پارت ⑤①
پارت ⑤①
هیونجین: خب آماده شد.
انگار که این عالمتی بود برای فلیکس که چاقویی رو از ژاکتش در بیاره و توی یه حرکت لباس مرد رو پاره کنه.
فیلیکس: دوتاش رو بده من بزنم.
هیونجین یک دستش رو پشت کمرش گذاشت و مثل جنتلمن های اروپایی کمی به معنی تعظیم خم شد. وسیله رو به سمت فلیکس گرفت و کمی سرش رو کج کرد.
هیونجین: بفرمائید قربان در خدمتتونه!
فلیکس آروم خندید و نگاهش رو به چشمای ترسیده مرد داد.
فیلیکس: زیادی جنتلمن به نظر نمیرسه؟ پدر خیلی خوبی هم بود.
دستش رو جایی نزدیک به ترقوه چپ مرد کشید.
فیلیکس: برای همین رفتارشه که عاشقشم.
دستش رو برداشت و وسیله رو محکم روی جایی که با عالمتی ذهنی مشخص کرده بود گذاشت که روح قاتل بخت برگشته برای لحظهای از تنش جدا شد و فریاد خفش دوباره بلند شد. بوی گوشت سوخته عصب های بویایی فلیکس و هیونجین رو کمی اذیت کرد. هیونجین چینی به بینیش داد و بینیش رو بین انگشت اشاره و شصتش گرفت.
هیونجین: حالا که پوستش داره میسوزه بوی گند باطن آشغالش داره رو میشه.
فلیکس وسیله رو از روی سینه مرد برداشت و به عالمت عنکبوت خونیای که شکل گرفته بود نگاه کرد.
فیلیکس: پس بیا بیشتر از قبل باطن آشغالش رو کنیم عزیزم. جوری که کل مردم دنیا بفهمن چه کثافتی بوده!
و ایندفعه اون رو کمی پایینتر از جای قبلی قرار و فشارش داد که نفس های مقطع مرد دوباره قطع شد، چشمهاش از درد سیاهی رفت و هوشیاری کمی که براش مونده بود رو هم از دست داد. فلیکس با دیدن صورت بیحالت مرد لپش رو بی اراده کمی باد کرد.
فیلیکس: چرا بیهوش شد؟
هیونجین وسیله رو از دست فلیکس گرفت.
هیونجین: قاتلا هیچوقت تحمل دردی که خودشون به دیگران تحمیل میکنن رو ندارن دارلینگ!
برعکس فلیکس اون وسیله رو، روی گردن مرد دقیقا رو سیبک (چیزی که توی آقایون هست و باعث صدای بم شونه) گلوش گذاشت. قاتل بیهوش شده از درد؛ دوباره از درد شدیدی که حس کرده بود به هوش بود و خواست فریاد بکشه اما دردی که توی تارهای صوتی و گلوش میپیچید این اجازه رو بهش نمیداد. حالت تهوع شدیدی از درد بسیار زیادی که متحمل بود و بوی گند گوشت و پوست سوخته پیدا کرده بود اما برای خالصی از اون هم راهی نداشت. هر لحظه مرگ رو به خودش نزدیکتر میدید و فکر میکرد این آخر کاره اما چه کسی فکر میکرد که این تازه شروعش باشه؟ هیونجین وسیله رو خاموش کرد و از روی گلوی مرد برش داشت. گوشیش رو دوباره از جیب ژاکت در آورد و ساعت رو چک کرد.
هیونجین: واو تازه فقط هشت دقیقه گذشته؟ فکر میکردم حتی از تایم رکورد هم بالاتر رفته باشیم! فک کنم یکم دیگه بتونیم خوش بگذرونیم بیب!
نفس لرزون مرد پر صدا بیرون اومد که نشون از ترس زیادش میداد.
هیونجین: خب آماده شد.
انگار که این عالمتی بود برای فلیکس که چاقویی رو از ژاکتش در بیاره و توی یه حرکت لباس مرد رو پاره کنه.
فیلیکس: دوتاش رو بده من بزنم.
هیونجین یک دستش رو پشت کمرش گذاشت و مثل جنتلمن های اروپایی کمی به معنی تعظیم خم شد. وسیله رو به سمت فلیکس گرفت و کمی سرش رو کج کرد.
هیونجین: بفرمائید قربان در خدمتتونه!
فلیکس آروم خندید و نگاهش رو به چشمای ترسیده مرد داد.
فیلیکس: زیادی جنتلمن به نظر نمیرسه؟ پدر خیلی خوبی هم بود.
دستش رو جایی نزدیک به ترقوه چپ مرد کشید.
فیلیکس: برای همین رفتارشه که عاشقشم.
دستش رو برداشت و وسیله رو محکم روی جایی که با عالمتی ذهنی مشخص کرده بود گذاشت که روح قاتل بخت برگشته برای لحظهای از تنش جدا شد و فریاد خفش دوباره بلند شد. بوی گوشت سوخته عصب های بویایی فلیکس و هیونجین رو کمی اذیت کرد. هیونجین چینی به بینیش داد و بینیش رو بین انگشت اشاره و شصتش گرفت.
هیونجین: حالا که پوستش داره میسوزه بوی گند باطن آشغالش داره رو میشه.
فلیکس وسیله رو از روی سینه مرد برداشت و به عالمت عنکبوت خونیای که شکل گرفته بود نگاه کرد.
فیلیکس: پس بیا بیشتر از قبل باطن آشغالش رو کنیم عزیزم. جوری که کل مردم دنیا بفهمن چه کثافتی بوده!
و ایندفعه اون رو کمی پایینتر از جای قبلی قرار و فشارش داد که نفس های مقطع مرد دوباره قطع شد، چشمهاش از درد سیاهی رفت و هوشیاری کمی که براش مونده بود رو هم از دست داد. فلیکس با دیدن صورت بیحالت مرد لپش رو بی اراده کمی باد کرد.
فیلیکس: چرا بیهوش شد؟
هیونجین وسیله رو از دست فلیکس گرفت.
هیونجین: قاتلا هیچوقت تحمل دردی که خودشون به دیگران تحمیل میکنن رو ندارن دارلینگ!
برعکس فلیکس اون وسیله رو، روی گردن مرد دقیقا رو سیبک (چیزی که توی آقایون هست و باعث صدای بم شونه) گلوش گذاشت. قاتل بیهوش شده از درد؛ دوباره از درد شدیدی که حس کرده بود به هوش بود و خواست فریاد بکشه اما دردی که توی تارهای صوتی و گلوش میپیچید این اجازه رو بهش نمیداد. حالت تهوع شدیدی از درد بسیار زیادی که متحمل بود و بوی گند گوشت و پوست سوخته پیدا کرده بود اما برای خالصی از اون هم راهی نداشت. هر لحظه مرگ رو به خودش نزدیکتر میدید و فکر میکرد این آخر کاره اما چه کسی فکر میکرد که این تازه شروعش باشه؟ هیونجین وسیله رو خاموش کرد و از روی گلوی مرد برش داشت. گوشیش رو دوباره از جیب ژاکت در آورد و ساعت رو چک کرد.
هیونجین: واو تازه فقط هشت دقیقه گذشته؟ فکر میکردم حتی از تایم رکورد هم بالاتر رفته باشیم! فک کنم یکم دیگه بتونیم خوش بگذرونیم بیب!
نفس لرزون مرد پر صدا بیرون اومد که نشون از ترس زیادش میداد.
۴.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.