پارت۴۷
نمیشه یکم با پدرت صحبت کنی تا دست از سر من برداره؟
پیشبند رو درآوردم و درحالیکه بطری آب رو پر میکردم جواب دادم:
-نه چون اگر تورو ول کنه میچسبه به من. . .
تهیونگ کالفه سرش رو به آرومی روی میز کوبید.
آپارتمانم که حاال کارم به پوشیدن پیژامه ی پدربزرگ مردت برسههمش بخاطر توی لعنتیه. . . نباید مثل یه موش فضول میومدی تو
مردمکمو تو حدقه چرخوندم و بطری رو داخل یخچال گذاشتم.
حداقل االن به لطف من فکر میکنن که دوست پسر داریباالخره یه روز لو میرفت که پسرای بیست ساله رو به فاک میدی. . .
قصد نداشتم که زیاد باهاش بحث کنم اما اون نگاه از باال به پایینش حسابی
عصبیم میکرد.
درسته که مقصر اصلی این افتضاح من بودم اما قرار نبود خودش رو کنار بکشه الان اگه پدر و مادرت اینجا نبودن, همین االن سرتو تو همون سینک پر از آب
شونه ای باال انداختم و لب زدم:
-همون اندازه که تو وضعیت بدی داری, من هم دارم پس انقدر با نیش و
کنایه و تهدید صحبت نکن. . . وگرنه ممکنه برم جلوی یکی از همون
خبرنگارا رو بگیرم و بهشون بگم که من نه تنها دوست پسرت نیستم بلکه
مجبورم کردی باهات بخوابم و به نوعی تجاوز کردی بهم. . . اونوقت عالوه
بر گی بودنت, اتهام تجاوز هم بهت زده میشه. . .
نفسی گرفتم و جلو تر رفتم و روی صندلی کنارش نشستم.
پیشونیش بخاطر اخم وحشتناکش چروک شده بود و سفیدی چشم هاش رو
به سرخی رفته بودن.
-پس اگر دوست نداری که همچین کاری بکنم انقدر از خودراضی نباش و
کاری نکن که بخوام چشممو روی اینکه آیدل مورد عالقم بودی ببندم و
کاری که نباید رو انجام بدم
هیستیریک خندید و بعد از چند لحظه دوباره با اخم به من خیره شد
خیلی وقیحی. . . مطئن باش بعد از خالص شدن از این وضعیت جواب این
کاراتو به خوبی میدم. . .
-گفتم تهدید نکن. . .
به صندلی تکیه دادم و دستم رو الی موهام کشیدم.
-فقط یه شرط خیلی کوچیک داره که دیگه به همچین چیزایی فکر نکنم و
اونم اینه که در مدتی که نقش دوست پسر قالبیتو بازی میکنم, تو هم
همون نقشو بازی کنی. . .
تهیونگ با صورت چین خورده نگاهم کرد و زمزمه کرد:
-پس االن داریم چه غلطی میکنیم بنظرت؟
لبخندی زدم و بعد از پایین دادن بزاق دهنم گفتم:
-منظورم اینه که حتی پیش خودمون هم این بازی رو انجام بدیم
با بلند شدن صدای خنده ی آیدل, نگران به پدرم نگاه کردم که همچنان
غرق در سریال بود.
فکر کردی داری چی میگی؟ چرا باید همچین کاری انجام بدم؟ مگه من
مسئول فانتزیای تو هستم؟
اینبار من بودم که اخم کردم و کمی جلوتر رفتم.
-پس من هم با یکی از همون خبرنگارا مصاحبه میکنم
حاال هردو با اخم و صورت های جدی بهم خیره شده بودیم.
-لعنت بهت. . .
مکثی کرد و دوباره گفت:
-باشه قبوله. . . اما. . .
اینبار پوزخندی زد که عرق سردی به روی ستون فقراتم نشست.
-نباید وسط بازی زیرش بزنی. . .
-قبوله. . .
با جدیت لب زدم و به چشم های پر از شیطنتش خیره شدم.
شاید نباید تا این حد خودم رو پایین میاوردم اما هیچ ایده ی دیگه ای
نداشتم در واقع
پیشبند رو درآوردم و درحالیکه بطری آب رو پر میکردم جواب دادم:
-نه چون اگر تورو ول کنه میچسبه به من. . .
تهیونگ کالفه سرش رو به آرومی روی میز کوبید.
آپارتمانم که حاال کارم به پوشیدن پیژامه ی پدربزرگ مردت برسههمش بخاطر توی لعنتیه. . . نباید مثل یه موش فضول میومدی تو
مردمکمو تو حدقه چرخوندم و بطری رو داخل یخچال گذاشتم.
حداقل االن به لطف من فکر میکنن که دوست پسر داریباالخره یه روز لو میرفت که پسرای بیست ساله رو به فاک میدی. . .
قصد نداشتم که زیاد باهاش بحث کنم اما اون نگاه از باال به پایینش حسابی
عصبیم میکرد.
درسته که مقصر اصلی این افتضاح من بودم اما قرار نبود خودش رو کنار بکشه الان اگه پدر و مادرت اینجا نبودن, همین االن سرتو تو همون سینک پر از آب
شونه ای باال انداختم و لب زدم:
-همون اندازه که تو وضعیت بدی داری, من هم دارم پس انقدر با نیش و
کنایه و تهدید صحبت نکن. . . وگرنه ممکنه برم جلوی یکی از همون
خبرنگارا رو بگیرم و بهشون بگم که من نه تنها دوست پسرت نیستم بلکه
مجبورم کردی باهات بخوابم و به نوعی تجاوز کردی بهم. . . اونوقت عالوه
بر گی بودنت, اتهام تجاوز هم بهت زده میشه. . .
نفسی گرفتم و جلو تر رفتم و روی صندلی کنارش نشستم.
پیشونیش بخاطر اخم وحشتناکش چروک شده بود و سفیدی چشم هاش رو
به سرخی رفته بودن.
-پس اگر دوست نداری که همچین کاری بکنم انقدر از خودراضی نباش و
کاری نکن که بخوام چشممو روی اینکه آیدل مورد عالقم بودی ببندم و
کاری که نباید رو انجام بدم
هیستیریک خندید و بعد از چند لحظه دوباره با اخم به من خیره شد
خیلی وقیحی. . . مطئن باش بعد از خالص شدن از این وضعیت جواب این
کاراتو به خوبی میدم. . .
-گفتم تهدید نکن. . .
به صندلی تکیه دادم و دستم رو الی موهام کشیدم.
-فقط یه شرط خیلی کوچیک داره که دیگه به همچین چیزایی فکر نکنم و
اونم اینه که در مدتی که نقش دوست پسر قالبیتو بازی میکنم, تو هم
همون نقشو بازی کنی. . .
تهیونگ با صورت چین خورده نگاهم کرد و زمزمه کرد:
-پس االن داریم چه غلطی میکنیم بنظرت؟
لبخندی زدم و بعد از پایین دادن بزاق دهنم گفتم:
-منظورم اینه که حتی پیش خودمون هم این بازی رو انجام بدیم
با بلند شدن صدای خنده ی آیدل, نگران به پدرم نگاه کردم که همچنان
غرق در سریال بود.
فکر کردی داری چی میگی؟ چرا باید همچین کاری انجام بدم؟ مگه من
مسئول فانتزیای تو هستم؟
اینبار من بودم که اخم کردم و کمی جلوتر رفتم.
-پس من هم با یکی از همون خبرنگارا مصاحبه میکنم
حاال هردو با اخم و صورت های جدی بهم خیره شده بودیم.
-لعنت بهت. . .
مکثی کرد و دوباره گفت:
-باشه قبوله. . . اما. . .
اینبار پوزخندی زد که عرق سردی به روی ستون فقراتم نشست.
-نباید وسط بازی زیرش بزنی. . .
-قبوله. . .
با جدیت لب زدم و به چشم های پر از شیطنتش خیره شدم.
شاید نباید تا این حد خودم رو پایین میاوردم اما هیچ ایده ی دیگه ای
نداشتم در واقع
۵.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.