قناری خوش آوا پارت۹
ولی با حس سرمای شدید تن ماریا متوقف شد
+ببینم تو چرا انقدر سردی ؟ماریا ؟ ماریا جان؟
تهیونگ ماریا رو برگردوند و صورت استخونی و گچ شده ی دختر رو دید، لبهاش به سفیدی برف بودن و دیگه خبری از اون دوتا قرمزی روی گونه هاش نبود
چند ضربه ی آروم روی صورت ماریا زد ولی دریغ از تکون کوچکی که قلب پسر رو آروم کنه
+ماریا داری شوخی میکنی دیگه مگه نه؟
پسر در حالی که لبخند تلخی رو لباش بود و اشک میریخت اینو گفت
+ماریا میدونم الکیه هع آیییششش شوخی خوبی بود بیدار شو ووو بیدار شوووو لعنتییییی
+خودتو اینجوری کردی منو بترسونی؟
تهیونگ میترسید نبض دختر رو چک کنه از نتیجه ی کارش میترسید ، میترسید باور کنه که ماریا دیگه وجود نداره
_تهیونگگااااااا
+جانمممممم؟
_چقدررر دوسم داریییی؟هاااا؟
+نمیدونمممم واقعااااا اندازه ندارهههههه
_آااااهاااا واقعاااا منم نمیدونم
+با من ازدواج میکنی؟
ماریا بغل تهیونگ پرید اونو بوسید
_آره ازداوج میکنم
_تهیونگ
+هوم؟
_اگه من یه روز نباشم
+آیشششش این حرفا چیه
ماریا لبخندی زد و اخم کوچیکی کرد
_عهههه یه سواله
+اوفففف خب؟
_تو چی کار میکنی؟
+خودم میام دنبالت
با یادآوری خاطراتش شروع به هق هق زدن کرد آره باید به قولش عمل میکرد
+عزیزکم تو تنها نیستی بهت قول دادم یادته اونروزو؟
تهیونگ رفت طبقه ی پایین و گاز رو باز گذاشت و به بغل سرد ماریا برگشت
+نه نه عزیزم وایسا الان میام نه نه نه نترسسسس هیییششش چرا انقدر سردی هااا؟الان گرمت میکنم وایسا...وایسا...الا..نن میا.....
و تهیونگ هم به دنبال ماریا رفت تا سردی تنش رو به خودش تزریق کنه و ماریا رو گرم نگه داره
زندگی با عاشقان یار نبود
دنیا داستان غم انگیزی بود که داشت یادآوری میکرد که همیشه همه چیز عالی نیست و عاشقان را قربانی کرد
من هیچم و تو در تمام هیچ من همه ای.....
خب
تموم شد(:
امیدوارم از این فیک کوتاه لذت برده باشید
قطعا این داستان هم ضعف هایی داشت ولی من سعی خودم رو کردم .
ابن فیک اولین فیک بود که نوشتم و توی سه ساعت تمومش کردم پس انتظار هم ندارم اونقدر قشنگ باشه.
و خوشحال میشم حمایت کنید و نظراتون رو ببینم(:
+ببینم تو چرا انقدر سردی ؟ماریا ؟ ماریا جان؟
تهیونگ ماریا رو برگردوند و صورت استخونی و گچ شده ی دختر رو دید، لبهاش به سفیدی برف بودن و دیگه خبری از اون دوتا قرمزی روی گونه هاش نبود
چند ضربه ی آروم روی صورت ماریا زد ولی دریغ از تکون کوچکی که قلب پسر رو آروم کنه
+ماریا داری شوخی میکنی دیگه مگه نه؟
پسر در حالی که لبخند تلخی رو لباش بود و اشک میریخت اینو گفت
+ماریا میدونم الکیه هع آیییششش شوخی خوبی بود بیدار شو ووو بیدار شوووو لعنتییییی
+خودتو اینجوری کردی منو بترسونی؟
تهیونگ میترسید نبض دختر رو چک کنه از نتیجه ی کارش میترسید ، میترسید باور کنه که ماریا دیگه وجود نداره
_تهیونگگااااااا
+جانمممممم؟
_چقدررر دوسم داریییی؟هاااا؟
+نمیدونمممم واقعااااا اندازه ندارهههههه
_آااااهاااا واقعاااا منم نمیدونم
+با من ازدواج میکنی؟
ماریا بغل تهیونگ پرید اونو بوسید
_آره ازداوج میکنم
_تهیونگ
+هوم؟
_اگه من یه روز نباشم
+آیشششش این حرفا چیه
ماریا لبخندی زد و اخم کوچیکی کرد
_عهههه یه سواله
+اوفففف خب؟
_تو چی کار میکنی؟
+خودم میام دنبالت
با یادآوری خاطراتش شروع به هق هق زدن کرد آره باید به قولش عمل میکرد
+عزیزکم تو تنها نیستی بهت قول دادم یادته اونروزو؟
تهیونگ رفت طبقه ی پایین و گاز رو باز گذاشت و به بغل سرد ماریا برگشت
+نه نه عزیزم وایسا الان میام نه نه نه نترسسسس هیییششش چرا انقدر سردی هااا؟الان گرمت میکنم وایسا...وایسا...الا..نن میا.....
و تهیونگ هم به دنبال ماریا رفت تا سردی تنش رو به خودش تزریق کنه و ماریا رو گرم نگه داره
زندگی با عاشقان یار نبود
دنیا داستان غم انگیزی بود که داشت یادآوری میکرد که همیشه همه چیز عالی نیست و عاشقان را قربانی کرد
من هیچم و تو در تمام هیچ من همه ای.....
خب
تموم شد(:
امیدوارم از این فیک کوتاه لذت برده باشید
قطعا این داستان هم ضعف هایی داشت ولی من سعی خودم رو کردم .
ابن فیک اولین فیک بود که نوشتم و توی سه ساعت تمومش کردم پس انتظار هم ندارم اونقدر قشنگ باشه.
و خوشحال میشم حمایت کنید و نظراتون رو ببینم(:
۴.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.