وقتی هم کلاسی هات مافیان..⁵
بلاخره طلسم بن تموم میشه و
یونجینی باز میگردهههه
باور کنید بچه ها اگه یه بار دیگه بن بشم موهامو میکندم
و میرم میمیرم همین!
____
ویو ا/ت:
و با قرار گرفتن دست یکی روی
شونه هام سرم رو چرخوندم که نگاهم اول به دستش
تتو شده اش و بعد به صورتش چشم دوختم
با دیدن شخص آشنایی لبخند کش دارو گرمی
تحویل میدم و گفت و گو رو باهاش
شروع میکنم .. یعنی ندونه میگه روش کراش زدم
+: به به کیونگجون شی، حالتون چطوره
=: به به ا/ت توعم که اینجایی ، خوبم عزیزم
خودت چطوری
+: اره دیگه اومده بودیم خرید یه سری
وسایلا برای خونمون همیشگی باشه منم خوبم
( یکم از موهاشو پشت گوشش میده) ببخشید
سوال میکنم ولی شما برای چی اومدین
=: هوم نه اشکالی نداره اومده بودم که ..
(وقتی به یه گوشه خیره شده بود اب دهانش
رو قورت میده) ام هیچی هیچی منم اومده بودم
لوازم ضروری بخرم
سرم رو به سمتی بهش نگاه کرده بود
چرخوندم تا ببینم این حس ترسش از کجا
اومده بود ولی هیچی نبود نه انسانی نه موجودی
بهتره بگم پرنده پر نمیزد پس برا چی
اینطوری ترسیده بود؟؟! اه بیخیال ا/ت
سرت تو کار خودت باشه دختر
که وقتی سرمو جای قبلی برگردوندم تا کیونگجون رو
ببینم با دو نفری که دیدم خیلی جا خوردم
اینا از کجا پیداشون شد یهو.. لعنتی خاطرات
دیروز؟ فک کنم داخل مغزم در حال تداعی شدن
بود حس خوبی بهم نمیداد و عالی تر
هانا پیشم نبود!!! کنار نامجون ایستاده بود و
داشت با لبخند نفرت انگیزش به اون دختر
نگاه میکرد
کیونگجون عذر خواهی ای کرد و از میون ما رفت
تا خواستم صداش بزنم جونگکوک شی دستش
رو به معنای ساکت بالا آورد و به من فهموند که
صداش نزنم
چه دلیل فا.کی داشت من الان با این دو تا چشم
قورباغه ای تنها بودم؟؟
+: خوب توضیحی چیزی؟ حدیثی داستانی؟
اینکه به کدوم دلیل قانع کننده ای بعد اون
دعوایی که توی حیاط داشتیم اومدی جلوی من
وایسادی و راست راست تو چشمای من نگاه
میکنی؟؟ خجالتم نمیکشه هزار ماشالا
_: حرف دهنتو بفهم بدون داری با کی حرف میز-
نزاشتم حرفشو و کامل کنه و پریدم بین حرفش
انگشت اشاره ام رو جلوش رو به روی
بینیش قرار دادم و حرفامو محکم داخل صورتش
کوبوندم
+: آقا خر کی باشن؟ جمع کن بابا یه بار دیگه
خودتو دوستاتو جلو چشمم ببینم امان از
روزگارت در میارم آقای جئون!
جونگکوک رسما لال شده بود و با چشمای
درشتش به من خیره شده بود زمزمه اش
رو شنیدم که گفت سلی.طه ی ب.چ..
+: سلیطه ی ب.چ عمته !
و با خشم و نفرتی که ازش داشتم و داخل چشام
هم معلوم بود از اونجا دور شدم دست هانا رو
گرفتم و با گفتن ما باید بریم هر دومون از اون
مکان خفه نجات دادم
^: حالم ازت بهم میخوره نامجون..
+: بیخیال نامجون شو هانا وقتی میدونی
عاشق اون بودن فقط برای خودت دردسر میاره
اون چیزیش نمیشه هانا بسه داری خودتو عذاب
میدی دختر
^: باشه باشه سعیم رو میکنم واقعا میگم
خیلی سعی میکنم همه چی رو فراموش کنم
هر چیزی که مربوط به اونه.. ا/ت دست خودم
نیست ما پنج سال با هم بودیم سخته
سخته فراموش کردن کسی که پنج سال
عاشقش بودی و الان ..الان ببینی یه دختر
دیگه رو داره میبوسه
+: هانا...
^: بسه ا/ت الان واقعا حالم خوب نیست
بیا برگردیم خونه حرف بزنین
الان سریال مورد علاقم شروع میشه
لبخندی روی لبام نشست الانم توی این
وضعیت به فکر سریال دیدنه قربونش
بشم
به چند دقیقه که توی راه بودیم با پیدا کردن
ماشین سوارش میشیم و سمت خونه حرکت
میکنیم
_______
بر طبل شادانه بکوب این قسمت قراره دو تا بشه
اه چشمامممم
یونجینی باز میگردهههه
باور کنید بچه ها اگه یه بار دیگه بن بشم موهامو میکندم
و میرم میمیرم همین!
____
ویو ا/ت:
و با قرار گرفتن دست یکی روی
شونه هام سرم رو چرخوندم که نگاهم اول به دستش
تتو شده اش و بعد به صورتش چشم دوختم
با دیدن شخص آشنایی لبخند کش دارو گرمی
تحویل میدم و گفت و گو رو باهاش
شروع میکنم .. یعنی ندونه میگه روش کراش زدم
+: به به کیونگجون شی، حالتون چطوره
=: به به ا/ت توعم که اینجایی ، خوبم عزیزم
خودت چطوری
+: اره دیگه اومده بودیم خرید یه سری
وسایلا برای خونمون همیشگی باشه منم خوبم
( یکم از موهاشو پشت گوشش میده) ببخشید
سوال میکنم ولی شما برای چی اومدین
=: هوم نه اشکالی نداره اومده بودم که ..
(وقتی به یه گوشه خیره شده بود اب دهانش
رو قورت میده) ام هیچی هیچی منم اومده بودم
لوازم ضروری بخرم
سرم رو به سمتی بهش نگاه کرده بود
چرخوندم تا ببینم این حس ترسش از کجا
اومده بود ولی هیچی نبود نه انسانی نه موجودی
بهتره بگم پرنده پر نمیزد پس برا چی
اینطوری ترسیده بود؟؟! اه بیخیال ا/ت
سرت تو کار خودت باشه دختر
که وقتی سرمو جای قبلی برگردوندم تا کیونگجون رو
ببینم با دو نفری که دیدم خیلی جا خوردم
اینا از کجا پیداشون شد یهو.. لعنتی خاطرات
دیروز؟ فک کنم داخل مغزم در حال تداعی شدن
بود حس خوبی بهم نمیداد و عالی تر
هانا پیشم نبود!!! کنار نامجون ایستاده بود و
داشت با لبخند نفرت انگیزش به اون دختر
نگاه میکرد
کیونگجون عذر خواهی ای کرد و از میون ما رفت
تا خواستم صداش بزنم جونگکوک شی دستش
رو به معنای ساکت بالا آورد و به من فهموند که
صداش نزنم
چه دلیل فا.کی داشت من الان با این دو تا چشم
قورباغه ای تنها بودم؟؟
+: خوب توضیحی چیزی؟ حدیثی داستانی؟
اینکه به کدوم دلیل قانع کننده ای بعد اون
دعوایی که توی حیاط داشتیم اومدی جلوی من
وایسادی و راست راست تو چشمای من نگاه
میکنی؟؟ خجالتم نمیکشه هزار ماشالا
_: حرف دهنتو بفهم بدون داری با کی حرف میز-
نزاشتم حرفشو و کامل کنه و پریدم بین حرفش
انگشت اشاره ام رو جلوش رو به روی
بینیش قرار دادم و حرفامو محکم داخل صورتش
کوبوندم
+: آقا خر کی باشن؟ جمع کن بابا یه بار دیگه
خودتو دوستاتو جلو چشمم ببینم امان از
روزگارت در میارم آقای جئون!
جونگکوک رسما لال شده بود و با چشمای
درشتش به من خیره شده بود زمزمه اش
رو شنیدم که گفت سلی.طه ی ب.چ..
+: سلیطه ی ب.چ عمته !
و با خشم و نفرتی که ازش داشتم و داخل چشام
هم معلوم بود از اونجا دور شدم دست هانا رو
گرفتم و با گفتن ما باید بریم هر دومون از اون
مکان خفه نجات دادم
^: حالم ازت بهم میخوره نامجون..
+: بیخیال نامجون شو هانا وقتی میدونی
عاشق اون بودن فقط برای خودت دردسر میاره
اون چیزیش نمیشه هانا بسه داری خودتو عذاب
میدی دختر
^: باشه باشه سعیم رو میکنم واقعا میگم
خیلی سعی میکنم همه چی رو فراموش کنم
هر چیزی که مربوط به اونه.. ا/ت دست خودم
نیست ما پنج سال با هم بودیم سخته
سخته فراموش کردن کسی که پنج سال
عاشقش بودی و الان ..الان ببینی یه دختر
دیگه رو داره میبوسه
+: هانا...
^: بسه ا/ت الان واقعا حالم خوب نیست
بیا برگردیم خونه حرف بزنین
الان سریال مورد علاقم شروع میشه
لبخندی روی لبام نشست الانم توی این
وضعیت به فکر سریال دیدنه قربونش
بشم
به چند دقیقه که توی راه بودیم با پیدا کردن
ماشین سوارش میشیم و سمت خونه حرکت
میکنیم
_______
بر طبل شادانه بکوب این قسمت قراره دو تا بشه
اه چشمامممم
۶.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.