پارت یازده
نیکی:نه بابا خوبم فقط تو این همه راه اومدي ولی من اینجا با این گیر افتادم
مهدي:نگران نباش دخترم نجاتت میدم اصلا من واسه همین اینجام اومدم که نجاتت بدم
نیکی:بابا دلم برات خیلی خیلی تنگ شده
مهدي:منم همینطور دل منم برات تنگ شده
نیکی:پس چرا تا الان نیومدي؟چرا این همه وقت نیومدي منو ببینی؟
مهدي:شرمندتم دخترم از این به بعد پیشتم
اشکمو پاك کردم که به جاي نیکی همون مرده حرف زد:خب محمدي با دخترتم که حرف زدي حالا باید
هرچی که میگم رو گوش کنی
مهدي:برو به جهنم
و گوشیو قطع کرد!!!چیکار کرد الان این؟رو بهش گفتم:تو چیکار کردي لعنتی چیکار؟؟برو بیرون از خونه من
همین الان برو بیرون
نیکو اومد کنارم و آروم گفت:آروم باش مامان آروم
رو بهش گفتم:ندیدي چیکار کرد؟گوشیو قطع کرد الان همه چی تو دستاي اونه..دخترم دسته اونه تمام بازي
مال اونه..
دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود که مهدي اومد سمتم و گفت:دخترمون..تو اول اینو یاد بگیر..ببین سارا من
نمیدونم ولی اون آدم ربا دوباره زنگ میزنه من اینو مطمئنم نمیدونم چجوري برات توضیح بدم ولی اون زنگ
میزنه..
هممون تو هال پذیرایی نشسته بودیم که جیغ نیکو هممونو متوجه خودش کرد...
به هول از جام بلند شدم که دیدم یه جعبه تو دست نیکوئه..وقتی به داخلش نگاه کردم یه جیغ از روي ترس
کشیدم!خداي من!! باورم نمیشه!!ناخناي نیکی رو کشیده بودن و تو جعبه گذاشته بودن!!زیر هم یه نوشته اي
بود!"دفعه ي بعد کدوم عضوشو بفرستم!"
لعنتی حتما چون مهدي باهاش بد حرف زده ناخناي دخترمو اینجوري کرده باز شروع به گریه کردم البته اینبار
نیکو هم باهام گریه میکرد
رو به مهدي گفتم:همینو میخواستی آره؟میخواستی این بلا سر دخترم بیاد؟چرا به حرف اون آدم ربا گوش
نمیدي؟تو باید هرچی اون میگه گوش کنی میفهمی؟
مهدي:نگران نباش دخترم نجاتت میدم اصلا من واسه همین اینجام اومدم که نجاتت بدم
نیکی:بابا دلم برات خیلی خیلی تنگ شده
مهدي:منم همینطور دل منم برات تنگ شده
نیکی:پس چرا تا الان نیومدي؟چرا این همه وقت نیومدي منو ببینی؟
مهدي:شرمندتم دخترم از این به بعد پیشتم
اشکمو پاك کردم که به جاي نیکی همون مرده حرف زد:خب محمدي با دخترتم که حرف زدي حالا باید
هرچی که میگم رو گوش کنی
مهدي:برو به جهنم
و گوشیو قطع کرد!!!چیکار کرد الان این؟رو بهش گفتم:تو چیکار کردي لعنتی چیکار؟؟برو بیرون از خونه من
همین الان برو بیرون
نیکو اومد کنارم و آروم گفت:آروم باش مامان آروم
رو بهش گفتم:ندیدي چیکار کرد؟گوشیو قطع کرد الان همه چی تو دستاي اونه..دخترم دسته اونه تمام بازي
مال اونه..
دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود که مهدي اومد سمتم و گفت:دخترمون..تو اول اینو یاد بگیر..ببین سارا من
نمیدونم ولی اون آدم ربا دوباره زنگ میزنه من اینو مطمئنم نمیدونم چجوري برات توضیح بدم ولی اون زنگ
میزنه..
هممون تو هال پذیرایی نشسته بودیم که جیغ نیکو هممونو متوجه خودش کرد...
به هول از جام بلند شدم که دیدم یه جعبه تو دست نیکوئه..وقتی به داخلش نگاه کردم یه جیغ از روي ترس
کشیدم!خداي من!! باورم نمیشه!!ناخناي نیکی رو کشیده بودن و تو جعبه گذاشته بودن!!زیر هم یه نوشته اي
بود!"دفعه ي بعد کدوم عضوشو بفرستم!"
لعنتی حتما چون مهدي باهاش بد حرف زده ناخناي دخترمو اینجوري کرده باز شروع به گریه کردم البته اینبار
نیکو هم باهام گریه میکرد
رو به مهدي گفتم:همینو میخواستی آره؟میخواستی این بلا سر دخترم بیاد؟چرا به حرف اون آدم ربا گوش
نمیدي؟تو باید هرچی اون میگه گوش کنی میفهمی؟
۱۳.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.