فیک تقاص پارت ۹۲
ا/ت ویو
وقتی که از خونه رفتن بیرون ساعت ۱۲ شب بود اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم
یه بار دیگه به ساعت رو دیوار نگا کردم ساعت ۴ صبح بود
چی قراره بشه
خدایا چرا اینقد دلشوره دارم
داشتم روانی میشدم
از رو تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم
میخواستم با الینا حرف بزنم
اروم رفتم سمت اتاقش و در زدم
ولی هیچ صدایی نیومد
شاید خوابیده
بدون اینکه صدایی ایجاد کنم در اتاق و باز کردم درسته اتاق تاریک بود ولی هیچی رو تخت نبود
خیلی شوکه شدم و سریع چراغ اتاقو روشن کردم ولی واقعا هیچ کس نبود
وحشت کرده بودم
سریع از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق جین هو و یونگی و چراغ رو روشن کردم ولی اونجا هم هیچ کس نبود
ولی اونا تو خونه بودن
کجا رفتن یهو ؟ چرا من نفهمیدم
با استرس از پله ها اومدم پایین و پایین رو هم کاملا گشتم ولی هیچ کس نبود
اصلا دوست نداشتم از خونه برم بیرون
قلبم داشت میومد تو دهنم از شدت ترس
حس خیلی بدی داشتم
میترسیدم
وحشت داشتم
با وحشت داشتم میرفتم سمت در که حداقل برم داخل حیاط رو چک کنم که یهو انگار یه نفر محکم با لگد زد به در
چون کاملا یهویی بود از شدت ترس به خودم لرزیدم
رفتم سمت چشمی در ولی چون بیورن تاریک بود هیچی مشخص نبود
با ترس گفتم الینا تویی ؟
ولی هیچ صدایی نیومد
که دوباره با لگد کوبیده شد به در
قلبم بهم میگفت در و باز کنم ولی ترسیده بودم
خدایا خودت کمکم کن
یه کم دقت کردم دیدم که حتی قفل در حتی باز نشده پس یونگی و الینا و جین هو کجان !
و این باعث شد ترسم صد برابر بشه
گور بابای هر کی هست
تهش مردنه
دستم گذاشتم رو دستگیره و خیلی سریع در و باز کردم
البته باز شدن در مساوی شد با ریدن تو خودم
جونگ کوک داغون شده بود و پهلو و کتفش تیر خورده بود و کلا صورتش کبود و خونی بود و یه زن هم کنارش بود که از زیر بازوی جونگ کوک گرفته بود و بهش کمک کرده بود وایسته
یه کم که بیشتر دقت کردم دیدم که این زن همون زنیه که جیمین عکسش رو به عنوان عکس مامان مون نشون داد !
خیلی ترسیدم
زنه خیلی سریع به جونگ کوک کمک کرد و اونو اورد داخل و با عصبانیت گفت زود باش از زیر بازوش بگیر باید ببریمش طبقه ی بالا .. بقیه کجان ؟ یونگی و الینا ؟.....
خیلی شوکه شده بودم و خشکم زده بود
ولی با دیدن وضعیت جونگ کوک به خودم اومدم
تقریبا بی هوش بود
سریع رفتم سمتش به کمک کسی که مثلا مامانم بود سریع رفتیم طبقه ی بالا داخل اتاق خودم
زنه گفت تو پرستاری دیگه بلدی چیکار کنی من اینو میسپرم به تو ...
میخواست بره که سریع گفتم بقیه کجان ؟
زنه گفت نمیدونم من همینو تو راه پیدا کردم
و سریع رفت
دیگه نمی تونستم بیشتر از این صب کنم باید سریع دست به کار میشدم جونگ کوک خیلی خونریزی داشت
سریع رفتم و هر چی وسایل مورد نیاز که بود رو اوردم
مسکن و بی حس کننده بهش تزریق کردم
پیرهنش رو کاملا با قیچی پاره کردم
واوووو عجب بدنی !! (الان وقت این حرفاس هیز بدبخت ! بچم داره میمیره😐)
سریع افکار مسخره مو پس زدم و دقیقا وقتی که میخواستم بتادین رو بریزم رو زخمش تا ضدعفونی بشه صدای ضعیفش رو شنیدم که گفت بقیه کجان ؟ چرا فقط تو داخل خونه ای ؟
گفتم نمیدونم جونگ کوک غیبشون زده نتونستم پیداشون کنم ... حرف نزن هر چقد بیشتر حرف بزنی بیشتر خونریزی میکنی
جونگ کوک گفت نمیمیرم نگران نباش !
این حرفش استرس بیشتری بهم وارد میکرد
و کم کم دیگه بیهوش شد
منم خیلی سریع تمام کارایی که میشد رو واسش انجام دادم
گلوله هایی که به کتف و پهلوش خورده بود رو از بدنش خارج کردم بخیه زدم و ضد عفونی کردم و تمام صورتش که پر زخم بود رو هم ضد عفونی و تمیز کردم
وقتی که از خونه رفتن بیرون ساعت ۱۲ شب بود اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم
یه بار دیگه به ساعت رو دیوار نگا کردم ساعت ۴ صبح بود
چی قراره بشه
خدایا چرا اینقد دلشوره دارم
داشتم روانی میشدم
از رو تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم
میخواستم با الینا حرف بزنم
اروم رفتم سمت اتاقش و در زدم
ولی هیچ صدایی نیومد
شاید خوابیده
بدون اینکه صدایی ایجاد کنم در اتاق و باز کردم درسته اتاق تاریک بود ولی هیچی رو تخت نبود
خیلی شوکه شدم و سریع چراغ اتاقو روشن کردم ولی واقعا هیچ کس نبود
وحشت کرده بودم
سریع از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق جین هو و یونگی و چراغ رو روشن کردم ولی اونجا هم هیچ کس نبود
ولی اونا تو خونه بودن
کجا رفتن یهو ؟ چرا من نفهمیدم
با استرس از پله ها اومدم پایین و پایین رو هم کاملا گشتم ولی هیچ کس نبود
اصلا دوست نداشتم از خونه برم بیرون
قلبم داشت میومد تو دهنم از شدت ترس
حس خیلی بدی داشتم
میترسیدم
وحشت داشتم
با وحشت داشتم میرفتم سمت در که حداقل برم داخل حیاط رو چک کنم که یهو انگار یه نفر محکم با لگد زد به در
چون کاملا یهویی بود از شدت ترس به خودم لرزیدم
رفتم سمت چشمی در ولی چون بیورن تاریک بود هیچی مشخص نبود
با ترس گفتم الینا تویی ؟
ولی هیچ صدایی نیومد
که دوباره با لگد کوبیده شد به در
قلبم بهم میگفت در و باز کنم ولی ترسیده بودم
خدایا خودت کمکم کن
یه کم دقت کردم دیدم که حتی قفل در حتی باز نشده پس یونگی و الینا و جین هو کجان !
و این باعث شد ترسم صد برابر بشه
گور بابای هر کی هست
تهش مردنه
دستم گذاشتم رو دستگیره و خیلی سریع در و باز کردم
البته باز شدن در مساوی شد با ریدن تو خودم
جونگ کوک داغون شده بود و پهلو و کتفش تیر خورده بود و کلا صورتش کبود و خونی بود و یه زن هم کنارش بود که از زیر بازوی جونگ کوک گرفته بود و بهش کمک کرده بود وایسته
یه کم که بیشتر دقت کردم دیدم که این زن همون زنیه که جیمین عکسش رو به عنوان عکس مامان مون نشون داد !
خیلی ترسیدم
زنه خیلی سریع به جونگ کوک کمک کرد و اونو اورد داخل و با عصبانیت گفت زود باش از زیر بازوش بگیر باید ببریمش طبقه ی بالا .. بقیه کجان ؟ یونگی و الینا ؟.....
خیلی شوکه شده بودم و خشکم زده بود
ولی با دیدن وضعیت جونگ کوک به خودم اومدم
تقریبا بی هوش بود
سریع رفتم سمتش به کمک کسی که مثلا مامانم بود سریع رفتیم طبقه ی بالا داخل اتاق خودم
زنه گفت تو پرستاری دیگه بلدی چیکار کنی من اینو میسپرم به تو ...
میخواست بره که سریع گفتم بقیه کجان ؟
زنه گفت نمیدونم من همینو تو راه پیدا کردم
و سریع رفت
دیگه نمی تونستم بیشتر از این صب کنم باید سریع دست به کار میشدم جونگ کوک خیلی خونریزی داشت
سریع رفتم و هر چی وسایل مورد نیاز که بود رو اوردم
مسکن و بی حس کننده بهش تزریق کردم
پیرهنش رو کاملا با قیچی پاره کردم
واوووو عجب بدنی !! (الان وقت این حرفاس هیز بدبخت ! بچم داره میمیره😐)
سریع افکار مسخره مو پس زدم و دقیقا وقتی که میخواستم بتادین رو بریزم رو زخمش تا ضدعفونی بشه صدای ضعیفش رو شنیدم که گفت بقیه کجان ؟ چرا فقط تو داخل خونه ای ؟
گفتم نمیدونم جونگ کوک غیبشون زده نتونستم پیداشون کنم ... حرف نزن هر چقد بیشتر حرف بزنی بیشتر خونریزی میکنی
جونگ کوک گفت نمیمیرم نگران نباش !
این حرفش استرس بیشتری بهم وارد میکرد
و کم کم دیگه بیهوش شد
منم خیلی سریع تمام کارایی که میشد رو واسش انجام دادم
گلوله هایی که به کتف و پهلوش خورده بود رو از بدنش خارج کردم بخیه زدم و ضد عفونی کردم و تمام صورتش که پر زخم بود رو هم ضد عفونی و تمیز کردم
۳۲.۸k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.