رمان عاشقم باش 🙃🫀
Part 13
دیانا:بابا ارسلان چیکار میکردم
من:هیچی از نظر من میرفتی نزدیک تر تحریکش میکردی تا بیاد بکنتت
دیانا:ارسلاننن
من:درد
دیانا
ارسلان اونقدر اون قسمت از موهامو که پسره دست زده بود و دستمو و بدنمو شست که کلا برام پوست نموند
ارسلان:اخیش خیالم راحت شد
من:نگا موهامو چیکار کردی اینقدر ساییدیش خراب شد
ارسلان:مهم نیس
من:پوست بدنمم که کندی چی الان مهمه فقط میخوام بدونم؟
ارسلان:مهم اینکه الان هیچ اثری از دستای پسره رو بدنت نیس
من:مرسی واقعا😐
ارسلان:خواهش میکنم
من:ولی این لباسه خیلی خوشگله مال کیه؟
ارسلان:به تو چه
من:الان از دستم عصبی؟
ارسلان:نه خوشحالم مرسی واقعا
من:خواهش میکنم عزیزم
ارسلان:دیانا اینقدر رو اعصابم نرو
من:حداقل بیا بریم رو تخت بخوابیم😐
ارسلان:اوفففف باشه بریم
رفتیم رو تخت خوابیدیم
و ارسلانی که قهر بود و پشتشو به کرده بود
من:ارسی؟
ارسلان:بابا من مگه پسر خالتم از شما و ارباب رسیدم به ارسلان و از ارسلان رسیدم به ارسی الان فک میکنی من پسر خالتم؟
من:چی صدات کنم؟اصن هرچی تو بگی
ارسلان:هیچی صدام نکن اصن صدام نکن
گرفتیم خوابیدیم
صبح بیدار شدیم ارسلان رفت شرکت منم کارامو میکردم ارسلانم اومد نهار خوردیم
من:ارسلان
ارسلان:درد
من:هنوز نبخشیدیم؟
ارسلان:نچ
من:ارسلان گفتم که غلط کردم
ارسلان:بگو گوه خوردم
من:نچ
ارسلان:پس منم باهات صحبت نمیکنم
من:باشه بابا گوه خوردم
ارسلان:افرین دختر خوب
من:حالا سوالم رو جواب میدی؟
ارسلان:سوالت چی بود؟
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:بابا ارسلان چیکار میکردم
من:هیچی از نظر من میرفتی نزدیک تر تحریکش میکردی تا بیاد بکنتت
دیانا:ارسلاننن
من:درد
دیانا
ارسلان اونقدر اون قسمت از موهامو که پسره دست زده بود و دستمو و بدنمو شست که کلا برام پوست نموند
ارسلان:اخیش خیالم راحت شد
من:نگا موهامو چیکار کردی اینقدر ساییدیش خراب شد
ارسلان:مهم نیس
من:پوست بدنمم که کندی چی الان مهمه فقط میخوام بدونم؟
ارسلان:مهم اینکه الان هیچ اثری از دستای پسره رو بدنت نیس
من:مرسی واقعا😐
ارسلان:خواهش میکنم
من:ولی این لباسه خیلی خوشگله مال کیه؟
ارسلان:به تو چه
من:الان از دستم عصبی؟
ارسلان:نه خوشحالم مرسی واقعا
من:خواهش میکنم عزیزم
ارسلان:دیانا اینقدر رو اعصابم نرو
من:حداقل بیا بریم رو تخت بخوابیم😐
ارسلان:اوفففف باشه بریم
رفتیم رو تخت خوابیدیم
و ارسلانی که قهر بود و پشتشو به کرده بود
من:ارسی؟
ارسلان:بابا من مگه پسر خالتم از شما و ارباب رسیدم به ارسلان و از ارسلان رسیدم به ارسی الان فک میکنی من پسر خالتم؟
من:چی صدات کنم؟اصن هرچی تو بگی
ارسلان:هیچی صدام نکن اصن صدام نکن
گرفتیم خوابیدیم
صبح بیدار شدیم ارسلان رفت شرکت منم کارامو میکردم ارسلانم اومد نهار خوردیم
من:ارسلان
ارسلان:درد
من:هنوز نبخشیدیم؟
ارسلان:نچ
من:ارسلان گفتم که غلط کردم
ارسلان:بگو گوه خوردم
من:نچ
ارسلان:پس منم باهات صحبت نمیکنم
من:باشه بابا گوه خوردم
ارسلان:افرین دختر خوب
من:حالا سوالم رو جواب میدی؟
ارسلان:سوالت چی بود؟
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۰.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.