پارت ۲۶ *My alpha*
با موهای خشک و لباسایی که از تو کمدم برداشته بود از حموم بیرون اومد و شانس اینکه بدن نیمه برهنشو همراه موهای خیسش که روی پیشونیش افتاده بود ببینم رو از دست دادم..
قبل از اینکه این فکرام باعث بشه بخوابونمش رو تخت وکارشو یه سره کنم و مجبور بشه دوباره به حموم برگرده سرمو به طرفین تکون دادم تا از این فکرا دست بکشم.
"پانسمانش باز شده"
گفت و به کف پاش اشاره کرد.برای بار هزارم وقتی چهرهی مچاله شدشو دیدم لعتنی به خودم فرستادم.
"اره..فقط همرام میای؟هم میریم پیش خانوادت تا لباساتو برداری هم میریم جایی که من کار دارم"
"اره میام.بهتر از تو این اتاق موندنه..فقط یادت نره قراره بریم خونه یونگی"
"نه میرسیم به اونجا..پس بذار لباسمو عوض کنم بعد میریم درمانگاه"
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
از اتاقم بیرون اومدیم..مثل همیشه چند بتا و امگا توی سالن بودن و توی اشپزخونه ام به دلیل این ساعت از روز پر بود.از ساختمون بیرون زدیم.
دستمو تو دست سولمین قفل کردم.اول با تعجب بهم نگاه کرد احتمال میدادم هر لحظه دستشو از دستم بیرون بکشه اما به جلو نگاه کرد و اجازه داد دستم تو دستش بمونه.
کفششو کامل تو پاش نکرده بود موقع راه رفتن لنگ میزد..دستمو از دستش بیرون کشیدم و وایسادم..با تعجب وایساد و گفت
"چی شد"
"یه کاری میکنم فقط جیغ الکی نکش باز ابروم جلوی اعضای پک نره"
"چی ک-..."
قبل از اینکه حرفشو کامل بزنه انداختمش رو دوشم.
"ای وای چی کار میکنی"
شروع کردم به حرکت کردن
"پاهات درد میگیره تا اونجا بیای..از این به بعد خودم میبرمت"
خندید و گفت
"وحشی بودی حالا دیوونه ام شدی ولی مشکلی نداره دوست دارم"
خندیدم..وقتی تو باغ قدم بر میداشتم بقیه با دیدنمون با تعجب بهمون نگاه میکردن و دم گوش هم پچ میزدن..
بالاخره به درمانگاه رسیدیم.درو با پا هول دادم و وارد درمانگاه شدم پزشک با دیدنم گفت
"دوباره چی شده"
سولمین رو روی یکی از تختا نشوندم و گفتم
"هیچی پانسمان پاشو عوض کن"
قبل از اینکه این فکرام باعث بشه بخوابونمش رو تخت وکارشو یه سره کنم و مجبور بشه دوباره به حموم برگرده سرمو به طرفین تکون دادم تا از این فکرا دست بکشم.
"پانسمانش باز شده"
گفت و به کف پاش اشاره کرد.برای بار هزارم وقتی چهرهی مچاله شدشو دیدم لعتنی به خودم فرستادم.
"اره..فقط همرام میای؟هم میریم پیش خانوادت تا لباساتو برداری هم میریم جایی که من کار دارم"
"اره میام.بهتر از تو این اتاق موندنه..فقط یادت نره قراره بریم خونه یونگی"
"نه میرسیم به اونجا..پس بذار لباسمو عوض کنم بعد میریم درمانگاه"
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
از اتاقم بیرون اومدیم..مثل همیشه چند بتا و امگا توی سالن بودن و توی اشپزخونه ام به دلیل این ساعت از روز پر بود.از ساختمون بیرون زدیم.
دستمو تو دست سولمین قفل کردم.اول با تعجب بهم نگاه کرد احتمال میدادم هر لحظه دستشو از دستم بیرون بکشه اما به جلو نگاه کرد و اجازه داد دستم تو دستش بمونه.
کفششو کامل تو پاش نکرده بود موقع راه رفتن لنگ میزد..دستمو از دستش بیرون کشیدم و وایسادم..با تعجب وایساد و گفت
"چی شد"
"یه کاری میکنم فقط جیغ الکی نکش باز ابروم جلوی اعضای پک نره"
"چی ک-..."
قبل از اینکه حرفشو کامل بزنه انداختمش رو دوشم.
"ای وای چی کار میکنی"
شروع کردم به حرکت کردن
"پاهات درد میگیره تا اونجا بیای..از این به بعد خودم میبرمت"
خندید و گفت
"وحشی بودی حالا دیوونه ام شدی ولی مشکلی نداره دوست دارم"
خندیدم..وقتی تو باغ قدم بر میداشتم بقیه با دیدنمون با تعجب بهمون نگاه میکردن و دم گوش هم پچ میزدن..
بالاخره به درمانگاه رسیدیم.درو با پا هول دادم و وارد درمانگاه شدم پزشک با دیدنم گفت
"دوباره چی شده"
سولمین رو روی یکی از تختا نشوندم و گفتم
"هیچی پانسمان پاشو عوض کن"
۳۸.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.