گس لایتر/پارت ۳۱۸
بی صبرانه منتظر رسیدن بایول بود...
مطمئن بود که جی وو باهاش حرف زده... پس به جی وو مسیج داد...
"نتیجه ؟"
و بعد از لحظاتی جواب گرفت:
"عالی 👌"
لبخند بزرگ و دندون نمایی زد و گوشیشو روی میز گذاشت چون صدای در زدن شنید...
ریموت رو برداشت و در رو باز کرد...
با دیدن بایول که وارد اتاق شد از پشت میز بلند شد و با قدمهای بلند سمتش رفت...
بایول اما سر جاش مونده بود...
جونگکوک که مقابلش ایستاد هر دو سکوت کردن...
خیره به بایولش نگاه میکرد و منتظر بود که اون اول شروع کنه...
بایول نگاهشو به اطراف چرخوند و به آرومی شروع کرد:
-کلی حرف داشتم بزنم... ولی همش از ذهنم پرید... اینطوری که نگام میکنی همه چی یادم میره...
لبخندی زد و دستشو دور کمرش انداخت و به آغوش کشیدش...
بی درنگ شروع به بوسیدنش کرد و بایول هم همراهیش کرد...
نفس عمیقی که از بینیش آزاد کرد به جونگکوک فهموند که باید ازش فاصله بگیره...
جونگکوک: دلم خیلی تنگ شده بود
-هیچوقت اینطوری همو نبوسیده بودیم
جونگکوک: چرا... بوسیدیم
-نه... منظورم با عشق دو طرفه بود!
جونگکوک: متأسفم
-اینو نگفتم که متأسف بشی... گفتم که بدونی اولیشه
جونگکوک: پس... یه شروع جدیده...
بایولم... برمیگردی پیشم؟...
مکث کوتاهی کرد و با تبسمی تاییدش کرد...
-بله...
دوباره بغلش کرد و روی موهاش دست کشید...
جونگکوک: خیلی دلم میخواد تو... جونگ هون... سول رو کنار هم توی یه خونه پیشم داشته باشم... همیشه از دوریتون دلم تنگه... دو روزه بچه هامو ندیدم... دارم میمیرم برای بوی بی نظیر تنشون... اون عطر بچگونه که انقد بهم آرامش میده رو میخوام... تو رو میخوام...
دستشو روی گردن جونگکوک گذاشت و نوازشش کرد...
-عزیزم... باشه... همشو میتونی کنار خودت داشته باشی....
***********
مطمئن بود که جی وو باهاش حرف زده... پس به جی وو مسیج داد...
"نتیجه ؟"
و بعد از لحظاتی جواب گرفت:
"عالی 👌"
لبخند بزرگ و دندون نمایی زد و گوشیشو روی میز گذاشت چون صدای در زدن شنید...
ریموت رو برداشت و در رو باز کرد...
با دیدن بایول که وارد اتاق شد از پشت میز بلند شد و با قدمهای بلند سمتش رفت...
بایول اما سر جاش مونده بود...
جونگکوک که مقابلش ایستاد هر دو سکوت کردن...
خیره به بایولش نگاه میکرد و منتظر بود که اون اول شروع کنه...
بایول نگاهشو به اطراف چرخوند و به آرومی شروع کرد:
-کلی حرف داشتم بزنم... ولی همش از ذهنم پرید... اینطوری که نگام میکنی همه چی یادم میره...
لبخندی زد و دستشو دور کمرش انداخت و به آغوش کشیدش...
بی درنگ شروع به بوسیدنش کرد و بایول هم همراهیش کرد...
نفس عمیقی که از بینیش آزاد کرد به جونگکوک فهموند که باید ازش فاصله بگیره...
جونگکوک: دلم خیلی تنگ شده بود
-هیچوقت اینطوری همو نبوسیده بودیم
جونگکوک: چرا... بوسیدیم
-نه... منظورم با عشق دو طرفه بود!
جونگکوک: متأسفم
-اینو نگفتم که متأسف بشی... گفتم که بدونی اولیشه
جونگکوک: پس... یه شروع جدیده...
بایولم... برمیگردی پیشم؟...
مکث کوتاهی کرد و با تبسمی تاییدش کرد...
-بله...
دوباره بغلش کرد و روی موهاش دست کشید...
جونگکوک: خیلی دلم میخواد تو... جونگ هون... سول رو کنار هم توی یه خونه پیشم داشته باشم... همیشه از دوریتون دلم تنگه... دو روزه بچه هامو ندیدم... دارم میمیرم برای بوی بی نظیر تنشون... اون عطر بچگونه که انقد بهم آرامش میده رو میخوام... تو رو میخوام...
دستشو روی گردن جونگکوک گذاشت و نوازشش کرد...
-عزیزم... باشه... همشو میتونی کنار خودت داشته باشی....
***********
۱۵.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.