💕😺همه جوره دوست دارم😺💕part 2
ویوی ا/ت:
خب حالا بیخیالش باید برم مدرسه.
از تخت خواب بلند شدم، رفتم سمت حموم و ی دوش آب سرد 30 مینی گرفتم، از حموم دراومدم و به ساعت نگاهی انداختم... ساعت 6:30 بود و من باید ساعت 7:15 مدرسه میبودم، سمت میزم رفتم و مو هامو خشک کردم، رفتم سمت کمد لباسام و یونیفرمم رو پوشیدم، وای آخه چقدر من خوشگلم 🌟🌟نشستم روی صندلی میز آرایشم و موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم.. بعدم ی کوچولو رژ لب زدم و بعد ی خط چشم کشیدم و ریمل زدم و... جون چه دافی شدم از در اتاقم رفتم بیرون و از پله ها پایین اومدم سر میز نشستم که مامانو بابام گفتن
م/ا: صبح بخیر دخترم
ب/ا: صبح بخیر دختر خوشگلم
ا/ت: صبح بخیر، جیمین چرا هنوز نیومده پایین؟
م/ا: الاناست که بیاد
ویوی جیمین:
صبح با برخورد نور خورشید به چشمم بیدار شدم به ساعت نگاهی انداختم 6:15 بود، رفتم حموم و ی دوش آب گرم 10 مینی گرفتم بعد از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم، سمت کمد لباسا رفتم و یونیفرم مدرسه ام رو پوشیدم
و عطر بوی خنکم رو زدم بعد کیف مدرسه ام رو گرفتم و رفتم پایین و دیدم مامان و بابا و خواهر شل مغزم هم سر سفره نشستن....
جیمین: سلام، صبح بخیر
م/ا: سلام پسرم
ب/ا: صبح بخیر پسر بابا
ا/ت: خدافظ
جیمین: عایییش خوبی بهت نیومده بچه جون؟
ا/ت: نوچ
ب/ا: حالا دعوا نکنید بخورید راننده بیرون عمارت منتظرتونه، امروز اولین روزه نه؟ مراقب خودتون باشید
ا/ت و جیمین: چشم
ویو رزی:
صبح با برخورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم، دیشب بیمارستان بودم چون حالم بد شده بود، احساس کردم یکی دستمو گرفته، رومو اونور کردم دیدم داداشم شوگاعه، اون خیلی با من مهربونه خب طبیعیه داداشمه . خیلی منو دوس داره و منم خیبی دوسش دارم، برعکس همه ی خواهر برادرا ما شاید سالی یکبار دعوا کنیم، بگذریم مثل اینکه تا صبخ مراقبم بوده، آروم از کنارش اومدم بیرون و رفتم سمت حمام و ی دوش آب سرد 30 مینی گرفتم، اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو یونیفرمم رو پوشیدم بعد سمت یونگی رفتم که بیدارش کنم
رزی: داداشی؟
یونگی:....
رزی: اوپا؟
یونگی: جانم؟
رزی: بیدارشو مدرسه دیر شد
یونگی: اوم باشه قشنگم
رزی:*لبخند*
ویو رزی:
سمت میز آرایشم رفتم و موهامو شونه کردم، و موهامو باز گذاشتم بعدش ی کوچولو ریمل و ی کوچولو خط چشم با ی رژ کمرنگ زدم و کیفمو برداشتم و وسایلم رو توش گذاشتم
ویوی یونگی:
صبح با صدای خواهرم بیدار شدم، دیشب مریض بود و من آوردمش خونه و تا صبح ازش مراقبت کردم حالا بگذریم،
رفتم اتاق خودم و ی دوش آب سرد 10 مینی گرفتم، اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو یونیفرمم رو پوشیدم، بعد ی عطر بوی خنک تلخ زدم و بعد کیفمو برداشتم و همراه رزی رفتیم سر میز صبحانه
رزی: سلام پدر، سلام مامان
یونگی: سلام پدر سلام مادر
...
خب حالا بیخیالش باید برم مدرسه.
از تخت خواب بلند شدم، رفتم سمت حموم و ی دوش آب سرد 30 مینی گرفتم، از حموم دراومدم و به ساعت نگاهی انداختم... ساعت 6:30 بود و من باید ساعت 7:15 مدرسه میبودم، سمت میزم رفتم و مو هامو خشک کردم، رفتم سمت کمد لباسام و یونیفرمم رو پوشیدم، وای آخه چقدر من خوشگلم 🌟🌟نشستم روی صندلی میز آرایشم و موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم.. بعدم ی کوچولو رژ لب زدم و بعد ی خط چشم کشیدم و ریمل زدم و... جون چه دافی شدم از در اتاقم رفتم بیرون و از پله ها پایین اومدم سر میز نشستم که مامانو بابام گفتن
م/ا: صبح بخیر دخترم
ب/ا: صبح بخیر دختر خوشگلم
ا/ت: صبح بخیر، جیمین چرا هنوز نیومده پایین؟
م/ا: الاناست که بیاد
ویوی جیمین:
صبح با برخورد نور خورشید به چشمم بیدار شدم به ساعت نگاهی انداختم 6:15 بود، رفتم حموم و ی دوش آب گرم 10 مینی گرفتم بعد از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم، سمت کمد لباسا رفتم و یونیفرم مدرسه ام رو پوشیدم
و عطر بوی خنکم رو زدم بعد کیف مدرسه ام رو گرفتم و رفتم پایین و دیدم مامان و بابا و خواهر شل مغزم هم سر سفره نشستن....
جیمین: سلام، صبح بخیر
م/ا: سلام پسرم
ب/ا: صبح بخیر پسر بابا
ا/ت: خدافظ
جیمین: عایییش خوبی بهت نیومده بچه جون؟
ا/ت: نوچ
ب/ا: حالا دعوا نکنید بخورید راننده بیرون عمارت منتظرتونه، امروز اولین روزه نه؟ مراقب خودتون باشید
ا/ت و جیمین: چشم
ویو رزی:
صبح با برخورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم، دیشب بیمارستان بودم چون حالم بد شده بود، احساس کردم یکی دستمو گرفته، رومو اونور کردم دیدم داداشم شوگاعه، اون خیلی با من مهربونه خب طبیعیه داداشمه . خیلی منو دوس داره و منم خیبی دوسش دارم، برعکس همه ی خواهر برادرا ما شاید سالی یکبار دعوا کنیم، بگذریم مثل اینکه تا صبخ مراقبم بوده، آروم از کنارش اومدم بیرون و رفتم سمت حمام و ی دوش آب سرد 30 مینی گرفتم، اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو یونیفرمم رو پوشیدم بعد سمت یونگی رفتم که بیدارش کنم
رزی: داداشی؟
یونگی:....
رزی: اوپا؟
یونگی: جانم؟
رزی: بیدارشو مدرسه دیر شد
یونگی: اوم باشه قشنگم
رزی:*لبخند*
ویو رزی:
سمت میز آرایشم رفتم و موهامو شونه کردم، و موهامو باز گذاشتم بعدش ی کوچولو ریمل و ی کوچولو خط چشم با ی رژ کمرنگ زدم و کیفمو برداشتم و وسایلم رو توش گذاشتم
ویوی یونگی:
صبح با صدای خواهرم بیدار شدم، دیشب مریض بود و من آوردمش خونه و تا صبح ازش مراقبت کردم حالا بگذریم،
رفتم اتاق خودم و ی دوش آب سرد 10 مینی گرفتم، اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو یونیفرمم رو پوشیدم، بعد ی عطر بوی خنک تلخ زدم و بعد کیفمو برداشتم و همراه رزی رفتیم سر میز صبحانه
رزی: سلام پدر، سلام مامان
یونگی: سلام پدر سلام مادر
...
۱۱.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳