برده ی رام نشدنی p14
" برده ی رام نشدنی "
پارت چهارده :
* فلش بک به یک ماه بعد *
ویو اریکا :
تو این چند هفته یه خواب راحت نداشتم
از اونجایی که همین چند هفته پیش تست دادم و متوجه شدم که حامله ام ، دیگه آرامش ندارم ، همه میگن نباید از یه مافیا حامله بشی ولی اون شب دست هیچ کدوممون نبود .
با صدای کوک رشته ی افکارم پاره شد ..
* وارد اتاق شد *
-: هی...سلام...متاسفم دیر کردم ، واقعیتش کارای شرکت سنگین و طولانی بود
+: آمم نه مشکلی نیست * لبخند مضطرب *
-: هی..اریکا..چرا پاتو تکون میدی؟ ببینم حالت خوبه؟ * اومد سمتم و دستشو گذاشت رو پیشونیم *
+: نه نه چیزی نیست * لبخند مضطرب*
-: اریکا خودت میدونی خوشم نمیاد یه حرف رو دوبار تکرار کنم و تا نگی چیشده ول نمیکنم
+: کوک..دلم میخواد بگم..ولی..م..میترسم
-: * رو زانو هاش جلو تخت رو به روی من نشست * بگو بیب از هیچی نترس
+: میگم..ا..اگه م..من..ق..قرار باشه..مادر..بچت باشم..چ..چیکار میکنی؟
-: خب کار خاصی نمیکنم خوشحا....صب کن..چی گفتی؟* تازه متوجه شد*
+: * زدم زیر گریه*
-: یااا گریه نکن مگه من حرفی زدم اصن * بلند شد و سرمو بغل گرفت *
+: من..من حاملممم...منو میکشننن* با گریه*
-: هیچ خری حق نداره بهت نزدیک شه چه برسه به کشتنت هیچی نیست از هیچی نترس من مراقبتم ، خیالت راحت بیبی* بم*
+: ی..ینی تو..مشکلی نداری؟ * کم کم آروم شدم*
-: معلومه که نه..هیچ کس حق اعتراض نداره
+: ینی مشکلی نیست که بدنیاش بیارم؟ * بلند شدم استادم جلوش*
-: نه معلومه که نه ، اون بچه ی ماست ما هم دلمون میخواد بدنیاش بیاریم
+: * بغلش کردم* ازت ممنونممم
-: فقط یه مسئله ای هست
+: چی؟* از بغلش بیرون اومدم*
-: من نمیتونم ۹ ماه صبر کنم
+: یاااا خو ۹ ماه سعی کن تحریک نشی
-: آها چشم چون تو گفتی دیگه نمیشم ، تو خودت میدونی همین که بوت با مشامم بخوره تحریک میشم* شاکی و سلیطه*
+: کوککک چه بخوای چه نخوای مجبوری تحمل کنی
-: من به هیچ کاری مجبور نیستم ، میتونیم انجامش بدیم ولی خیلی آروم پیش بریم
+: نههه
-: هنوز که چیزی نشده بیا انجامش بدیم بیب * خمار ، آروم میومد جلو و من عقب میرقتم*
+: نه کوک اون بچه الان دیگه تشکیل شده
-: بیب...هنوز گزینه های دیگم هست...من میتونم خوب از انگشتام کار بکشم* خمار*
+: نه کوک اصلا فکرشم نکننن
خماری
دیگه خیلی اوکی نبودم زیاد ننوشتم ، ممکنه این آخرین پارت باشه و بقیشو توی تعطیلات عید بنویسم پس میتونید بقیه شو با ذهن های مریض خودتون بسازین
لایک و کامنت یادتون نره:))
پارت چهارده :
* فلش بک به یک ماه بعد *
ویو اریکا :
تو این چند هفته یه خواب راحت نداشتم
از اونجایی که همین چند هفته پیش تست دادم و متوجه شدم که حامله ام ، دیگه آرامش ندارم ، همه میگن نباید از یه مافیا حامله بشی ولی اون شب دست هیچ کدوممون نبود .
با صدای کوک رشته ی افکارم پاره شد ..
* وارد اتاق شد *
-: هی...سلام...متاسفم دیر کردم ، واقعیتش کارای شرکت سنگین و طولانی بود
+: آمم نه مشکلی نیست * لبخند مضطرب *
-: هی..اریکا..چرا پاتو تکون میدی؟ ببینم حالت خوبه؟ * اومد سمتم و دستشو گذاشت رو پیشونیم *
+: نه نه چیزی نیست * لبخند مضطرب*
-: اریکا خودت میدونی خوشم نمیاد یه حرف رو دوبار تکرار کنم و تا نگی چیشده ول نمیکنم
+: کوک..دلم میخواد بگم..ولی..م..میترسم
-: * رو زانو هاش جلو تخت رو به روی من نشست * بگو بیب از هیچی نترس
+: میگم..ا..اگه م..من..ق..قرار باشه..مادر..بچت باشم..چ..چیکار میکنی؟
-: خب کار خاصی نمیکنم خوشحا....صب کن..چی گفتی؟* تازه متوجه شد*
+: * زدم زیر گریه*
-: یااا گریه نکن مگه من حرفی زدم اصن * بلند شد و سرمو بغل گرفت *
+: من..من حاملممم...منو میکشننن* با گریه*
-: هیچ خری حق نداره بهت نزدیک شه چه برسه به کشتنت هیچی نیست از هیچی نترس من مراقبتم ، خیالت راحت بیبی* بم*
+: ی..ینی تو..مشکلی نداری؟ * کم کم آروم شدم*
-: معلومه که نه..هیچ کس حق اعتراض نداره
+: ینی مشکلی نیست که بدنیاش بیارم؟ * بلند شدم استادم جلوش*
-: نه معلومه که نه ، اون بچه ی ماست ما هم دلمون میخواد بدنیاش بیاریم
+: * بغلش کردم* ازت ممنونممم
-: فقط یه مسئله ای هست
+: چی؟* از بغلش بیرون اومدم*
-: من نمیتونم ۹ ماه صبر کنم
+: یاااا خو ۹ ماه سعی کن تحریک نشی
-: آها چشم چون تو گفتی دیگه نمیشم ، تو خودت میدونی همین که بوت با مشامم بخوره تحریک میشم* شاکی و سلیطه*
+: کوککک چه بخوای چه نخوای مجبوری تحمل کنی
-: من به هیچ کاری مجبور نیستم ، میتونیم انجامش بدیم ولی خیلی آروم پیش بریم
+: نههه
-: هنوز که چیزی نشده بیا انجامش بدیم بیب * خمار ، آروم میومد جلو و من عقب میرقتم*
+: نه کوک اون بچه الان دیگه تشکیل شده
-: بیب...هنوز گزینه های دیگم هست...من میتونم خوب از انگشتام کار بکشم* خمار*
+: نه کوک اصلا فکرشم نکننن
خماری
دیگه خیلی اوکی نبودم زیاد ننوشتم ، ممکنه این آخرین پارت باشه و بقیشو توی تعطیلات عید بنویسم پس میتونید بقیه شو با ذهن های مریض خودتون بسازین
لایک و کامنت یادتون نره:))
۱۰.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.