فیک کوک (اعتماد)پارت۲۳
از زبان ا/ت
زل زده بودم به قیافه غرق در خوابش
از کدوم نقطه رسیدم به اینجا؟ منی که آرزو های بزرگی داشتم منی که به قولی آرزو های صورتی داشتم الان کناره کسی که یکی از همون گرگا هست نشستم و مراقبشم فقط با ۱۶ سال سن...
اولش رسیدنم به کره بعدش دزدیده شدنم و کتک خوردنم بعد ازدواج اجباری الآنم این بعدش چی دیگه باید چیا رو رد میکردم..جونگ کوک تکون خورد که از افکارم در اومدم نا خود آگاه دستش رو گرفتم و نشستم روی زمین کناره تخت سرم رو گذاشتم کناره دستامون...به دسته ظریفم که دست بزرگش رو گرفته بودم نگاه کردم...چی میشد اگر عاشقش میشدم؟...اگر راحت از پسم بر میومد چی
دار و ندارم رو ازم میگرفت
با همین فکرا چشمام رفتن به عالم خواب
( صبح)
از زبان جونگ کوک
با حس سبکی چشمام رو باز کردم نفسی به دستم برخورد میکرد یکم پایین تر رو نگاه کردم..
ا/ت بود که خواب خواب بود از وجودش پیش من که هیچ از اینکه دستم رو محکم گرفته بود تعجب کردم.. دلم نمیخواست بیدار بشه چون اگر بیدار میشد بازم همون بچه لج بازی که باهاش بی رحم بودم..
دره اتاق باز شد جانگ شین بود تا خواست چیزی بگه دستم رو به علامت اینکه ساکت باشه تکون دادم
ساکت شد وقتی به ا/ت نگاه کرد لبخند زد و برام چشمک زد و رفت بیرون اینا هم نمیدونم چه مرگشون شده چند روزه
از زبان ا/ت
از درد گردنم لایه پلکام رو باز کردم که دیدم جونگ کوک روی تخت نیم خیز شده هول کردم فوراً بلند شدم و گفتم : چه زود بیدار شدی ؟
به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت ۸ بود
گفت : همچین هم زود نیست برای تو زوده
خواست بلند بشه که درده سینش مانعش شد غر غر کنان گفتم : ببین منو به جون مامانم اگر از تخت بیای پایین من میدونم تو ها ؟
گفت : من خودم میدونم چیکار کنم لازم نیست تو بچه برام تعیین تکلیف کنی
اعصبی گفتم : تو بخاطر من زخمی شدی الآنم بلایی سرت بیاد نمیخوام بعد اعذاب وجدان بگیرم
زل زده بودم به قیافه غرق در خوابش
از کدوم نقطه رسیدم به اینجا؟ منی که آرزو های بزرگی داشتم منی که به قولی آرزو های صورتی داشتم الان کناره کسی که یکی از همون گرگا هست نشستم و مراقبشم فقط با ۱۶ سال سن...
اولش رسیدنم به کره بعدش دزدیده شدنم و کتک خوردنم بعد ازدواج اجباری الآنم این بعدش چی دیگه باید چیا رو رد میکردم..جونگ کوک تکون خورد که از افکارم در اومدم نا خود آگاه دستش رو گرفتم و نشستم روی زمین کناره تخت سرم رو گذاشتم کناره دستامون...به دسته ظریفم که دست بزرگش رو گرفته بودم نگاه کردم...چی میشد اگر عاشقش میشدم؟...اگر راحت از پسم بر میومد چی
دار و ندارم رو ازم میگرفت
با همین فکرا چشمام رفتن به عالم خواب
( صبح)
از زبان جونگ کوک
با حس سبکی چشمام رو باز کردم نفسی به دستم برخورد میکرد یکم پایین تر رو نگاه کردم..
ا/ت بود که خواب خواب بود از وجودش پیش من که هیچ از اینکه دستم رو محکم گرفته بود تعجب کردم.. دلم نمیخواست بیدار بشه چون اگر بیدار میشد بازم همون بچه لج بازی که باهاش بی رحم بودم..
دره اتاق باز شد جانگ شین بود تا خواست چیزی بگه دستم رو به علامت اینکه ساکت باشه تکون دادم
ساکت شد وقتی به ا/ت نگاه کرد لبخند زد و برام چشمک زد و رفت بیرون اینا هم نمیدونم چه مرگشون شده چند روزه
از زبان ا/ت
از درد گردنم لایه پلکام رو باز کردم که دیدم جونگ کوک روی تخت نیم خیز شده هول کردم فوراً بلند شدم و گفتم : چه زود بیدار شدی ؟
به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت ۸ بود
گفت : همچین هم زود نیست برای تو زوده
خواست بلند بشه که درده سینش مانعش شد غر غر کنان گفتم : ببین منو به جون مامانم اگر از تخت بیای پایین من میدونم تو ها ؟
گفت : من خودم میدونم چیکار کنم لازم نیست تو بچه برام تعیین تکلیف کنی
اعصبی گفتم : تو بخاطر من زخمی شدی الآنم بلایی سرت بیاد نمیخوام بعد اعذاب وجدان بگیرم
۱۴۲.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.