خیانت. ( پارت ۴)
#خیانت
پارت4
جونگکوک
وقتی لباس بردگی رو از تنش در آورده بودم
تا لباس خودش رو تنش کنم چشماش رو باز کرد
تهیونگ
چشمام رو باز کردم بالاخره سیاهی تموم شد
که دیدم توی بغل همون مرد پرسینگ داری هستم که بعد از دیدن اون نتونستم برم خونه خودم و تازه برده هم شدم ولی جای عجیب
اینجا بود که من بجز لباس زیرم هیچی تنم نبود و شک بودم
جونگکوک :عه بیدار شدی؟(باذوق )
تهیونگ:ارع ولی چرا من لختم ?چرا تو بغل تو عم?(با بغض و حالت سردر گمی
جونگکوک
احساس کردم ،که تهیونگ احساس نا امنی دارع برای همین با چشمام توی چشماش
زل زدم وقتی به چشماش نگاه کردم ماتم برده بود از زیبایی چشم هاش چشام داشت برق میزد که نمی دونم چرا یک حسي بهم
گفت که باید ببوسمش برای همین
لبم رو بردم نزدیک لب هاش و لبم رو گذاشتم روی لبش خیلی هس خوبی داشت اون لب ها انگار دریچه های بهشت بود وبعد لب هاش رو
بین لب هام اسیر کردم و داشتم از لب هاش
حس خیلی خوبی میگرفتم که بعد خودش رو ازم جدا کرد
تهیونگ:هیچ معلومه داری چیکار میکنی
(با بغض و گریه )
چرا اینکارو با من میکنی اصلا چرا منو آوردی اینجا...چرا...توهم برده ای?هاا..جواب..م ...رو..بده ...زود باش....
(نقطه ها گریه کردناشه)
جونگکوک:بیب لطفا گریه نکن
تهیونگ:بیب?چی?من از کی تاحالا بیب تو شدم(با بغض)
جونگکوک
توی این فاصله که داشت بد جور اشک می ریخت لباس هاش رو تنش کردم
هر قطره از مروارید های چشمش که روی بلیزش می ریخت برام درد داشت دیگه نتونستم تحمل کنم اشک هاش رو از روی صورتش پاک کردم و
جونگکوک:تو از اولش بیب من بودی لطفا گریه نکن،خواهش میکنم
وبعد بغلش کردم
ادامه دارد...
ری اکت بدید?
پارت4
جونگکوک
وقتی لباس بردگی رو از تنش در آورده بودم
تا لباس خودش رو تنش کنم چشماش رو باز کرد
تهیونگ
چشمام رو باز کردم بالاخره سیاهی تموم شد
که دیدم توی بغل همون مرد پرسینگ داری هستم که بعد از دیدن اون نتونستم برم خونه خودم و تازه برده هم شدم ولی جای عجیب
اینجا بود که من بجز لباس زیرم هیچی تنم نبود و شک بودم
جونگکوک :عه بیدار شدی؟(باذوق )
تهیونگ:ارع ولی چرا من لختم ?چرا تو بغل تو عم?(با بغض و حالت سردر گمی
جونگکوک
احساس کردم ،که تهیونگ احساس نا امنی دارع برای همین با چشمام توی چشماش
زل زدم وقتی به چشماش نگاه کردم ماتم برده بود از زیبایی چشم هاش چشام داشت برق میزد که نمی دونم چرا یک حسي بهم
گفت که باید ببوسمش برای همین
لبم رو بردم نزدیک لب هاش و لبم رو گذاشتم روی لبش خیلی هس خوبی داشت اون لب ها انگار دریچه های بهشت بود وبعد لب هاش رو
بین لب هام اسیر کردم و داشتم از لب هاش
حس خیلی خوبی میگرفتم که بعد خودش رو ازم جدا کرد
تهیونگ:هیچ معلومه داری چیکار میکنی
(با بغض و گریه )
چرا اینکارو با من میکنی اصلا چرا منو آوردی اینجا...چرا...توهم برده ای?هاا..جواب..م ...رو..بده ...زود باش....
(نقطه ها گریه کردناشه)
جونگکوک:بیب لطفا گریه نکن
تهیونگ:بیب?چی?من از کی تاحالا بیب تو شدم(با بغض)
جونگکوک
توی این فاصله که داشت بد جور اشک می ریخت لباس هاش رو تنش کردم
هر قطره از مروارید های چشمش که روی بلیزش می ریخت برام درد داشت دیگه نتونستم تحمل کنم اشک هاش رو از روی صورتش پاک کردم و
جونگکوک:تو از اولش بیب من بودی لطفا گریه نکن،خواهش میکنم
وبعد بغلش کردم
ادامه دارد...
ری اکت بدید?
۷.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.