「مزاحم قلبم」
「مزاحم قلبم」
part⁵
"انچه گذشت:
در رستورانو حل دادم که باز شد...
-سلام خانوم کیم، چه چیزی شمارو به اینجا کشونده ای بزرگوار...
-تو اخر منو پیر میکنی...
-مرسیییییی..."
ویو ات
لباس مخصوصمو پوشیدم و شروع به کار کردم.
تا ساعت 6:23 تو رستوران بودم که خانوم کیم اومد گفت دیگه برم منم یه تشکر کردمو از رستوران اومدم بیرون.
معمولا ناهارمو تو رستوران میخوردم و شاممو بیرون.
فعلا گشنم نبود برا همین راهیه کافه شدم.
کافه کمی با رستوران فاصله داشت برا همین رفتم ایستگاه اتوبوس نشستم.
هنزفری هامو گذاشتم و و اهنگمو پلی کردم.
تو حال خودم بودم که اهنگ عوض شد.
به گوشیم نگا کردم.
اهنگ نبود یه صدا بود.
ولی برا من قشنگ ترین اهنگ بود.
خیلی قشنگ.
اون صدا، صدای مامانم بود.
به بکگراند گوشیم که عکسش بود نگا کردم.
اون لبخند همه ی دنیام بود.
دستمو رو صورتش کشیدم.
-اُما کِنچانا پُگوشیپُ (مامان حالت خوبه، دلم برات تنگ شده)
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و راهشو رو لباسم طی کرد.
با اومدن اتوبوس با پشت دستم اشکمو اشکمو پاک کردم و سوار اتوبوس شدم و خواستم صندلی اخر که جای همیشگیم بود بشینم که دیدم پره.
رفتم جلو.
-ببخشید میشه یه جا دیگه بشینید.
سرش به سمت پنجره کج بود و چشماشو بسته بود یه استایل کاملا مشکی با یه ماسک.با صدای من چشماشو باز کرد.
سرشو از پنجره گرفت و به من نگا کرد.
چشمایی گرد و سیاه.
باید اعتراف کنم واقعا چشمای خوشگلی داشت.
ولی یه جوری بود.
سیاه مثل قهوه ولی همونجور تلخ.
سوالی نگاش کردم.
-چرا؟
صداش اونقدر بم بود انگار یکی داره خرناس میکشه.
بدون مکثی جواب دادم.
-عادت دارم اونجا بشینم.
-عادتتو ترک کن یه جا دیگه بشین.
چه بد اخلاق پسره ی...
ایگو ات اررررووووم وقتتو تلف نکن باید بری کافه
پسره همونجور داشت نگام میکرد.
یه نگا سر تا پای سری ازش رفتم و یه چشم غره بهش رفتم و اون طرف صندلی نشستم.
باید 5 ایسگاه صبر میکردم.
پنجره رو باز کردم و هنزفری هامو گذاشتم که صدای اس ام اس گوشیم در اومد.
به صفحه نگا کردم.
ماری بود.
حتما میخواست درباره داداشش بپرسه.
وایی.
صفحه چتو باز کردم.
نوشته بود سلام.
خوبه حد اکثر میدونه باید کی پیام بده که سرم شلوغ نی.
بهش جواب دادم.
-جانم ماری کاری داشتی.
تا پیامو فرستادم سین کرد.
در جواب بهم گفت زنگ بزنم یا سرت شلوغه.
جوابم فقط یه کلمه بود.
-بزن
تا پیاممو سین کرد زنگ زد.
تماسو وصل کردم.
-الو
-الو ات خوبی
-اره خوبم تو چطوری
-منم خوبم چه خبر
-هیچی
-هیچی یه هیچی؟
-مشکوک میزنی چیزی شده؟
-ببین ات چانیول بهم گفت.
-ببین دهن داداشتو ببند ریده به اعصابم.
این جمله ی اخرو انقدر بلند گفتم که همه نگاهشونو دادن بهم
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
6 لایک
حمایت کنید پلیز
part⁵
"انچه گذشت:
در رستورانو حل دادم که باز شد...
-سلام خانوم کیم، چه چیزی شمارو به اینجا کشونده ای بزرگوار...
-تو اخر منو پیر میکنی...
-مرسیییییی..."
ویو ات
لباس مخصوصمو پوشیدم و شروع به کار کردم.
تا ساعت 6:23 تو رستوران بودم که خانوم کیم اومد گفت دیگه برم منم یه تشکر کردمو از رستوران اومدم بیرون.
معمولا ناهارمو تو رستوران میخوردم و شاممو بیرون.
فعلا گشنم نبود برا همین راهیه کافه شدم.
کافه کمی با رستوران فاصله داشت برا همین رفتم ایستگاه اتوبوس نشستم.
هنزفری هامو گذاشتم و و اهنگمو پلی کردم.
تو حال خودم بودم که اهنگ عوض شد.
به گوشیم نگا کردم.
اهنگ نبود یه صدا بود.
ولی برا من قشنگ ترین اهنگ بود.
خیلی قشنگ.
اون صدا، صدای مامانم بود.
به بکگراند گوشیم که عکسش بود نگا کردم.
اون لبخند همه ی دنیام بود.
دستمو رو صورتش کشیدم.
-اُما کِنچانا پُگوشیپُ (مامان حالت خوبه، دلم برات تنگ شده)
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و راهشو رو لباسم طی کرد.
با اومدن اتوبوس با پشت دستم اشکمو اشکمو پاک کردم و سوار اتوبوس شدم و خواستم صندلی اخر که جای همیشگیم بود بشینم که دیدم پره.
رفتم جلو.
-ببخشید میشه یه جا دیگه بشینید.
سرش به سمت پنجره کج بود و چشماشو بسته بود یه استایل کاملا مشکی با یه ماسک.با صدای من چشماشو باز کرد.
سرشو از پنجره گرفت و به من نگا کرد.
چشمایی گرد و سیاه.
باید اعتراف کنم واقعا چشمای خوشگلی داشت.
ولی یه جوری بود.
سیاه مثل قهوه ولی همونجور تلخ.
سوالی نگاش کردم.
-چرا؟
صداش اونقدر بم بود انگار یکی داره خرناس میکشه.
بدون مکثی جواب دادم.
-عادت دارم اونجا بشینم.
-عادتتو ترک کن یه جا دیگه بشین.
چه بد اخلاق پسره ی...
ایگو ات اررررووووم وقتتو تلف نکن باید بری کافه
پسره همونجور داشت نگام میکرد.
یه نگا سر تا پای سری ازش رفتم و یه چشم غره بهش رفتم و اون طرف صندلی نشستم.
باید 5 ایسگاه صبر میکردم.
پنجره رو باز کردم و هنزفری هامو گذاشتم که صدای اس ام اس گوشیم در اومد.
به صفحه نگا کردم.
ماری بود.
حتما میخواست درباره داداشش بپرسه.
وایی.
صفحه چتو باز کردم.
نوشته بود سلام.
خوبه حد اکثر میدونه باید کی پیام بده که سرم شلوغ نی.
بهش جواب دادم.
-جانم ماری کاری داشتی.
تا پیامو فرستادم سین کرد.
در جواب بهم گفت زنگ بزنم یا سرت شلوغه.
جوابم فقط یه کلمه بود.
-بزن
تا پیاممو سین کرد زنگ زد.
تماسو وصل کردم.
-الو
-الو ات خوبی
-اره خوبم تو چطوری
-منم خوبم چه خبر
-هیچی
-هیچی یه هیچی؟
-مشکوک میزنی چیزی شده؟
-ببین ات چانیول بهم گفت.
-ببین دهن داداشتو ببند ریده به اعصابم.
این جمله ی اخرو انقدر بلند گفتم که همه نگاهشونو دادن بهم
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
6 لایک
حمایت کنید پلیز
۲.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.