فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:92
/کره شمالی عمارت/
سکوت بدی تو کل خونه پیچیده بود
کوک روی کاناپه نشسته بود و درحال کتاب خوندن بود دایون که کلا چند روز بود فقط موقع غذا خوردن میومد پایین لیسا و یونگی هم سرشون تو گوشی هاشون بود
جیسو هم میز نهار رو جمع میکرد
هوسوک: سلام علیکم جمیعا!*داد*
او بله بلاخره بلای جون همه اومد! هوسوک تنها خوشحالی اون عمارت بود
کوک: یکم آروم تر الاغ نمیبینی دارم کتاب میخونم؟!
هوسوک : نکشیمون انشتین
کوک کتاب دستشو سمتش پرت کرد هوسوک جاخالی داد و کتاب قشنگ خورد وسط پیشونی لیسا
لیسا: آیی کوری آی سرم
هوسوک یه تای ابروشو بالا انداخت و سمت یونگی رفت
هوسوک: پیشی کوچولوم؟! چخبر
یونگی: یا مسیح باز این شروع کرد
لاس زدنای هوسوک با یونگی تمومی نداشت انگار واقعا یه حسایی بهش داشت ولی از نظر هوسوک این غیر ممکنه چون اونا فقط همکارن!
کوک: هی بچه ها
لیسا: خب؟!
کوک: یه مدتیه اون (اشاره به اتاق دایون) خیلی تو خودشه بنظرتون حالش خوبه؟!
هوسوک: دایون شی؟!
لیسا: آره واقعا حس میکنم داره نابود میشه
جیسو از اون طرف با ظرف میوه اومد و ظرف رو روی میز گذاشت و خودشم کنار لیسا جاگرفت
جیسو: فک نکنم مشکلش حل شدنی باشه
کوک: چطور ؟!
جیسو: عشق!
هوسوک: واد فاک؟! خوب بره بهش اعتراف کنه دیگه چه کاری زندگی رو برا خودش جهنم کرده؟!
یونگی که تا اون موقع ساکت بود و بهشون گوش میداد کمی درجای خودش جابجا شد و با لحن آرومی شروع به حرف زدن کرد
یونگی: عاشق شدن سخت نیست اما قانع کردن فرد متقابل آدمو از پا درمیاره بخصوص عشق یک طرفه ! شاید برا ما چیز عادی باشه ولی اون الان از درون میسوزه و قلبش انگار داره از کار میوفته همیشه افکارش پیش اونه و نمیتونه تمرکز کنه! برا همینه از عشق متنفرم
هوسوک جدی شد و متقابل جواب یونگی رو داد
هوسوک: ولی آدما به عشق نیاز دارن ! عشق خریدنی نیست باید براش بجنگی وقتی کنارشی آرامش داری و حس امنیت میکنی! عشق تا عشق متفاوته مین یونگی !
برای چند ثانیه فقط به همدیگه زل زدن
که بله با ورود دوتا دردسر زده شد تو فاز احساسی بودنشون
رزی: برید کنار من برگشتم
جیمین: رز خفه شو انگار بحث جدیه
.
جنی:
عجیبه! زندگیم از کجا به کجا رسید..
از کسی که ازش متنفر بودم الان باردارم و دارم بچه شو تو خودم پرورش میدم
بعضی وقتا حس می کنم این یه خوابه شیرین اما حقیقت نداره!
تهیونگ:عزیزم
جنی: او تهیونگا اومدی
تهیونگ به سمت تخت رفت و سرشو گذاشت رو پایه جنی
تهیونگ: موهامو نوازش کن
این کار هرشبه جنی بود تهیونگ انگار بدون این کار جنی خوابش نمیبرد جنی آروم انگشتاشو داخل موهای مشکی و کمی بلند شده تهیونگ برد و شروع به نوازش کردنش کرد
جنی:
.
خب عشقام کاور تغییر کرد ولی انتخاب آهنگش با شما 🫂
شرط 😈😂
لایک20
پارت:92
/کره شمالی عمارت/
سکوت بدی تو کل خونه پیچیده بود
کوک روی کاناپه نشسته بود و درحال کتاب خوندن بود دایون که کلا چند روز بود فقط موقع غذا خوردن میومد پایین لیسا و یونگی هم سرشون تو گوشی هاشون بود
جیسو هم میز نهار رو جمع میکرد
هوسوک: سلام علیکم جمیعا!*داد*
او بله بلاخره بلای جون همه اومد! هوسوک تنها خوشحالی اون عمارت بود
کوک: یکم آروم تر الاغ نمیبینی دارم کتاب میخونم؟!
هوسوک : نکشیمون انشتین
کوک کتاب دستشو سمتش پرت کرد هوسوک جاخالی داد و کتاب قشنگ خورد وسط پیشونی لیسا
لیسا: آیی کوری آی سرم
هوسوک یه تای ابروشو بالا انداخت و سمت یونگی رفت
هوسوک: پیشی کوچولوم؟! چخبر
یونگی: یا مسیح باز این شروع کرد
لاس زدنای هوسوک با یونگی تمومی نداشت انگار واقعا یه حسایی بهش داشت ولی از نظر هوسوک این غیر ممکنه چون اونا فقط همکارن!
کوک: هی بچه ها
لیسا: خب؟!
کوک: یه مدتیه اون (اشاره به اتاق دایون) خیلی تو خودشه بنظرتون حالش خوبه؟!
هوسوک: دایون شی؟!
لیسا: آره واقعا حس میکنم داره نابود میشه
جیسو از اون طرف با ظرف میوه اومد و ظرف رو روی میز گذاشت و خودشم کنار لیسا جاگرفت
جیسو: فک نکنم مشکلش حل شدنی باشه
کوک: چطور ؟!
جیسو: عشق!
هوسوک: واد فاک؟! خوب بره بهش اعتراف کنه دیگه چه کاری زندگی رو برا خودش جهنم کرده؟!
یونگی که تا اون موقع ساکت بود و بهشون گوش میداد کمی درجای خودش جابجا شد و با لحن آرومی شروع به حرف زدن کرد
یونگی: عاشق شدن سخت نیست اما قانع کردن فرد متقابل آدمو از پا درمیاره بخصوص عشق یک طرفه ! شاید برا ما چیز عادی باشه ولی اون الان از درون میسوزه و قلبش انگار داره از کار میوفته همیشه افکارش پیش اونه و نمیتونه تمرکز کنه! برا همینه از عشق متنفرم
هوسوک جدی شد و متقابل جواب یونگی رو داد
هوسوک: ولی آدما به عشق نیاز دارن ! عشق خریدنی نیست باید براش بجنگی وقتی کنارشی آرامش داری و حس امنیت میکنی! عشق تا عشق متفاوته مین یونگی !
برای چند ثانیه فقط به همدیگه زل زدن
که بله با ورود دوتا دردسر زده شد تو فاز احساسی بودنشون
رزی: برید کنار من برگشتم
جیمین: رز خفه شو انگار بحث جدیه
.
جنی:
عجیبه! زندگیم از کجا به کجا رسید..
از کسی که ازش متنفر بودم الان باردارم و دارم بچه شو تو خودم پرورش میدم
بعضی وقتا حس می کنم این یه خوابه شیرین اما حقیقت نداره!
تهیونگ:عزیزم
جنی: او تهیونگا اومدی
تهیونگ به سمت تخت رفت و سرشو گذاشت رو پایه جنی
تهیونگ: موهامو نوازش کن
این کار هرشبه جنی بود تهیونگ انگار بدون این کار جنی خوابش نمیبرد جنی آروم انگشتاشو داخل موهای مشکی و کمی بلند شده تهیونگ برد و شروع به نوازش کردنش کرد
جنی:
.
خب عشقام کاور تغییر کرد ولی انتخاب آهنگش با شما 🫂
شرط 😈😂
لایک20
۳۱۶
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.