فیک هانکیسا پارت هشتم
🚫عبادت🚫
هانما به درخواست کیساکی ضربه ها رو قوی و محکم میزد و این باعث میشد خودش هم دردش بگیرد. هانما لرزش بدن کیساکی را دید و وقتی دستش رو روی گونه ی خیس از اشک کیساکی گذاشت او دستش رو پس زد و داد خفه لی در بالش زد...
کیساکی:کارتو بکن. قوی تر،عمیق تر،دردناک تر.
هانما باشه ای گفت و ضربه میزد بعد از چند دقیقه هانما دید از کیساکی خون اومده. با وحشت عضوش رو درآورد و کیساکی رو چرخاند و دید کیساکی نینه بیهوش افتاده.
هانما:آه کیساکی تو خون اومدی.
کیساکی با صدایی گرفته دهان باز کرد..
کیساکی:اشکالی نداره،ادامه بده.
هانما:نه دیگه ادامه نمیدم اینجوری از درد میمیری.
کیساکی:مهم نیس. و از خستگی و درد بی هوش شد.
هانما از رویش بلند شد دستمالی برداشت و کیساکی و خودش را تمیز کرد و کیساکی رو در آغوش گرفت و خوابید.
🚫پایان عبادت🚫
صبح روز بعد...
کیساکی با سردرد بدی بیدار شد و نور خورشیدی که از پنجره میتابید باعث اذیت شدن کیساکی شد. به سمت راست چرخید و هانما رو دید. هانما خواب بود. نگاهی به هانما انداخت. چیز زیادی از دیشب یادش نمیومد ولی اینو یادش بود که هانما خیلی مهربون بود. یلحظه که به هانما نگاه کرد دلش گرفت. میتوتست الان هینا رو روبه روی خودش ببیند ولی در عوض مردی با ته ریش کمی روبه رویش بود. ناخداگاه دستش رو روی گونه ی ته ریش دار هانما گذاشت و نوازشش کرد. هانما از برخورد دست کیساکی با گونه اش چشمانش رو باز کرد. کیساکی سریع دستانش رو جمع کرد. هانما لبخندی مجذوب کننده زد و حرف زد...
هانما:سلام عزیزم یعنی کیساکی. صبحت بخیر. خوب خوابیدی؟
کیساکی از کلمه ی عزیزم هانما که به اشتباه گفته شد خجالت کشید و جوابش رو داد...
کیساکی:صبح توهم بخیر.بد نخوابیدم فقط یکم سردرد دارم.
هانما دستش رو روی گونه ی نرم کیساکی گذاشت. صورت کیساکی بر خلاف او ته ریش در نیاورده بود و مثل صورت نوزاد نرم بود. نگاهی به کیساکی انداخت و لبخندی از سوی عشق به کیساکی انداخت. کیساکی ناخداگاه از اون لبخند، لبخندی زد و متقابلا به هانما نگاه کرد. میتوانست از نگاه هانما عشق را بخواند. قبلا اینگونه نبود. هانما از تخت بلند شد رفت سمت کیساکی و اورا بلند کرد.
کیساکی:چرا بلندم میکنی؟
هانما:چون خودت به خاطر دیشب نمیتونی راه بره.
هانما به یاد دیشب لبش رو گاز گرفت کیساکی خیلی سکسی شده بود ولی کیساکی خجالت کشید. رفتن سمت حموم و هانما کیساکز و خودش رو شست...
وای امروز خعلی خستم فردا بازم پارت میدم. امیدوارم خوشتون بیاد🎀
هانما به درخواست کیساکی ضربه ها رو قوی و محکم میزد و این باعث میشد خودش هم دردش بگیرد. هانما لرزش بدن کیساکی را دید و وقتی دستش رو روی گونه ی خیس از اشک کیساکی گذاشت او دستش رو پس زد و داد خفه لی در بالش زد...
کیساکی:کارتو بکن. قوی تر،عمیق تر،دردناک تر.
هانما باشه ای گفت و ضربه میزد بعد از چند دقیقه هانما دید از کیساکی خون اومده. با وحشت عضوش رو درآورد و کیساکی رو چرخاند و دید کیساکی نینه بیهوش افتاده.
هانما:آه کیساکی تو خون اومدی.
کیساکی با صدایی گرفته دهان باز کرد..
کیساکی:اشکالی نداره،ادامه بده.
هانما:نه دیگه ادامه نمیدم اینجوری از درد میمیری.
کیساکی:مهم نیس. و از خستگی و درد بی هوش شد.
هانما از رویش بلند شد دستمالی برداشت و کیساکی و خودش را تمیز کرد و کیساکی رو در آغوش گرفت و خوابید.
🚫پایان عبادت🚫
صبح روز بعد...
کیساکی با سردرد بدی بیدار شد و نور خورشیدی که از پنجره میتابید باعث اذیت شدن کیساکی شد. به سمت راست چرخید و هانما رو دید. هانما خواب بود. نگاهی به هانما انداخت. چیز زیادی از دیشب یادش نمیومد ولی اینو یادش بود که هانما خیلی مهربون بود. یلحظه که به هانما نگاه کرد دلش گرفت. میتوتست الان هینا رو روبه روی خودش ببیند ولی در عوض مردی با ته ریش کمی روبه رویش بود. ناخداگاه دستش رو روی گونه ی ته ریش دار هانما گذاشت و نوازشش کرد. هانما از برخورد دست کیساکی با گونه اش چشمانش رو باز کرد. کیساکی سریع دستانش رو جمع کرد. هانما لبخندی مجذوب کننده زد و حرف زد...
هانما:سلام عزیزم یعنی کیساکی. صبحت بخیر. خوب خوابیدی؟
کیساکی از کلمه ی عزیزم هانما که به اشتباه گفته شد خجالت کشید و جوابش رو داد...
کیساکی:صبح توهم بخیر.بد نخوابیدم فقط یکم سردرد دارم.
هانما دستش رو روی گونه ی نرم کیساکی گذاشت. صورت کیساکی بر خلاف او ته ریش در نیاورده بود و مثل صورت نوزاد نرم بود. نگاهی به کیساکی انداخت و لبخندی از سوی عشق به کیساکی انداخت. کیساکی ناخداگاه از اون لبخند، لبخندی زد و متقابلا به هانما نگاه کرد. میتوانست از نگاه هانما عشق را بخواند. قبلا اینگونه نبود. هانما از تخت بلند شد رفت سمت کیساکی و اورا بلند کرد.
کیساکی:چرا بلندم میکنی؟
هانما:چون خودت به خاطر دیشب نمیتونی راه بره.
هانما به یاد دیشب لبش رو گاز گرفت کیساکی خیلی سکسی شده بود ولی کیساکی خجالت کشید. رفتن سمت حموم و هانما کیساکز و خودش رو شست...
وای امروز خعلی خستم فردا بازم پارت میدم. امیدوارم خوشتون بیاد🎀
۲.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.