اشتباه
پارت۲
ا.ت:اینکارو با من کنی چی به تو میرسه (گریه)
کوک: اوم...لذت؟
ا.ت با چشمای اشکیش به کوک نگا میکرد تو زندگیش کم بدبختی نکشیده بود بد از مرگ مادرش زندگی براش جهنم شد شاید اونم اگر مامانش بود زندگی خوبی داشت شاید اگه اون بود وقتی ا.ت شبا گریه میکرد بغلش میکرد آرومش میکرد
کوک: اوممم نظرت چیه خودت بگی چکارت کنم؟(انگشتشو میکشه رو صورت ا.ت)
ا.ت عقب تر رفت و سکوت کرد چیزی هم نداشت که بگه
کوک: نظری نداری کوچولو نخوای انتخواب کنی چجوری زجرت بدم؟
ا.ت تو سکوت نگا زمین میکرد
کوک چونه ی ا.ت رو گرفت و سرش رو آورد بالا
کوک: وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگا کن تا کاری نکردم مرغای آسمون به حالت گریه کنن (عصبی و ترسناک)
ا.ت:...
ا.ت از این حرفش ترسید و با بغض نگاش کرد واقعا نمیدونست چکار کرده که این همه بلا سرش میاد از دست دادن مامانش تو اون سن که بس نبود یا اون آزار هایی که از طرف پدرش میدید چی اون فقط ۶ سالش بود که مامانش رو از دست داد اون همه سختی کشید واقعا این حقش بود؟ برای یه بچه ی ۶ ساله این همه سختی زیاد نیست؟
ا.ت:اینکارو با من کنی چی به تو میرسه (گریه)
کوک: اوم...لذت؟
ا.ت با چشمای اشکیش به کوک نگا میکرد تو زندگیش کم بدبختی نکشیده بود بد از مرگ مادرش زندگی براش جهنم شد شاید اونم اگر مامانش بود زندگی خوبی داشت شاید اگه اون بود وقتی ا.ت شبا گریه میکرد بغلش میکرد آرومش میکرد
کوک: اوممم نظرت چیه خودت بگی چکارت کنم؟(انگشتشو میکشه رو صورت ا.ت)
ا.ت عقب تر رفت و سکوت کرد چیزی هم نداشت که بگه
کوک: نظری نداری کوچولو نخوای انتخواب کنی چجوری زجرت بدم؟
ا.ت تو سکوت نگا زمین میکرد
کوک چونه ی ا.ت رو گرفت و سرش رو آورد بالا
کوک: وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگا کن تا کاری نکردم مرغای آسمون به حالت گریه کنن (عصبی و ترسناک)
ا.ت:...
ا.ت از این حرفش ترسید و با بغض نگاش کرد واقعا نمیدونست چکار کرده که این همه بلا سرش میاد از دست دادن مامانش تو اون سن که بس نبود یا اون آزار هایی که از طرف پدرش میدید چی اون فقط ۶ سالش بود که مامانش رو از دست داد اون همه سختی کشید واقعا این حقش بود؟ برای یه بچه ی ۶ ساله این همه سختی زیاد نیست؟
۱.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.