دو پارتی از کوک{وقتی دعواتون میشه و........
دو پارتی از کوک{وقتی دعواتون میشه و........
ا/ت: خودم دیدم دستش رو گرفته بودی(بقضی، داد)
کوک: ا/ت انقدر چرت و پرت نگو، اون حالش بد بود من فقط دستش رو گرفتم و بردمش تا پیش ماشین.(عصبی، داد)
ا/ت: فکر کردی من خرم؟ مگه فقط امروز بود، خودم دیروز دم شرکتت منتظر بودم امده بودم دنبالت که با هم بریم خونه اما تو اون رو بغلش کردی باهاش خداحافظی کردی بعد از شرکت امدی بیرون، هنوزم فکر میکنی این خیانت نیست؟اگر ی مرد من رو بغل کنه واکنشت چیه؟ یکم درکم کن، اون ه.ر. زه
چی داره که..(جونگ کوک زد تو گوش ا/ت)
جونگ کوک: اسم خودتو روش نزار.(داد)
ا/ت: حالا من شدم ه. ر. زه؟(گریه)
ا/ت: باشه، اگر دوسش داری برو پیشش، ولی اینو بدون، دیگه من پیشت بر نمی گردم.
جونگ کوک: اره، من اون رو دوست دارم، ازت خسته شدم، دلم میخواد با اون زندگی کنم، میدونی چیه؟ بدترین کاری که تو زندگیم کردم این بود که با تو اشنا شدم، کاش اصلا وجود نداشتی(اخرش رو با داد گفت)
ویو ا/ت
این همون جونگ کوک بود؟ پسری که همیشه از گل نازک تر بهم نمی گفت؟
الان یعنی واقعا اعتراف کرد که ازم خسته شده؟ مگه من چیکار کردم، چرا.. چرا اخه این بلا ها باید سر من بیاد. تنها کسی که بهش اعتماد داشتم. تنها کسی که شبا تو بغلش احساس امنیت میکردم، الان بهم گفت ه. ر.زه؟ الان بهم سیلی زد؟ باشه، من برعکس تو دوست دارم خوشحالیت رو ببینم، پس اگه باهم خوشبخت میشین من از اینجا میرم.
رفتم تو اتاق و کیفم و کتم رو برداشتم، هوا بارونی بود در خونه رو باز کردم و جونگ کوک همینجوری منتظر بود که از خونش برم.
ا/ت: خداحافظ اقای جئون.امیدوارم خوشبخت بشید(در رو بست از اون خونه رفت)
ا/ت: خودم دیدم دستش رو گرفته بودی(بقضی، داد)
کوک: ا/ت انقدر چرت و پرت نگو، اون حالش بد بود من فقط دستش رو گرفتم و بردمش تا پیش ماشین.(عصبی، داد)
ا/ت: فکر کردی من خرم؟ مگه فقط امروز بود، خودم دیروز دم شرکتت منتظر بودم امده بودم دنبالت که با هم بریم خونه اما تو اون رو بغلش کردی باهاش خداحافظی کردی بعد از شرکت امدی بیرون، هنوزم فکر میکنی این خیانت نیست؟اگر ی مرد من رو بغل کنه واکنشت چیه؟ یکم درکم کن، اون ه.ر. زه
چی داره که..(جونگ کوک زد تو گوش ا/ت)
جونگ کوک: اسم خودتو روش نزار.(داد)
ا/ت: حالا من شدم ه. ر. زه؟(گریه)
ا/ت: باشه، اگر دوسش داری برو پیشش، ولی اینو بدون، دیگه من پیشت بر نمی گردم.
جونگ کوک: اره، من اون رو دوست دارم، ازت خسته شدم، دلم میخواد با اون زندگی کنم، میدونی چیه؟ بدترین کاری که تو زندگیم کردم این بود که با تو اشنا شدم، کاش اصلا وجود نداشتی(اخرش رو با داد گفت)
ویو ا/ت
این همون جونگ کوک بود؟ پسری که همیشه از گل نازک تر بهم نمی گفت؟
الان یعنی واقعا اعتراف کرد که ازم خسته شده؟ مگه من چیکار کردم، چرا.. چرا اخه این بلا ها باید سر من بیاد. تنها کسی که بهش اعتماد داشتم. تنها کسی که شبا تو بغلش احساس امنیت میکردم، الان بهم گفت ه. ر.زه؟ الان بهم سیلی زد؟ باشه، من برعکس تو دوست دارم خوشحالیت رو ببینم، پس اگه باهم خوشبخت میشین من از اینجا میرم.
رفتم تو اتاق و کیفم و کتم رو برداشتم، هوا بارونی بود در خونه رو باز کردم و جونگ کوک همینجوری منتظر بود که از خونش برم.
ا/ت: خداحافظ اقای جئون.امیدوارم خوشبخت بشید(در رو بست از اون خونه رفت)
۲.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳