ایــکـیــگـای🌑🌕
[پارت³]
با باز شدن در واکومی از خونه بیرون اومد
واکومی:سلام..امشب زودتر اومدی..
آیانو:مامان بابام خونه نبودن
واکومی:اها بریم...
دست آیانو رو گرفت و باهم راه افتادن سمت پارک ،
آیانو میخواست راجب تصمیمش به واکومی بگه ولی وقتی دیدش منصرف شد واکومی یا منصرفش میکرد یا میگفت اونم میخواد باهاش بره پس بهتر بود چیزی بهش نگه..
با رسیدن به پارک وارد زمین بازی شدن و روی تاب ها کنار هم نشستن..
آیانو یکی از شیرموز هایی که خریده بود رو به واکومی داد..
واکومی:ممنون^-^
اینکه اونا شبا بیرون میومدن عجیب به نظر میومد ولی درواقع اون دوتا عاشقش بودن چون هم به شدت روحیه ی ماجراجو داشتن و خیال پرداز بودن هم آیانو ساعتای خلوت رو بیشتر دوست داشت.
واکومی:آهنگ بزارم؟
آیانو:آره..حتما.
واکومی گوشیش رو از توی کیفش دراورد و وارد پلی لیستش شد
یکی از اهنگای محبوبش رو گذاشت..
آیانو با شنیدن اهنگ لبخند زد..
آیانو:happier then ever? بهترین اهنگه
واکومی:آره مخصوصا بخش اوجش..
(بخش اوج اهنگ)
Cause you only listen to your fuking friends
چون تو فقط به دوستای لعنتیت گوش میدی
I don't relate to you
من بهت ربطی ندارم..
I don't relate to you , no!
من بهت ربطی ندارم،نه..!
Cause I'd never treat me this shi__y
چون من هیچوقت انقد بد با خودم رفتار نمیکردم
You made me hate this city..
تو منو از این شهر متنفر کردی
And I don't talk shit about you on the internet
و من راجبت توی اینترنت چرت و پرت نمیگم
Never told anyone anything bad
هیچوقت به هیچکس چیز بدی ازت نگفتم!
Cause that shit is embarrassing
چون این گند خجالت اوره..
You were my everything
تو همه چیز من بودی:)...
با تموم شدن اهنگ هردوشون از روی تاب پایین اومدن و روی پله های سرسره نشستن واکومی ظرف غذاهایی که اماده کرده بود رو از کیفش بیرون اورد و آیانو قسما جدید انیمه ی توکیو غول رو گذاشت تا باهم نگاه کنن..
(فقط من اینجا اوتاکوعم نه؟)
*ساعت 5 صبح*
از دیوار بالا رفت و از پنجره وارد اتاقش شد،
با خستگی خودش رو روی تختش ولو کرد امروز تعطیل بود
و قرار بود فقط بخوابه ولی فردا میخواست نقششو عملی کنه:)
میخواست نویسنده بشه و ژانر ماجراجویی رو بنویسه ولی
دوست داشت داستان خودش رو بنویسه این زندگی هیچ ماجراجوییای نداشت اگه قرار بود تا ابد صبر کنه هیچ هیجانی دنبالش نمیومد پس خودش دست به کار شد ،
از طرفی حالا اونقدری پول داشت که خودش بتونه از پس زندگیش بر بیاد و توی یه کشور دیگه زندگی کنه
هر چند هیچ ایده ای نداشت که کجا بره.
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
با باز شدن در واکومی از خونه بیرون اومد
واکومی:سلام..امشب زودتر اومدی..
آیانو:مامان بابام خونه نبودن
واکومی:اها بریم...
دست آیانو رو گرفت و باهم راه افتادن سمت پارک ،
آیانو میخواست راجب تصمیمش به واکومی بگه ولی وقتی دیدش منصرف شد واکومی یا منصرفش میکرد یا میگفت اونم میخواد باهاش بره پس بهتر بود چیزی بهش نگه..
با رسیدن به پارک وارد زمین بازی شدن و روی تاب ها کنار هم نشستن..
آیانو یکی از شیرموز هایی که خریده بود رو به واکومی داد..
واکومی:ممنون^-^
اینکه اونا شبا بیرون میومدن عجیب به نظر میومد ولی درواقع اون دوتا عاشقش بودن چون هم به شدت روحیه ی ماجراجو داشتن و خیال پرداز بودن هم آیانو ساعتای خلوت رو بیشتر دوست داشت.
واکومی:آهنگ بزارم؟
آیانو:آره..حتما.
واکومی گوشیش رو از توی کیفش دراورد و وارد پلی لیستش شد
یکی از اهنگای محبوبش رو گذاشت..
آیانو با شنیدن اهنگ لبخند زد..
آیانو:happier then ever? بهترین اهنگه
واکومی:آره مخصوصا بخش اوجش..
(بخش اوج اهنگ)
Cause you only listen to your fuking friends
چون تو فقط به دوستای لعنتیت گوش میدی
I don't relate to you
من بهت ربطی ندارم..
I don't relate to you , no!
من بهت ربطی ندارم،نه..!
Cause I'd never treat me this shi__y
چون من هیچوقت انقد بد با خودم رفتار نمیکردم
You made me hate this city..
تو منو از این شهر متنفر کردی
And I don't talk shit about you on the internet
و من راجبت توی اینترنت چرت و پرت نمیگم
Never told anyone anything bad
هیچوقت به هیچکس چیز بدی ازت نگفتم!
Cause that shit is embarrassing
چون این گند خجالت اوره..
You were my everything
تو همه چیز من بودی:)...
با تموم شدن اهنگ هردوشون از روی تاب پایین اومدن و روی پله های سرسره نشستن واکومی ظرف غذاهایی که اماده کرده بود رو از کیفش بیرون اورد و آیانو قسما جدید انیمه ی توکیو غول رو گذاشت تا باهم نگاه کنن..
(فقط من اینجا اوتاکوعم نه؟)
*ساعت 5 صبح*
از دیوار بالا رفت و از پنجره وارد اتاقش شد،
با خستگی خودش رو روی تختش ولو کرد امروز تعطیل بود
و قرار بود فقط بخوابه ولی فردا میخواست نقششو عملی کنه:)
میخواست نویسنده بشه و ژانر ماجراجویی رو بنویسه ولی
دوست داشت داستان خودش رو بنویسه این زندگی هیچ ماجراجوییای نداشت اگه قرار بود تا ابد صبر کنه هیچ هیجانی دنبالش نمیومد پس خودش دست به کار شد ،
از طرفی حالا اونقدری پول داشت که خودش بتونه از پس زندگیش بر بیاد و توی یه کشور دیگه زندگی کنه
هر چند هیچ ایده ای نداشت که کجا بره.
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
۳.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.