خب بلخره سناریو نوشتم
توضیح:(دازای تو مافیاست)اسلاید بعدی شمایین اسم شما ا/ت و فامیلیتون ا/م
سن شما:۱۵ مهبتتون تمام قدرت های جهان
سن دازای :۱۶
لایک یادت نره و هنتای در پارت های بعدی بای زیاد حرف زدم
__________________________________________ از زبان راوی
داشتی از یه خیابو رد میشدی صدای گلوله امد
اول ترسیدی ولی بعد به طرف صدا رفتی دیدی چندتا مامور مافیای بندر اونجان ...
از زبان ا/ت
داشتم از خیابون رد میشدم صدای گلوله شنیدم😥😫😰 بعد به طرف صدا رفتم دیدم
چندتا مامور اونجا هستند 😦
ولی بعد بادقت نگاه کردم اونا داشتن به یه
زن ت.جاوز میکردن 🤨😖 عصبی شدم 😡
به طرفشون رفتم عین سگ زدمشون (نکته ا/ت رزمی کاره) بعد دخترو آزاد کردم اون ازم تشکر کرد و رفت بعد یهو صدای ماشه یه اسلحه اومد من برگشتم دیدم یه پسر خوشگل که یه چشمش عین دزدای دریایی بسته 😂 ولی اون
اسلحه رو روی پیشونیم گرفته بود😱😳 خیلی
ترسناک بود ولی
از زبان راوی
دازای:این جا چیکار میکنی
ا/ت:ام.... خوب
دازای:یالا زود باش مگه زبونتو موش خورده
ا/ت:خوب م..مامور ه..های شما .......داشتن به یه .....زن .... دست درازی میکردن (بالکنت بخونید😁)
دازای : که این تور ....... ها
ا/ت:آ....آر...ره
دازای محکم دست ا/ت رو میگیره وسوار ماشین میکنه
ا/ت:منو کجا می بری
دازی:........
ا/ت:آهای کری یا لالی (ا/ت جان آرام باش 🤫🤐)
دازی دست ا/ت رو میگیره میکشه طرف خودش و توی گوشش میگه
دازی : سسسسسس بهتر ساکت باشی
ا/ت ساکت میشه
*پرش زمانی*
از زبان ا/ت
وارد برج مافیا شدیم این پسره منو کشوند برد داخل یه اتاق😖😬
بعد اون جا یه مرد داشت لباس تن یه دختر بچه میکرد😅(موری سان از شما بعیده)
از زبان راوی
موری سان الان وقت این کارا نیست
موری: دازی می بینم یکو با خوت آوردی این کیه
دازی: نمی دونم ولی درحال کتک زدن مامورامون پیداش کردم
موری:چی چه جالب
موری رفت و پشت میز نشست دستاشو کذاشت روی چونش و گفت موری:ام خوب بگو ببینم اسمت چیه
ا/ت:من ا/ت ا/م هستم
موری:خوش وقتم من موری هستم رئیس مافیای بندر
چشای ا/ت گرد شد گفت ا/ت ما...مافیای...ی بندر
موری: آره
موری روبه دازی گفت ا/ت رو به اتاقش ببر
ا/ت: چی شما چی می گین
موری:ا/ت تو از الان یکی از مافیای بندی واین پسر یعنی دازای اوسامو رئیس و کسیه که بهت آموزش میده
ا/ت یه نگا به دازی انداخت و گفت ا/ت: ام....باشه
و با دازای رفت
از زبان دازای
داشتم ا/ت روبه اتاقش می بوردم تو راه چویا رو دیدم
دازی:سلام چوچو😊
چویا:ها....بازم تو😡 (باعصبانیت)
بعد یهو چشمش به ا/ت افتاد
چویا: هوی دازای لندهور این دیگه کیه با خودت آوردی🤔🤨
دازای:این ا/ت از الان عضو جدیده
چویا:ها پس باید براش جشن خوش آمد گویی بگیرم
دازای:آره میدونم
*پرش زمانی به اتاق ا/ت*
ا/ت وای چه بزرگه ........
__________________________
ادامه
سن شما:۱۵ مهبتتون تمام قدرت های جهان
سن دازای :۱۶
لایک یادت نره و هنتای در پارت های بعدی بای زیاد حرف زدم
__________________________________________ از زبان راوی
داشتی از یه خیابو رد میشدی صدای گلوله امد
اول ترسیدی ولی بعد به طرف صدا رفتی دیدی چندتا مامور مافیای بندر اونجان ...
از زبان ا/ت
داشتم از خیابون رد میشدم صدای گلوله شنیدم😥😫😰 بعد به طرف صدا رفتم دیدم
چندتا مامور اونجا هستند 😦
ولی بعد بادقت نگاه کردم اونا داشتن به یه
زن ت.جاوز میکردن 🤨😖 عصبی شدم 😡
به طرفشون رفتم عین سگ زدمشون (نکته ا/ت رزمی کاره) بعد دخترو آزاد کردم اون ازم تشکر کرد و رفت بعد یهو صدای ماشه یه اسلحه اومد من برگشتم دیدم یه پسر خوشگل که یه چشمش عین دزدای دریایی بسته 😂 ولی اون
اسلحه رو روی پیشونیم گرفته بود😱😳 خیلی
ترسناک بود ولی
از زبان راوی
دازای:این جا چیکار میکنی
ا/ت:ام.... خوب
دازای:یالا زود باش مگه زبونتو موش خورده
ا/ت:خوب م..مامور ه..های شما .......داشتن به یه .....زن .... دست درازی میکردن (بالکنت بخونید😁)
دازای : که این تور ....... ها
ا/ت:آ....آر...ره
دازای محکم دست ا/ت رو میگیره وسوار ماشین میکنه
ا/ت:منو کجا می بری
دازی:........
ا/ت:آهای کری یا لالی (ا/ت جان آرام باش 🤫🤐)
دازی دست ا/ت رو میگیره میکشه طرف خودش و توی گوشش میگه
دازی : سسسسسس بهتر ساکت باشی
ا/ت ساکت میشه
*پرش زمانی*
از زبان ا/ت
وارد برج مافیا شدیم این پسره منو کشوند برد داخل یه اتاق😖😬
بعد اون جا یه مرد داشت لباس تن یه دختر بچه میکرد😅(موری سان از شما بعیده)
از زبان راوی
موری سان الان وقت این کارا نیست
موری: دازی می بینم یکو با خوت آوردی این کیه
دازی: نمی دونم ولی درحال کتک زدن مامورامون پیداش کردم
موری:چی چه جالب
موری رفت و پشت میز نشست دستاشو کذاشت روی چونش و گفت موری:ام خوب بگو ببینم اسمت چیه
ا/ت:من ا/ت ا/م هستم
موری:خوش وقتم من موری هستم رئیس مافیای بندر
چشای ا/ت گرد شد گفت ا/ت ما...مافیای...ی بندر
موری: آره
موری روبه دازی گفت ا/ت رو به اتاقش ببر
ا/ت: چی شما چی می گین
موری:ا/ت تو از الان یکی از مافیای بندی واین پسر یعنی دازای اوسامو رئیس و کسیه که بهت آموزش میده
ا/ت یه نگا به دازی انداخت و گفت ا/ت: ام....باشه
و با دازای رفت
از زبان دازای
داشتم ا/ت روبه اتاقش می بوردم تو راه چویا رو دیدم
دازی:سلام چوچو😊
چویا:ها....بازم تو😡 (باعصبانیت)
بعد یهو چشمش به ا/ت افتاد
چویا: هوی دازای لندهور این دیگه کیه با خودت آوردی🤔🤨
دازای:این ا/ت از الان عضو جدیده
چویا:ها پس باید براش جشن خوش آمد گویی بگیرم
دازای:آره میدونم
*پرش زمانی به اتاق ا/ت*
ا/ت وای چه بزرگه ........
__________________________
ادامه
۲۹۷
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.