اولین حس...پارت چهل و هشت (1)
ساعت سه شب بود که جی کی با شنیدن صدای جیغ از خواب بیدار شد، صدا رو دنبال کرد که به اتاق تمرین رسید،الیزا با دستکش های بوکس توی دستش روی زمین خوابیده بود و توی خواب گریه میکرد و جیغ میزد:
ا:ازش دور شو...خودم میکشمت...برو کنار...نهههه
جی کی کنار الیزا نشست و تکونش داد تا بیدار بشه:
جی کی:الیزا؟...الیزا؟...
الیزا با صدای جونگ کوک چشماش رو باز کرد و نشست،دستش رو جلوی صورتش گرفت و نفس نفس میزد:
جی کی:همون کابوس رو دیدی؟
الیزا با لکنت حرف میزد:
الیزا:اره..اره همون...همون لحظه ای که شیشه رو توی دستش بالا میبره و میزنه و خون توی صورتم میپاچه.
جی کی:تو که گفتی دیگه کابوس نمیبینی؟
الیزا:نمیدیدم...قطع شده بود...تو عمارت جیمین به طرز عجیبی راحت میخوابیدم . اما دوباره شروع شده.
جی کی:تو اونجا ارومتر بودی.
الیزا:چطور؟
جی کی:تو این یه هفته هر روز با یکی درگیر میشی اونجا حداقل کمتر عصبی میشدی .چرا از اونجا اومدی بیرون؟
الیزا:چون داشتم عاشقش میشدم،عاشق رفتارش که هر موقع لازمش داشتم بود.هر وقت میتونستم،باهاش حرف بزنم و مهم تر از همه کنارش اروم بودم.
جی کی:چرا بهش نگفتی؟
الیزا:آه رئیس جئون شما که از هدف من خبر داری،من دارم برای کاری که ده سال به خاطرش پیشتون بودم و اموزش دیدم،اماده میشم و معلوم نیست تو این راه زنده میمونم یا نه پس نخواستم نه اونو اذیت کنم نه خودمو.
جی کی:باید پیش جیمین میموندی.
الیزا:من دیگه تحمل از دست دادن یه عشق دیگه رو ندارم....
ا:ازش دور شو...خودم میکشمت...برو کنار...نهههه
جی کی کنار الیزا نشست و تکونش داد تا بیدار بشه:
جی کی:الیزا؟...الیزا؟...
الیزا با صدای جونگ کوک چشماش رو باز کرد و نشست،دستش رو جلوی صورتش گرفت و نفس نفس میزد:
جی کی:همون کابوس رو دیدی؟
الیزا با لکنت حرف میزد:
الیزا:اره..اره همون...همون لحظه ای که شیشه رو توی دستش بالا میبره و میزنه و خون توی صورتم میپاچه.
جی کی:تو که گفتی دیگه کابوس نمیبینی؟
الیزا:نمیدیدم...قطع شده بود...تو عمارت جیمین به طرز عجیبی راحت میخوابیدم . اما دوباره شروع شده.
جی کی:تو اونجا ارومتر بودی.
الیزا:چطور؟
جی کی:تو این یه هفته هر روز با یکی درگیر میشی اونجا حداقل کمتر عصبی میشدی .چرا از اونجا اومدی بیرون؟
الیزا:چون داشتم عاشقش میشدم،عاشق رفتارش که هر موقع لازمش داشتم بود.هر وقت میتونستم،باهاش حرف بزنم و مهم تر از همه کنارش اروم بودم.
جی کی:چرا بهش نگفتی؟
الیزا:آه رئیس جئون شما که از هدف من خبر داری،من دارم برای کاری که ده سال به خاطرش پیشتون بودم و اموزش دیدم،اماده میشم و معلوم نیست تو این راه زنده میمونم یا نه پس نخواستم نه اونو اذیت کنم نه خودمو.
جی کی:باید پیش جیمین میموندی.
الیزا:من دیگه تحمل از دست دادن یه عشق دیگه رو ندارم....
۴.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.