مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟑
بعد از ۱ ساعت رسیدیم وارد مجلس عروسی شدیم رزی و شوگا فعلا نیومده بودن (بچه ها یادم رفت بگم جیمین و میا هم ازدواج کردن) رفتیم نشستیم پیش بچه ها سونجه اومد سول و ته مین با خودش برد منم شروع کردم به صحبت کردن با د دخترا داشتیم حرف میزدم که بحث بچه دار شدن اومد وسط نایون گفت
=میا خبری از تو نیست!؟ نکنه حامله ای شیطون؟!
^ای بابا نایون چرا همیشه آنقدر سریع می فهمی چه خبره آره حامله ام
_اووووووو مبارکه میا خانوم
^مرسی(لبخند)
بورام:عهههههههه سونی بخواب دیگه...
_عیجانم بدش بغل من
بورام:باش
سونی کوچولو و بغل کردم آروم براش لالایی خوندم که خوابش برد بورام هم گذاشتش تو کالسکه ش یکم که گذشت عروس دوماد اومدن .....
ویو بچه ها
♡داشتم با ته مین و سونجه بازی میکردم که گفتن عروس دوماد اومدن ته مین رفت منم خواستم برم که سونجه دستم و گرفت و برد پشت اون گل دون صورتی عه تو حیاط
♡سونجه چیزی شده!؟
◇خب سول می خوام یه چیز بهت بگم ولی قول بده مثل یه راز نگهش داری....
♡باشه قول میدم
◇سول خب ..(لب سول ۱ ثانیه بوسید)
♡سونجه تو همیشه لپم بوس میکردی...
◇هیششششش میدونم ولی به کسی نگو باشه!؟
♡باشه(لبخند)
◇دست سول گرفتم و رفتیم پیش بقیه
ویو ات
عاقد عقد خوند همه رفته بودن وسط که برقصن خب حالا وقته شه
_جونگکوکی
+جانم
_بیبن سول یه داداش داره
+خب آر......چی!؟
_حامله ام(خنده)
+برگامممممممم آنقدر سریع اثر کرد(شوک)
_(خنده)
+ات ات وای باورم نمیشه دوباره دارم بابا میشم
_باور کن جناب کوک (کوک بغل کرد)
+(خنده)
بعد ماهم رفتیم وسط که برقصیم .... شام که تموم شد با همه خدافظی کردیم راه افتادیم طرف خونه
_خب سول یادته دلت یه داداش می خواست!؟
♡آره یادمه
+خوب باید بگم مامانی تو دلش یه نی نی داره
♡واقعن هورااااااااا امروز فقط داره اتفاق های خوبی میفته(ذوق و خنده)
_عه خب میگه قبل این چیشده!؟
♡این یه رازه بین منو سونجه نمی تونم به کسی بگم
_خیله خب (خنده)
+واقعن خوشحالم دارمتون فرشته های من (لبخند)
♡_(خنده)
فقط یه پارت موندههههههههههه🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟑
بعد از ۱ ساعت رسیدیم وارد مجلس عروسی شدیم رزی و شوگا فعلا نیومده بودن (بچه ها یادم رفت بگم جیمین و میا هم ازدواج کردن) رفتیم نشستیم پیش بچه ها سونجه اومد سول و ته مین با خودش برد منم شروع کردم به صحبت کردن با د دخترا داشتیم حرف میزدم که بحث بچه دار شدن اومد وسط نایون گفت
=میا خبری از تو نیست!؟ نکنه حامله ای شیطون؟!
^ای بابا نایون چرا همیشه آنقدر سریع می فهمی چه خبره آره حامله ام
_اووووووو مبارکه میا خانوم
^مرسی(لبخند)
بورام:عهههههههه سونی بخواب دیگه...
_عیجانم بدش بغل من
بورام:باش
سونی کوچولو و بغل کردم آروم براش لالایی خوندم که خوابش برد بورام هم گذاشتش تو کالسکه ش یکم که گذشت عروس دوماد اومدن .....
ویو بچه ها
♡داشتم با ته مین و سونجه بازی میکردم که گفتن عروس دوماد اومدن ته مین رفت منم خواستم برم که سونجه دستم و گرفت و برد پشت اون گل دون صورتی عه تو حیاط
♡سونجه چیزی شده!؟
◇خب سول می خوام یه چیز بهت بگم ولی قول بده مثل یه راز نگهش داری....
♡باشه قول میدم
◇سول خب ..(لب سول ۱ ثانیه بوسید)
♡سونجه تو همیشه لپم بوس میکردی...
◇هیششششش میدونم ولی به کسی نگو باشه!؟
♡باشه(لبخند)
◇دست سول گرفتم و رفتیم پیش بقیه
ویو ات
عاقد عقد خوند همه رفته بودن وسط که برقصن خب حالا وقته شه
_جونگکوکی
+جانم
_بیبن سول یه داداش داره
+خب آر......چی!؟
_حامله ام(خنده)
+برگامممممممم آنقدر سریع اثر کرد(شوک)
_(خنده)
+ات ات وای باورم نمیشه دوباره دارم بابا میشم
_باور کن جناب کوک (کوک بغل کرد)
+(خنده)
بعد ماهم رفتیم وسط که برقصیم .... شام که تموم شد با همه خدافظی کردیم راه افتادیم طرف خونه
_خب سول یادته دلت یه داداش می خواست!؟
♡آره یادمه
+خوب باید بگم مامانی تو دلش یه نی نی داره
♡واقعن هورااااااااا امروز فقط داره اتفاق های خوبی میفته(ذوق و خنده)
_عه خب میگه قبل این چیشده!؟
♡این یه رازه بین منو سونجه نمی تونم به کسی بگم
_خیله خب (خنده)
+واقعن خوشحالم دارمتون فرشته های من (لبخند)
♡_(خنده)
فقط یه پارت موندههههههههههه🌚🦋
۵.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.