part ²🐻💕فصل دوم
_خواب از سرش پریده بود! برای همین تصمیم گرفت کمی پیاده روی کنه تا این کابوس لعنتی رو فراموش کنه... قبل از مرگ پدر و مادرش هم همچین خواب های واضحی ای دیده بود.... خوابی که اصلا شبیه یه کابوس یا رویا نبود! بلکه یه رویای صادقه بود که سرنوشت بهش هدیه کرده بود... دیدن آینده خودش... پتوی بافتنی دور شونه هاش رو محکم تر گرفت و به چراغ های خاموش عمارت خیره شد ... تصمیم گرفت روی تاب گوشه عمارت بشینه و ذهنش رو اروم کنه...هنوز بین عالم خواب و بیداری بود که حس کرد شخصی بهش خیره شده! وقتی چشماش رو باز کرد ، پسری تقریبا 25 ساله چند قدمیش ایستاده بود و با چشم های اشکی بهش خیره شده بود... چهره پسر به خاطر کلاه روی سرش مشخص نبود. .. کاترین چشماش رو مالید و وقتی فهمید خواب نیست، با ضرب از روی تاب بلند شد و خواست فریاد بزنه که پسر به خودش اومد و خیلی سریع جلوی دهن کاترین رو گرفت... بعد گفت
پسر « نترس کاری باهات ندارم... اگه قول میدی جیغ نکشی دستم رو ور میدارم باشه؟
_صدای زیبایی داشت...اگه توی موقعیت دیگه ای بود صدای پسر مقابلش رو تحسین میکرد اما الان نمیدونست کیه و چرا چهره اش رو پوشونده! دست پسر رو گرفت و تاب داد... الان اوضاع تغییر کرده بود و کاترین برتر بود
پسر « آی آی وحشی ولم کن...
کاترین « وحشی عمته... اینجا چیکار میکنی؟ چطور وارد شدی که کسی ندیدتت... زود باش حرف بزن
پسر « این قبول نیست، من اصلا بهت اسیب نزدم... اگه قاتلی چیزی بودم که یه تیر تو مغزت میکاشتم احمق جون
کاترین « حیف دست و بالم بسته اس واگرنه...
وون « هی هی ولش کن آبیییییی
کاترین « یا خدا... اقای چان
وون « کوکی خوبی؟ سالمی؟ دستت نشکست ؟؟؟
کوک « به نظرت این عروسک چینی میتونه دست منو بشکنه؟
کاترین « عروسک چینی؟؟؟ بیا اینجا ببینم
وون « دیوونه ام کردین سر صبحی... بتمرگین... کوک این جز خدمه نیست،...
کاترین « اینو به درخت میگن
وون « وایییی... لامصب تو تازه تیر خوردی دو دقیقه ساکت شو ...
کوک « تیر؟ گفتی تیر خورده؟
وون « بله اینم یه ابلهی مثل خودته... فرمانده یگان ویژه تحت فرمان دادستان و ایشون بانی عضله ای فرمانده تیم ضد قاچاق! یه جورایی همکارین.... یعنی چطور بگم... اصلا بزارین دادستان بیاد...
کوک و کاترین « یعنی این پلیسه؟؟؟؟( کوک به کاترین اشاره کرد و کاترین به کوک )
وون « متاسفانه بله جفتتون همکار منه بدبخت شدین
کوک « اما دادستان الان....
تهیونگ « فکر کردین فقط خودتون سحر خیزین؟؟؟ چه فکری درباره من میکنید خنگولا
کوک « واییییی خرس عسلی ما چطوره؟؟؟؟
کاترین « خرس؟ 🐻.... دادستان؟
وون « تعجب نکن..کوک و دادستان دوستای صمیمی ان... راستی چند ساعت دیگه تیم تو هم میاد... برو لباست رو عوض کن جلسه داریم
پسر « نترس کاری باهات ندارم... اگه قول میدی جیغ نکشی دستم رو ور میدارم باشه؟
_صدای زیبایی داشت...اگه توی موقعیت دیگه ای بود صدای پسر مقابلش رو تحسین میکرد اما الان نمیدونست کیه و چرا چهره اش رو پوشونده! دست پسر رو گرفت و تاب داد... الان اوضاع تغییر کرده بود و کاترین برتر بود
پسر « آی آی وحشی ولم کن...
کاترین « وحشی عمته... اینجا چیکار میکنی؟ چطور وارد شدی که کسی ندیدتت... زود باش حرف بزن
پسر « این قبول نیست، من اصلا بهت اسیب نزدم... اگه قاتلی چیزی بودم که یه تیر تو مغزت میکاشتم احمق جون
کاترین « حیف دست و بالم بسته اس واگرنه...
وون « هی هی ولش کن آبیییییی
کاترین « یا خدا... اقای چان
وون « کوکی خوبی؟ سالمی؟ دستت نشکست ؟؟؟
کوک « به نظرت این عروسک چینی میتونه دست منو بشکنه؟
کاترین « عروسک چینی؟؟؟ بیا اینجا ببینم
وون « دیوونه ام کردین سر صبحی... بتمرگین... کوک این جز خدمه نیست،...
کاترین « اینو به درخت میگن
وون « وایییی... لامصب تو تازه تیر خوردی دو دقیقه ساکت شو ...
کوک « تیر؟ گفتی تیر خورده؟
وون « بله اینم یه ابلهی مثل خودته... فرمانده یگان ویژه تحت فرمان دادستان و ایشون بانی عضله ای فرمانده تیم ضد قاچاق! یه جورایی همکارین.... یعنی چطور بگم... اصلا بزارین دادستان بیاد...
کوک و کاترین « یعنی این پلیسه؟؟؟؟( کوک به کاترین اشاره کرد و کاترین به کوک )
وون « متاسفانه بله جفتتون همکار منه بدبخت شدین
کوک « اما دادستان الان....
تهیونگ « فکر کردین فقط خودتون سحر خیزین؟؟؟ چه فکری درباره من میکنید خنگولا
کوک « واییییی خرس عسلی ما چطوره؟؟؟؟
کاترین « خرس؟ 🐻.... دادستان؟
وون « تعجب نکن..کوک و دادستان دوستای صمیمی ان... راستی چند ساعت دیگه تیم تو هم میاد... برو لباست رو عوض کن جلسه داریم
۱۳۴.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.