سرنوشته و کی اداره میکنه پارت ۴
کوکی : خیلی اعصابم بهم ریخت خیلی کلافه بودم که تهیونگ زنگ زد با یک لحن پر از حسادت جواب داد
+کوکی
×تهیونگ
+الو سلام چی شد حال کردی با زن من
×برو بابا کوکی زنگ زدم بگم زنت پیش من میمونه امشب ( حالا نگین زنت زنت من اسم دارم😡)
+برو بابا همین الان میاریش یا خودم میام میبرتمش
× بیا ببرش چون من نمیدمش
+اون وقت چرا
× چون من میخوام اون زن من شه چون دوستش دارم بر عکس تو که همش داری بهش بدی میکنی
+الان چی گفتی ببین اون دختر زن منه مال منه حالا بهت نشون میدم
کوکی: تلفن و غط کردم و سریع لباسام و پوشیدم دختره: کجا میری عچشم کوکی: خفشو دختره ی هرزه دیگه نبینمت فهمیدی هان فهمیدی دختره : باشه باشه
خونه تهیونگ
از زبون خودم
رفتیم دکتر و دکتر گفت که دلم فشار بدی بهش وارد شده و باید استراحت کنم و تهیونگ و خدمت کاراش همش کمکم میکردن تا اینکه صدای شکستن در اومد و کوکی با یک اعصبانیت خاصی اومد کوکی: مگه تو زن من نیستی هان مگه من شوهرت نیستم پس چرا تو خونه ی این عوضی هستی الان(با داد)
من: هه از کی تا الان شوهر میره یک دختر میاره تو خودنه و صبح زود میپره رو دلشو و تا شب با اینکه میبینه حال زنش بده بازم بهش توجه ای نمیکنه ( با گریه) کوکی : متاسفم لطفا من و ببخش ( با ناراحتی) من: بخشیدمت حالا هم برو پیش اون دوست دخترت کوکی: من با اون کات کردم به خاطر تو خواهش میکنم بیا از اول شروع کنیم ( با بغص) من: برو کوکی منم به بابام میگم در خواست طلاق و زود تر اماده کنه کوکی: خواهش میکنم من از کاری که کردم پشیمونم شایدم تو و تهیونگ همو دوست دارین شایدم اون از فرست استفاده کرد و تورو مال خودش کرده ففط تنها چیزی که میتونم بگم اینکه خیلی نامردی من: کوکی نه اینجوری نیست که کوکی رفت من تهیونگ کمکم کن برم پیشش تهیونگ : صبر کن بگم بیان لباسات و عوض کنن من: باشه
از زبون کوک تو ماشین
همینطور گریه میکردم و داد میدم که چرا از دستش دادم چرا اصلا کی انقدر عاشقش شدم ها رفتم تو خونه و الکل و برداشتم و نوشیدم اصلا حالم دست خودم نبود اوفتادم رو نبل و گریه می کردم و میگفت خدایا نمیشه زمان و برگردونی عقب که یهو در باز شد و فکر کردم اون دختره ی هرزس و گفتم: هوی مگه من نگفتم دیگه پیدات نشه هان من زن دارم میفهمی زن الانم به خاطر تو و اون تهیونگ از دستش دادم حالا هن بروگمشو که یهو اومد جلو
از زبون خودم
رفتم خونه و به تهیونگ گفتم بره رفتم در و باز کردم و که دیدم کوکی پشتش به منه و داره گریه میکنه و الکی میخوره که یهو گفت (اقا همونایی که خودتون میدونین حوصله نداشتم بنویسم😅🤣) واقعا داشت اشکم در میومد من چی کار کردم و کوکی رفتم و بغلش کردم و گفتم از دستم ندادی تازه به دستم کوکی: تو نزاشتم حرفشو بزنه و لبام چسبوندم که
+کوکی
×تهیونگ
+الو سلام چی شد حال کردی با زن من
×برو بابا کوکی زنگ زدم بگم زنت پیش من میمونه امشب ( حالا نگین زنت زنت من اسم دارم😡)
+برو بابا همین الان میاریش یا خودم میام میبرتمش
× بیا ببرش چون من نمیدمش
+اون وقت چرا
× چون من میخوام اون زن من شه چون دوستش دارم بر عکس تو که همش داری بهش بدی میکنی
+الان چی گفتی ببین اون دختر زن منه مال منه حالا بهت نشون میدم
کوکی: تلفن و غط کردم و سریع لباسام و پوشیدم دختره: کجا میری عچشم کوکی: خفشو دختره ی هرزه دیگه نبینمت فهمیدی هان فهمیدی دختره : باشه باشه
خونه تهیونگ
از زبون خودم
رفتیم دکتر و دکتر گفت که دلم فشار بدی بهش وارد شده و باید استراحت کنم و تهیونگ و خدمت کاراش همش کمکم میکردن تا اینکه صدای شکستن در اومد و کوکی با یک اعصبانیت خاصی اومد کوکی: مگه تو زن من نیستی هان مگه من شوهرت نیستم پس چرا تو خونه ی این عوضی هستی الان(با داد)
من: هه از کی تا الان شوهر میره یک دختر میاره تو خودنه و صبح زود میپره رو دلشو و تا شب با اینکه میبینه حال زنش بده بازم بهش توجه ای نمیکنه ( با گریه) کوکی : متاسفم لطفا من و ببخش ( با ناراحتی) من: بخشیدمت حالا هم برو پیش اون دوست دخترت کوکی: من با اون کات کردم به خاطر تو خواهش میکنم بیا از اول شروع کنیم ( با بغص) من: برو کوکی منم به بابام میگم در خواست طلاق و زود تر اماده کنه کوکی: خواهش میکنم من از کاری که کردم پشیمونم شایدم تو و تهیونگ همو دوست دارین شایدم اون از فرست استفاده کرد و تورو مال خودش کرده ففط تنها چیزی که میتونم بگم اینکه خیلی نامردی من: کوکی نه اینجوری نیست که کوکی رفت من تهیونگ کمکم کن برم پیشش تهیونگ : صبر کن بگم بیان لباسات و عوض کنن من: باشه
از زبون کوک تو ماشین
همینطور گریه میکردم و داد میدم که چرا از دستش دادم چرا اصلا کی انقدر عاشقش شدم ها رفتم تو خونه و الکل و برداشتم و نوشیدم اصلا حالم دست خودم نبود اوفتادم رو نبل و گریه می کردم و میگفت خدایا نمیشه زمان و برگردونی عقب که یهو در باز شد و فکر کردم اون دختره ی هرزس و گفتم: هوی مگه من نگفتم دیگه پیدات نشه هان من زن دارم میفهمی زن الانم به خاطر تو و اون تهیونگ از دستش دادم حالا هن بروگمشو که یهو اومد جلو
از زبون خودم
رفتم خونه و به تهیونگ گفتم بره رفتم در و باز کردم و که دیدم کوکی پشتش به منه و داره گریه میکنه و الکی میخوره که یهو گفت (اقا همونایی که خودتون میدونین حوصله نداشتم بنویسم😅🤣) واقعا داشت اشکم در میومد من چی کار کردم و کوکی رفتم و بغلش کردم و گفتم از دستم ندادی تازه به دستم کوکی: تو نزاشتم حرفشو بزنه و لبام چسبوندم که
۱۷.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.