ازدواج اجباری پارت78و77
اول پارت 77 حذف شده تو کامنت ها بخونید😭
....... جونگکوک JK
دیر وقت غروب بود و من و ا.ت هنوز تو روی مبل تو هال دراز کشیده بودیم چشماشو بسته بود و تو بغ*لم خوابیده بود ومن بینیم تو موهاش بود و عطرشو نفس میکشیدم خسته نمیشم ازش این دختر خاص منه چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد
جونگکوک:شیرینکم میدونی خیلی خوشحالم از بودنت پیشم
بالبخند گفت
ا.ت:چطور
جونگکوک:برای نمونه وقتی با توم همه چیز زیباست و اهنگ های غمگین برام شادی اورن مکان های که دوست نداشتم برام دوستداشتنی میشنوقتی با توم نارا حتی یا مشکلاتم بهتر حل میشن میدونی تو برای من خاصی تو فقط مال منی
ا.ت:و بدون من
جونگکوک:این دیگه سوال خطر ناکیه البته جوابی براش ندارم چون تو قراره همیشه پیش من باشی چون حتی تصور زندگی بدون تو برام زجر اوره
.......ا.ت
برگشتیم عمارت دیدم مینا و لارا تو حیاط نشستن خواستم برم سمتشون که جونگکوک دستمو گرفت و گفت
جونگکوک:ازشون دور شو اینقدر به اون لارای احمق نزدیک نشو
ا.ت:اه جونگکوک تو همیشه همه چیز رو بزرگ میکنی بزار برم پیششون
کلافه نگاهم کرد و گفت
جونگکوک:زود بیا تو
لارا پاشد اومد طرفمون جونگکوک بون حرفی از کنارش گذشت لارا اومد کنارم وگفت
لارا:تو خوبی دیشب صدای دادتونو شنیدم
ا.ت:من خوبم چیزی نیست
بالبخند گفتم اونم لبخند زد و گفت
لارا:خوبه خب دیر وقته شب بخیر
ا.ت:شب بخیر
لارا رفت و منم رفتم تو رفتم سمت آشپزخونه تا یکم اب بخورم دیدم مینا اومد تو گفت
مینا:یه چیزی بهت میگم چون فکر می کنم باید بدونی که درست لارا فعلا ازت متنفر نیست، اما انتقامش رو از جونگ کوک قبل از هرکس دیگه ای می گیره پس به هیچکدوم اونقدر هاهم اعتماد نکن
نگاهش کردم و متعجب گفتم
ا.ت:درمورد چی حرف میزنی
چیزی نگفت و رفت و منو با کلی سوال تو ذهنم تنها گزاشت این خانواده کسی سر ازشون در نمیاره
سمت پله ها حرکت کردم تا برم اتاقمون اما تو به راهرو رسیدم و دیدم تهیونگ و جونگ کوک دارند با هم صحبت می کنند.می خواستم برم اما با شنیدن خرفشون ایستادم
تهیونگ:خب بعد اینکه بچه دار شد میخوای باهاش چیکار کنی
جونگکوک:برام مهم نیست میخواد چیکار کنه یا نکنه فقط میخوام نتونه کاری کنه
تهیونگ:باشه دیگه ذهنتو مشغول اون نکن و به بیرون زندگی کردن از عمارتم فکر نکن چون فکر احمقانه ایه
جونگکوک: فقط برای راضی شدنش این کارو کردم
تهیونگ:خب من دیگه برم دیر وقته شب بخیر
جونگکوک:شب بخیر
و بعد تهیونگ رفت و جونگکوک هم رفت تو اتاق لع*نت بهت من ساده رو باش چطور بهش باور کردم قلبم داشت منفجر میشود و مغذم پر فکر ناجور بود چطور امکان داره اینقدر بد باشه اشکام راهشونو گرفتن
زود به سمت اتاق رفتم دیدم رو میز کارش مشغول چند تا برگه ست نتونستم خودمو کنترول کنم و رفتم جلوش و گفتم
ا.ت:تو چجور ادمی هستی برای یه لحظه فکر کردم ادم درستی هستی و ادم درستی انتخاب کردم فکر میکردم منو میخوای اما بازم نه هر دفعه که دارم فکر میکنم تو اون کسی هستی که میخوام پشیمونم میکنی از انتخابم
اخم کرده نگاهم کرد
جونگکوک:تو به خرفامون گوش کردی
اشکام نمی ایستاد ادامه دادم
ا.ت:اره گوش میدادم تو با خودت چه فکری کردی فکر کردی من حیوان زیر دست توم لع*نتییی
اروم دستامو گرفت که پسشون زدم گفت
جونگکوک:گوش کن زود مثل یه احمق تصمیم نگیر پشیمون میشی
ا.ت:...
....... جونگکوک JK
دیر وقت غروب بود و من و ا.ت هنوز تو روی مبل تو هال دراز کشیده بودیم چشماشو بسته بود و تو بغ*لم خوابیده بود ومن بینیم تو موهاش بود و عطرشو نفس میکشیدم خسته نمیشم ازش این دختر خاص منه چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد
جونگکوک:شیرینکم میدونی خیلی خوشحالم از بودنت پیشم
بالبخند گفت
ا.ت:چطور
جونگکوک:برای نمونه وقتی با توم همه چیز زیباست و اهنگ های غمگین برام شادی اورن مکان های که دوست نداشتم برام دوستداشتنی میشنوقتی با توم نارا حتی یا مشکلاتم بهتر حل میشن میدونی تو برای من خاصی تو فقط مال منی
ا.ت:و بدون من
جونگکوک:این دیگه سوال خطر ناکیه البته جوابی براش ندارم چون تو قراره همیشه پیش من باشی چون حتی تصور زندگی بدون تو برام زجر اوره
.......ا.ت
برگشتیم عمارت دیدم مینا و لارا تو حیاط نشستن خواستم برم سمتشون که جونگکوک دستمو گرفت و گفت
جونگکوک:ازشون دور شو اینقدر به اون لارای احمق نزدیک نشو
ا.ت:اه جونگکوک تو همیشه همه چیز رو بزرگ میکنی بزار برم پیششون
کلافه نگاهم کرد و گفت
جونگکوک:زود بیا تو
لارا پاشد اومد طرفمون جونگکوک بون حرفی از کنارش گذشت لارا اومد کنارم وگفت
لارا:تو خوبی دیشب صدای دادتونو شنیدم
ا.ت:من خوبم چیزی نیست
بالبخند گفتم اونم لبخند زد و گفت
لارا:خوبه خب دیر وقته شب بخیر
ا.ت:شب بخیر
لارا رفت و منم رفتم تو رفتم سمت آشپزخونه تا یکم اب بخورم دیدم مینا اومد تو گفت
مینا:یه چیزی بهت میگم چون فکر می کنم باید بدونی که درست لارا فعلا ازت متنفر نیست، اما انتقامش رو از جونگ کوک قبل از هرکس دیگه ای می گیره پس به هیچکدوم اونقدر هاهم اعتماد نکن
نگاهش کردم و متعجب گفتم
ا.ت:درمورد چی حرف میزنی
چیزی نگفت و رفت و منو با کلی سوال تو ذهنم تنها گزاشت این خانواده کسی سر ازشون در نمیاره
سمت پله ها حرکت کردم تا برم اتاقمون اما تو به راهرو رسیدم و دیدم تهیونگ و جونگ کوک دارند با هم صحبت می کنند.می خواستم برم اما با شنیدن خرفشون ایستادم
تهیونگ:خب بعد اینکه بچه دار شد میخوای باهاش چیکار کنی
جونگکوک:برام مهم نیست میخواد چیکار کنه یا نکنه فقط میخوام نتونه کاری کنه
تهیونگ:باشه دیگه ذهنتو مشغول اون نکن و به بیرون زندگی کردن از عمارتم فکر نکن چون فکر احمقانه ایه
جونگکوک: فقط برای راضی شدنش این کارو کردم
تهیونگ:خب من دیگه برم دیر وقته شب بخیر
جونگکوک:شب بخیر
و بعد تهیونگ رفت و جونگکوک هم رفت تو اتاق لع*نت بهت من ساده رو باش چطور بهش باور کردم قلبم داشت منفجر میشود و مغذم پر فکر ناجور بود چطور امکان داره اینقدر بد باشه اشکام راهشونو گرفتن
زود به سمت اتاق رفتم دیدم رو میز کارش مشغول چند تا برگه ست نتونستم خودمو کنترول کنم و رفتم جلوش و گفتم
ا.ت:تو چجور ادمی هستی برای یه لحظه فکر کردم ادم درستی هستی و ادم درستی انتخاب کردم فکر میکردم منو میخوای اما بازم نه هر دفعه که دارم فکر میکنم تو اون کسی هستی که میخوام پشیمونم میکنی از انتخابم
اخم کرده نگاهم کرد
جونگکوک:تو به خرفامون گوش کردی
اشکام نمی ایستاد ادامه دادم
ا.ت:اره گوش میدادم تو با خودت چه فکری کردی فکر کردی من حیوان زیر دست توم لع*نتییی
اروم دستامو گرفت که پسشون زدم گفت
جونگکوک:گوش کن زود مثل یه احمق تصمیم نگیر پشیمون میشی
ا.ت:...
۵۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.