☆مرگ یا عشق☆ part¹¹
بازش کردیم که یه لباس عروس خوشگل(اسلاید اول) توش بود و یه کَفَن(تصور کنید دیگ ) من یکم ترسیدم
ا.ت:این چیه دیگ*تعجب
کوک:این یعنی چی واقعا
ویو کوک
ا.ت خیلی ترسیده بود داشتم جعبه رو میگشتم که یه یادداشت بین لباسا پیدا کردم
یادداشت
◇◇
انتخاب با خودته
مرگ؟
ازدواج؟
۲۴ ساعت وقت داری اگه ازدواج کردی جلوی همه عشقت رو اعتراف کردی دس از سرت بر میدارم اگه هم نکردی میگم مادرم حلواتو بپزه
◇◇
پایان یادداشت
وقتی اینو خوندم ا.ت گفت
ا.ت:یعنی چی من هنوز قصد ازدواج ندارم هیچ کسی رو هم مد نظر ندارم
کوک:خب الان چیکار کنیم
داشتم فکر میکردم که یه فکری به سرم زد اما ممکنه ا.ت فک کنه دارم سوء استفاده میکنم حالا نظرمو میگم
کوک:ا.ت به من اعتماد داری
ا.ت:اره حالا که چی الان اعتماد من به تو مهمه
کوک:خیلی مهمه امروز تو رستوران یه چیزی بهت میگم و تو باید قبول کنی
ا.ت:چی میخوای بگی حالا
کوک:منو تو باید باهم ازدواج کنیم
ا.ت:چییییییی
کوک:همین که گفتم من میرم پیش پسرا ساعت ۵ میام دنبالت
ا.ت:اوهوم
ا.ت:این چیه دیگ*تعجب
کوک:این یعنی چی واقعا
ویو کوک
ا.ت خیلی ترسیده بود داشتم جعبه رو میگشتم که یه یادداشت بین لباسا پیدا کردم
یادداشت
◇◇
انتخاب با خودته
مرگ؟
ازدواج؟
۲۴ ساعت وقت داری اگه ازدواج کردی جلوی همه عشقت رو اعتراف کردی دس از سرت بر میدارم اگه هم نکردی میگم مادرم حلواتو بپزه
◇◇
پایان یادداشت
وقتی اینو خوندم ا.ت گفت
ا.ت:یعنی چی من هنوز قصد ازدواج ندارم هیچ کسی رو هم مد نظر ندارم
کوک:خب الان چیکار کنیم
داشتم فکر میکردم که یه فکری به سرم زد اما ممکنه ا.ت فک کنه دارم سوء استفاده میکنم حالا نظرمو میگم
کوک:ا.ت به من اعتماد داری
ا.ت:اره حالا که چی الان اعتماد من به تو مهمه
کوک:خیلی مهمه امروز تو رستوران یه چیزی بهت میگم و تو باید قبول کنی
ا.ت:چی میخوای بگی حالا
کوک:منو تو باید باهم ازدواج کنیم
ا.ت:چییییییی
کوک:همین که گفتم من میرم پیش پسرا ساعت ۵ میام دنبالت
ا.ت:اوهوم
۶.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.