودکشی کنه با بچه تو شکمش
_عوضیییی
اعضا گرفتنم بهش حمله نکنم پلیسا نگرفتنم نامجون باهاشون حرف زده بودو بهشون رشوه داد
عصبی بودم یعنی ا/ت کجا میبرن کل خونه بهم ریختم اعضا داشتن نگام میکردم قاب عکس منو ا/ت افتاد رو زمین شکست عکس از توی کلی شیشه درآوردم دستم برید خون میریخت اون عوضییییی انگشت خونیم کشیدم رو صورت ا/ت
دست یکی اومد رو شونم کوک بود میخواست آرومم کنه ؟ ولی عصبی به نظر میرسید
کوک : دست بریدی احمق دستم گرفت زد عفونی کرد با باند بست
جین : نگران ا/ت نباش فعلا بلایی سرش نمیارن ولی نباید خیلی بهش استرس وارد بشه بچه میوفته اینجوری
_اون عوضیا میکشم
نامجون : باید صبر کنیم ببینیم نقششون چیه
_ اه خیله خب
رفتم تو اتاق عروسک مورد علاقه ا/ت برداشتم بوش میداد بغلش کردم دراز شدم رو تخت بعد چند ساعت گریه خوابم برد
ببخشید دیروز قرار بود بزارم امروز گذاشتم 💜
۱۵.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.