پارت17 🌈✨still with me
فردا صبح*
نیا ویو: از خواب بلند شدم ساعتو نگاه کردم ساعت ۸ بود باید ۹ سرکار میبودم خوبه یه ساعت وقت دارم اومدم بلند شم که تهیونگ رو پایین تخت دیدم که سرشو گذاشته رو تخت و خوابیده ینی کل دیشب رو از من نگه داری میکرده؟ خدایا حالا من چجوری این مرده گنده رو بزارم روی تخت به هر بدبختی بود گذاشتمش رو تخت و خواب بود رفتم حموم صبحانه خوردم لباس پوشیدم و رفتم سرکار
هیون: سلام خانم نیا خوبین؟
نیا: بله شما خوبین؟
هیون:اخه درست راه نمیرین
نیا:چ...چی نه هیچی یه ذره پاهام درد میکنه به خاطر همینه
هیون:مطمعنین؟ (خنده)
نیا: دختره پرو بیا برو 😂(دوستانه)
هیون: راستی اومدم بهتون بگم که یکی از مهم ترین بیماراتون جونگ کوک به دلیل به قتل رسوندن کلی دختر دیگه بیمارتون نیستن و به تیمارستان انتقال داده شدن و شما جونتون در خطر بود
نیا:هومم واقعا خب ایشالا زود تر روانش خوب شه
میگم هیون به رییس بگو من امروز تا ظهر بیشتر نمیمونم چون اصلا حال و حوصله ندارم
هیون:چشم
نیا: نزدیکای ظهر بود که باز دلم درد گرفت ای بابا عجب گیری افتادم
یه مسکن برداشتم خوردم داشتم فکر میکردم تهیونگ همش با کاراش داره منو بیشتر به خودش علاقه مند میکنه دیشب بعد اینهمه دل دردی که داشتم باعث شد خواب عمیقی با ارامش برم وایسا ظهر شد؟ تهیونگ خونس باید برم از همه خدافسی کردم و رفتم خونه وارد خونه شدم
تهیونگو صدا میزدم هیچ صدایی در نمیومد ترسیدم اتاقا رو گشتم بعله ایشون هنوز روی تخت توی همون اتاق خوابیده بود رفتم بیدارش کنم دستشو گرفتم یا خدا این چرا انقد داغه داره اتیش میگیره دستمو گذاشتم رو پیشونیش داشت اتیش میگرف وایی نه ته سرما خورد بدبخت شدم سریع رفتم پایین یه تشت اب و حوله ور داشتم رفتم بالا حوله رو خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش بعد نیم ساعت تکرار کردن این کار چشماشو وا کرد و با صدایی که از ته چاه میومد گف
ته: نیا دارم میسوزم خیلی حالم بده
نیا: میدونم نترس خوب میشی تبتم یه ذره اومده پایین
دوباره حوله رو از رو پیشونیش برداشتم و گذاشتم تو اب خواستم بزارم رو پیشونیش که...
ادامه دارد ....
نیا ویو: از خواب بلند شدم ساعتو نگاه کردم ساعت ۸ بود باید ۹ سرکار میبودم خوبه یه ساعت وقت دارم اومدم بلند شم که تهیونگ رو پایین تخت دیدم که سرشو گذاشته رو تخت و خوابیده ینی کل دیشب رو از من نگه داری میکرده؟ خدایا حالا من چجوری این مرده گنده رو بزارم روی تخت به هر بدبختی بود گذاشتمش رو تخت و خواب بود رفتم حموم صبحانه خوردم لباس پوشیدم و رفتم سرکار
هیون: سلام خانم نیا خوبین؟
نیا: بله شما خوبین؟
هیون:اخه درست راه نمیرین
نیا:چ...چی نه هیچی یه ذره پاهام درد میکنه به خاطر همینه
هیون:مطمعنین؟ (خنده)
نیا: دختره پرو بیا برو 😂(دوستانه)
هیون: راستی اومدم بهتون بگم که یکی از مهم ترین بیماراتون جونگ کوک به دلیل به قتل رسوندن کلی دختر دیگه بیمارتون نیستن و به تیمارستان انتقال داده شدن و شما جونتون در خطر بود
نیا:هومم واقعا خب ایشالا زود تر روانش خوب شه
میگم هیون به رییس بگو من امروز تا ظهر بیشتر نمیمونم چون اصلا حال و حوصله ندارم
هیون:چشم
نیا: نزدیکای ظهر بود که باز دلم درد گرفت ای بابا عجب گیری افتادم
یه مسکن برداشتم خوردم داشتم فکر میکردم تهیونگ همش با کاراش داره منو بیشتر به خودش علاقه مند میکنه دیشب بعد اینهمه دل دردی که داشتم باعث شد خواب عمیقی با ارامش برم وایسا ظهر شد؟ تهیونگ خونس باید برم از همه خدافسی کردم و رفتم خونه وارد خونه شدم
تهیونگو صدا میزدم هیچ صدایی در نمیومد ترسیدم اتاقا رو گشتم بعله ایشون هنوز روی تخت توی همون اتاق خوابیده بود رفتم بیدارش کنم دستشو گرفتم یا خدا این چرا انقد داغه داره اتیش میگیره دستمو گذاشتم رو پیشونیش داشت اتیش میگرف وایی نه ته سرما خورد بدبخت شدم سریع رفتم پایین یه تشت اب و حوله ور داشتم رفتم بالا حوله رو خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش بعد نیم ساعت تکرار کردن این کار چشماشو وا کرد و با صدایی که از ته چاه میومد گف
ته: نیا دارم میسوزم خیلی حالم بده
نیا: میدونم نترس خوب میشی تبتم یه ذره اومده پایین
دوباره حوله رو از رو پیشونیش برداشتم و گذاشتم تو اب خواستم بزارم رو پیشونیش که...
ادامه دارد ....
۳۷.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.