p4
p4
ماری:طی مدتی که داشتی امتحان میدادی استاد پارک بهت زل زده بود...وایسا ببینم اصلا چرا انقد دیر کردی که به اون رسیدی؟؟
ات:به نظرت تقصیر کیه؟؟
برا چی منو بیدار نکردی؟
ماری:ببخشید باید زودتر میومدم........جایی کار داشتم..
ات:هوففف
ماری:حالا بگو ببینم چیشده؟
ات جریانو براش تعریف کرد
ماری:واووووووووو پشماممممم
ات:وای ماری حتی خجالت میکشم که بهش نگاه کنم...
ماری:اوه بله استاد پارک
ات یهو برگشت
ماری:🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ات:ای دردددددد
مرض داری مگه؟
ماری:ایشششششش
بی جنبه
ات:تو خوبی بابا تو خوبی...
زینگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ(مثلا زنگ مدرسه)
وارد سالن ناهار خوری شد...
ماری هیچوقت اونجا غذا نمیخورد.. پس اونم همیشه تنهایی غذا میخورد
وارد شد و مثل همیشه یه جایی تنهایی نشست
چند دقیقه بعد استاد پارک هم به اونجا اومد...
خیلی عجیب بود چون اون هیچ وقت اونجا غذا نمیخورد
چند تا میز خالی دیگه ای هم بود
اما با دیدن ات که اونجوری مظلومانه داره تنهایی غذاشو میخوره دلش سوخت
و رفت نزدیک اون
جیمین:ميتونم اینجا بشینم؟
ات:البته..(خجالت)
ات با دیدنش از خجالت قرمز شد
جیمین با دیدنش لحظه ای با صدا خندید و بعد گفت
جیمین:هنوزم خجالت میکشی؟
همین جمله کافی بود تا ات دوباره از خجالت قرمز تر بشه و سرشو پایین بگیره
صداشو صاف کرد و گفت
ات:من...متاسفم بابت امروز...
و بعد تعظیم کوچکی کرد
جیمین:لازم نیست....تقصیر منم بود..انقد بهش فک نکن
ات:اوهوم...
حالا آروم شده بود..کامل که نه...کمتر خجالت میکشید
جیمین:امم..میشه یه سوالی ازتون بپرسم خانم کیم؟(کیم بود؟؟)
ات:البته...فقط..اگه میشه منم مثل بقیه شاگردان با اسم و راحت صدا کنید...مشکلی نداره
جیمین:حتما..خانم...ات؟
ات:بله....بفرمایید
جیمین:سر امتحان خیلی استرس داشتی..میشه بپرسم دلیلش چی بود؟
ات:اها...خب.. راستش...بابام خیلی سر درسام سختگیری میکنه..به خاطر همینه
جیمین:که اینطور...ولی نگران نباش..تنها نمره کامل تو کلاس رو تو گرفتی
با شنیدن این حرف از ذوق چشماش برق میزد
جیمین:انقد خوشحال کننده بود؟؟
لبخند ریزی زد و گفت
ات:بله..
زنگ ناهار تموم شد
بقیه زنگ ها هم همینطور گذشت و گذشت...تا زنگ آخر که دوباره با استاد پارک جیمین کلاس داشتن
همه سر کلاس بودن که استاد اومد
چیم:سلام دوباره بچه ها...خسته نباشید
همه:سلام استاد
چیم:خب...برگه هاتون رو صحیح کردم....فقط یه نفر نمره کامل رو گرفته
خانم کیم ات..
اومد و برگش رو گرفت
چیم:و نفرات بعدی هم.....
بعد از چند دقیقه همه برگه ها داده شده بود
چیم:خب...طبق قولی که داده بودم و اینکه همه بالای ۱۷ شدید البته به جز چند نفر
در مورد این اردو یک هفته ای با مدیر لی صحبت کردم...
ادامه در کامنت ها
ماری:طی مدتی که داشتی امتحان میدادی استاد پارک بهت زل زده بود...وایسا ببینم اصلا چرا انقد دیر کردی که به اون رسیدی؟؟
ات:به نظرت تقصیر کیه؟؟
برا چی منو بیدار نکردی؟
ماری:ببخشید باید زودتر میومدم........جایی کار داشتم..
ات:هوففف
ماری:حالا بگو ببینم چیشده؟
ات جریانو براش تعریف کرد
ماری:واووووووووو پشماممممم
ات:وای ماری حتی خجالت میکشم که بهش نگاه کنم...
ماری:اوه بله استاد پارک
ات یهو برگشت
ماری:🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ات:ای دردددددد
مرض داری مگه؟
ماری:ایشششششش
بی جنبه
ات:تو خوبی بابا تو خوبی...
زینگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ(مثلا زنگ مدرسه)
وارد سالن ناهار خوری شد...
ماری هیچوقت اونجا غذا نمیخورد.. پس اونم همیشه تنهایی غذا میخورد
وارد شد و مثل همیشه یه جایی تنهایی نشست
چند دقیقه بعد استاد پارک هم به اونجا اومد...
خیلی عجیب بود چون اون هیچ وقت اونجا غذا نمیخورد
چند تا میز خالی دیگه ای هم بود
اما با دیدن ات که اونجوری مظلومانه داره تنهایی غذاشو میخوره دلش سوخت
و رفت نزدیک اون
جیمین:ميتونم اینجا بشینم؟
ات:البته..(خجالت)
ات با دیدنش از خجالت قرمز شد
جیمین با دیدنش لحظه ای با صدا خندید و بعد گفت
جیمین:هنوزم خجالت میکشی؟
همین جمله کافی بود تا ات دوباره از خجالت قرمز تر بشه و سرشو پایین بگیره
صداشو صاف کرد و گفت
ات:من...متاسفم بابت امروز...
و بعد تعظیم کوچکی کرد
جیمین:لازم نیست....تقصیر منم بود..انقد بهش فک نکن
ات:اوهوم...
حالا آروم شده بود..کامل که نه...کمتر خجالت میکشید
جیمین:امم..میشه یه سوالی ازتون بپرسم خانم کیم؟(کیم بود؟؟)
ات:البته...فقط..اگه میشه منم مثل بقیه شاگردان با اسم و راحت صدا کنید...مشکلی نداره
جیمین:حتما..خانم...ات؟
ات:بله....بفرمایید
جیمین:سر امتحان خیلی استرس داشتی..میشه بپرسم دلیلش چی بود؟
ات:اها...خب.. راستش...بابام خیلی سر درسام سختگیری میکنه..به خاطر همینه
جیمین:که اینطور...ولی نگران نباش..تنها نمره کامل تو کلاس رو تو گرفتی
با شنیدن این حرف از ذوق چشماش برق میزد
جیمین:انقد خوشحال کننده بود؟؟
لبخند ریزی زد و گفت
ات:بله..
زنگ ناهار تموم شد
بقیه زنگ ها هم همینطور گذشت و گذشت...تا زنگ آخر که دوباره با استاد پارک جیمین کلاس داشتن
همه سر کلاس بودن که استاد اومد
چیم:سلام دوباره بچه ها...خسته نباشید
همه:سلام استاد
چیم:خب...برگه هاتون رو صحیح کردم....فقط یه نفر نمره کامل رو گرفته
خانم کیم ات..
اومد و برگش رو گرفت
چیم:و نفرات بعدی هم.....
بعد از چند دقیقه همه برگه ها داده شده بود
چیم:خب...طبق قولی که داده بودم و اینکه همه بالای ۱۷ شدید البته به جز چند نفر
در مورد این اردو یک هفته ای با مدیر لی صحبت کردم...
ادامه در کامنت ها
۵.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.