«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_⁴»
جونگکوک: وایسا
جونگکوک وقتی فهمید رفتن کمربندشو باز کرد (منحرف کمربند ماشین و میگه😐) و اومد طرفم
ات: چی..... چیکار میکنی
جونگکوک: نباید بیام طرف چیزی که مال منه
ات: چی... چی
که ل*ب*ش*و گذاشت رو ل*ب*ا*م و شروع کرد مک زدن و ازم جدا شد
ات: چیکار میکنی
جونگکوک: تو ماله منی
ات:..... م
جونگکوک: ساکت
ات: چی میگی برای خودت
جونگکوک: میدونی من کیم
ات: نه
جونگکوک: بزرگترین مافیا کره
ات: تو... تو(ترس)
جونگکوک: پس بهتره به حرفم گوش کنی فهمیدی
ات:(ترس)
جونگکوک: آفرین
و حرکت کرد
ات ویو
ازش ترسیدم چون بزرگترین مافیاست دیگه حرفی نزدم و تصمیم گرفتم فراموش کنم تا اونجا راه زیادی هم نبود دیدم لیا پیام داد
(پیاماشون)
لیا: ات
ات: هوم
لیا: اتفاقی چیزی نیوفتاد
ات: بله خیلی اتفاق ها افتاد
لیا: رسیدیم باید بهم توضیح بدی
ات: باشه
(پایان)
جونگکوک: کی بود
ات: به تو چه
جونگکوک: گفتم کی بود
ات: لیا
جونگکوک: چی گفت
ات: گفت اتفاقی نیوفتاد
جونگکوک: خب
ات: خب..... خب. م.. منم
جونگکوک: تو چی
ات: بهش گفتم بله افتاد گفت اومدی برام تعریف کن منم گفتم باشه
یهو ماشین ایستاد
جونگکوک: ببین وای به حالت اگه بگی چی اتفاق افتاد تو ماشین
ات: ف... فقط خواستم اینو بهش بگم مه گ... گفتی مافیای(ترس)
جونگکوک: اوکی......
ات:(ترس)
جونگکوک: ازم میترسی
ات:.....
جونگکوک: گفتم ازم میترسی
ات: آ.... آره
جونگکوک: لازم نیست بترسی
ات: چ.... چرا
جونگکوک: چون فعلا کاری بهت ندارم
ات:.... با.... باش
و حرکت کرد
1ساعت بعد
ات ویو
رسیدیم پیاده شدم اونا هم رسیده بودن رفتم سمت لیا
ات: سلام
لیا: سلام چیشده بود
ات: تو ماشین جونگکوک بهم گفت مافیاست
لیا: واقعا بهت گفت
ات: آره
ببخشید نزاشتم یه اتفاق بدی برام افتاد واقعا ببخشید که زدم زیر قولم اتفاق بدی برام افتاد
خب بچه ها من دوباره شروع کردم منتظر پارت بعد باشید و حمایت کنید لطفا تا دوباره دنبال کننده ها بره بالا
«part_⁴»
جونگکوک: وایسا
جونگکوک وقتی فهمید رفتن کمربندشو باز کرد (منحرف کمربند ماشین و میگه😐) و اومد طرفم
ات: چی..... چیکار میکنی
جونگکوک: نباید بیام طرف چیزی که مال منه
ات: چی... چی
که ل*ب*ش*و گذاشت رو ل*ب*ا*م و شروع کرد مک زدن و ازم جدا شد
ات: چیکار میکنی
جونگکوک: تو ماله منی
ات:..... م
جونگکوک: ساکت
ات: چی میگی برای خودت
جونگکوک: میدونی من کیم
ات: نه
جونگکوک: بزرگترین مافیا کره
ات: تو... تو(ترس)
جونگکوک: پس بهتره به حرفم گوش کنی فهمیدی
ات:(ترس)
جونگکوک: آفرین
و حرکت کرد
ات ویو
ازش ترسیدم چون بزرگترین مافیاست دیگه حرفی نزدم و تصمیم گرفتم فراموش کنم تا اونجا راه زیادی هم نبود دیدم لیا پیام داد
(پیاماشون)
لیا: ات
ات: هوم
لیا: اتفاقی چیزی نیوفتاد
ات: بله خیلی اتفاق ها افتاد
لیا: رسیدیم باید بهم توضیح بدی
ات: باشه
(پایان)
جونگکوک: کی بود
ات: به تو چه
جونگکوک: گفتم کی بود
ات: لیا
جونگکوک: چی گفت
ات: گفت اتفاقی نیوفتاد
جونگکوک: خب
ات: خب..... خب. م.. منم
جونگکوک: تو چی
ات: بهش گفتم بله افتاد گفت اومدی برام تعریف کن منم گفتم باشه
یهو ماشین ایستاد
جونگکوک: ببین وای به حالت اگه بگی چی اتفاق افتاد تو ماشین
ات: ف... فقط خواستم اینو بهش بگم مه گ... گفتی مافیای(ترس)
جونگکوک: اوکی......
ات:(ترس)
جونگکوک: ازم میترسی
ات:.....
جونگکوک: گفتم ازم میترسی
ات: آ.... آره
جونگکوک: لازم نیست بترسی
ات: چ.... چرا
جونگکوک: چون فعلا کاری بهت ندارم
ات:.... با.... باش
و حرکت کرد
1ساعت بعد
ات ویو
رسیدیم پیاده شدم اونا هم رسیده بودن رفتم سمت لیا
ات: سلام
لیا: سلام چیشده بود
ات: تو ماشین جونگکوک بهم گفت مافیاست
لیا: واقعا بهت گفت
ات: آره
ببخشید نزاشتم یه اتفاق بدی برام افتاد واقعا ببخشید که زدم زیر قولم اتفاق بدی برام افتاد
خب بچه ها من دوباره شروع کردم منتظر پارت بعد باشید و حمایت کنید لطفا تا دوباره دنبال کننده ها بره بالا
۲۸.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.