P4
برگشتی و به پشت سرت نگاه کردی که ...
《 ریچارد؟ اینجا چیکار میکنی؟》
نگاه بدی به تو و رودولف انداخت
《 به نظرت من نباید این رو بپرسم؟》
از حالت حرف زدنش ترسیدی ولی به روی خودت نیوردی
《 من فقط داشتم سعی میکردم از مهمونی لذت ببرم . نکنه اینم نقض قوانینته؟》
رودولف گفت :
《 من قصد بدی نداشتم . متاسفم اگه باعث ناراحتیتون شدم》
عجیب بود که رودولف هیچ ترسی نداشت و خیلی اروم حرف میزد . معمولا ادما توی این موقعیت خیلی حال خوبی ندارن . مشخص بود که ریچارد به زور خودش رو کنترل میکنه . چون رودولف معاون یکی از مافیاهایی بود که خیلی باهاشون معامله و کارای مختلف انجام میداد . چند ثانیه بعد گفت:
《 الان میتونیم برگردیم خونه》
《 باشه》
و همراهش رفتی و لحظه آخر به رودولف نگاه کردی که با لبخند آروم و کوچیکی داشت و تو هم بهش لبخندی زدی
(دقایقی بعد)
رسیدین خونه و همین که رفتی داخل ، ریچارد مچ دستت رو گرفت و سمتش برگشتی . به نظر واقعا عصبانی بود و این قطعا نشونه خوبی نیست
《 فکر کنم خودتم بدونی که دور شدن از من توی مهمونی ، خیلی جالب نباشه نه؟》
《 من کار اشتباهی نکردم . فقط...》
که هلت داد عقب و به سختی تعادلت رو حفظ کردی
《 چرا نمیتونستی فقط کنارم بمونی تا اون مهمونی لعنتی تموم شه؟ 》
《 چقدرم کار سرگرم کننده ای بود . فقط باعث میشد بیشتر اعصابم داغون بشه . چقدرم رفتارای تو و اون چند نفر دیگه محبت آمیز و عالی بودش ! 》
بهش نزدیک شدی و انگشت اشاره ات رو جلوش گرفتی
《 درسته که ما قبول کردیم با هم باشیم ولی هردوتامون یه معامله انجام دادیم تا به خواسته هامون برسیم . پس فکر نکن چون برای همه رئیس بازی درمیاری ، رئیس منم هستی!》
و سریع از پله رفتی بالا و بعد رسیدن به اتاقت در رو بستی . ضربان قلبت خیلی بالا رفته بود . مطمئنی که ریچارد اصلا توقع این رفتار رو نداشته ولی دیگه نمی تونستی هیچی نگی
لباسات رو عوض کردی و سعی کردی بدون فکر کردن به چیزی بخوابی
این هم پارت ۴ . سعی میکنم پارت های بعد رو هم نسبتا سریع بزارم
《 ریچارد؟ اینجا چیکار میکنی؟》
نگاه بدی به تو و رودولف انداخت
《 به نظرت من نباید این رو بپرسم؟》
از حالت حرف زدنش ترسیدی ولی به روی خودت نیوردی
《 من فقط داشتم سعی میکردم از مهمونی لذت ببرم . نکنه اینم نقض قوانینته؟》
رودولف گفت :
《 من قصد بدی نداشتم . متاسفم اگه باعث ناراحتیتون شدم》
عجیب بود که رودولف هیچ ترسی نداشت و خیلی اروم حرف میزد . معمولا ادما توی این موقعیت خیلی حال خوبی ندارن . مشخص بود که ریچارد به زور خودش رو کنترل میکنه . چون رودولف معاون یکی از مافیاهایی بود که خیلی باهاشون معامله و کارای مختلف انجام میداد . چند ثانیه بعد گفت:
《 الان میتونیم برگردیم خونه》
《 باشه》
و همراهش رفتی و لحظه آخر به رودولف نگاه کردی که با لبخند آروم و کوچیکی داشت و تو هم بهش لبخندی زدی
(دقایقی بعد)
رسیدین خونه و همین که رفتی داخل ، ریچارد مچ دستت رو گرفت و سمتش برگشتی . به نظر واقعا عصبانی بود و این قطعا نشونه خوبی نیست
《 فکر کنم خودتم بدونی که دور شدن از من توی مهمونی ، خیلی جالب نباشه نه؟》
《 من کار اشتباهی نکردم . فقط...》
که هلت داد عقب و به سختی تعادلت رو حفظ کردی
《 چرا نمیتونستی فقط کنارم بمونی تا اون مهمونی لعنتی تموم شه؟ 》
《 چقدرم کار سرگرم کننده ای بود . فقط باعث میشد بیشتر اعصابم داغون بشه . چقدرم رفتارای تو و اون چند نفر دیگه محبت آمیز و عالی بودش ! 》
بهش نزدیک شدی و انگشت اشاره ات رو جلوش گرفتی
《 درسته که ما قبول کردیم با هم باشیم ولی هردوتامون یه معامله انجام دادیم تا به خواسته هامون برسیم . پس فکر نکن چون برای همه رئیس بازی درمیاری ، رئیس منم هستی!》
و سریع از پله رفتی بالا و بعد رسیدن به اتاقت در رو بستی . ضربان قلبت خیلی بالا رفته بود . مطمئنی که ریچارد اصلا توقع این رفتار رو نداشته ولی دیگه نمی تونستی هیچی نگی
لباسات رو عوض کردی و سعی کردی بدون فکر کردن به چیزی بخوابی
این هم پارت ۴ . سعی میکنم پارت های بعد رو هم نسبتا سریع بزارم
۴.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.