fake kook
fake kook
part*⁴
صبح
چشمامو باز کردم جونگکوک دیدم اشک تو چشمام جمع شده بود اونم چشماشو باز کرد سریع چشمامو بستم که متوجه اشکام نشه
کوک: خوابی ا.ت
پیشونیمو بوسید چشمامو باز کردم
ا.ت: چیه
کوک: خوبی
ا.ت: آره خوبم ایی دلم گرسنمه میرم صبحونه درست میکنم توهم بیا
کوک: باشه
رفتم صبحونه اماده کردم یادم به حرفای دیشب اومد و گریم گرفت که کوک از پشت بغلم کرد
کوک: عشقم خوبی
دستشو رد کردم
کوک: باز چیشده
ا.ت: باید درست برام توضیح بدی
کوک: چه توضیحی هرچی بود دیشب دادم
ا.ت: یعنی الان اون پسره دیشبی پسر عموی واقعی من بود
کوک: اره
ا.ت: یعنی تو واقعا پسر عموم نیستی
کوک: نه
ا.ت: یعنی چی باورم نمیشه
کوک: ا.ت
ا.ت: بسه چیزی نگو بزار چند روز باهم حرف نزنیم تا بخوام اون پسره بگم
کوک: میخوای بگیش
ا.ت: اره باید بهش بگم
کوک: نه نگو
ا.ت: چطور نگم بزارم از زندگی واقعی خوشبختیش بگذره و بمون توهمون کافه کار کنه
کوک: گفتم که من دوست دارم
ا.ت: این ربطی به اون نداره
کوک: یعنی احساسات من مهم نیست
ا.ت: فعلا نه امروز هم میرم پیشش چند روز میرم تا باهاش اشنا بشم بعد دیگه بهش واقعیت بگم
کوک: سرنوشت منو خانوادم چی میشه
ا.ت: باید قبل از اینکه دروغتون رو میگفتید فکرشو میکردید الانم من میخوام برم
کوک: بزار برسونمت
ا.ت: لازم نکرده
لباسامو عوض کردمو رفتم بیرون
از دید کوک
رفتم خونه مامانم
م: سلام
کوک: سلام
م: عروسمو نیاوردی
کوک: رفته پیش پسر عموش
م: پسرعموش؟
کوک: تهیونگ
م: تهیونگ کیه
کوک: پسر عموی اصلیش که خبر نداره ماله این خانوادست
م: درست حرف بزن ببینم چی میگی
کوک: به ا.ت گفتم همه چیزو گفتم
م: چی گفتی؟
کوک: گفتم که اول نقش بوده که دوست داشتم و الان واقعا دوست دارم گفتم که پسر عمو واقعیش نیستم
م: ها چی گفتی
جینوس: جونگکوک داری راس میگی به ا.ت گفتی
کوک: اره گفتم چون هروقت میدیدمش احساس خوبی بهم دست نمیداد
جینوس: تو مارو بدبخت کردی جونگکوک
کوک: من ا.ت رو دوست دارم
م: تو اگه ا.ت رو میخواستی اینارو نمیگفتی تا ا.ت ازت زده نشه
کوک: میخواستم با ا.ت راحت زندگی کتم
م: برو بیرون نمیخوام ببینمت بروووو گمشووووو تو اصلا پسر من نیستییییییی
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴
صبح
چشمامو باز کردم جونگکوک دیدم اشک تو چشمام جمع شده بود اونم چشماشو باز کرد سریع چشمامو بستم که متوجه اشکام نشه
کوک: خوابی ا.ت
پیشونیمو بوسید چشمامو باز کردم
ا.ت: چیه
کوک: خوبی
ا.ت: آره خوبم ایی دلم گرسنمه میرم صبحونه درست میکنم توهم بیا
کوک: باشه
رفتم صبحونه اماده کردم یادم به حرفای دیشب اومد و گریم گرفت که کوک از پشت بغلم کرد
کوک: عشقم خوبی
دستشو رد کردم
کوک: باز چیشده
ا.ت: باید درست برام توضیح بدی
کوک: چه توضیحی هرچی بود دیشب دادم
ا.ت: یعنی الان اون پسره دیشبی پسر عموی واقعی من بود
کوک: اره
ا.ت: یعنی تو واقعا پسر عموم نیستی
کوک: نه
ا.ت: یعنی چی باورم نمیشه
کوک: ا.ت
ا.ت: بسه چیزی نگو بزار چند روز باهم حرف نزنیم تا بخوام اون پسره بگم
کوک: میخوای بگیش
ا.ت: اره باید بهش بگم
کوک: نه نگو
ا.ت: چطور نگم بزارم از زندگی واقعی خوشبختیش بگذره و بمون توهمون کافه کار کنه
کوک: گفتم که من دوست دارم
ا.ت: این ربطی به اون نداره
کوک: یعنی احساسات من مهم نیست
ا.ت: فعلا نه امروز هم میرم پیشش چند روز میرم تا باهاش اشنا بشم بعد دیگه بهش واقعیت بگم
کوک: سرنوشت منو خانوادم چی میشه
ا.ت: باید قبل از اینکه دروغتون رو میگفتید فکرشو میکردید الانم من میخوام برم
کوک: بزار برسونمت
ا.ت: لازم نکرده
لباسامو عوض کردمو رفتم بیرون
از دید کوک
رفتم خونه مامانم
م: سلام
کوک: سلام
م: عروسمو نیاوردی
کوک: رفته پیش پسر عموش
م: پسرعموش؟
کوک: تهیونگ
م: تهیونگ کیه
کوک: پسر عموی اصلیش که خبر نداره ماله این خانوادست
م: درست حرف بزن ببینم چی میگی
کوک: به ا.ت گفتم همه چیزو گفتم
م: چی گفتی؟
کوک: گفتم که اول نقش بوده که دوست داشتم و الان واقعا دوست دارم گفتم که پسر عمو واقعیش نیستم
م: ها چی گفتی
جینوس: جونگکوک داری راس میگی به ا.ت گفتی
کوک: اره گفتم چون هروقت میدیدمش احساس خوبی بهم دست نمیداد
جینوس: تو مارو بدبخت کردی جونگکوک
کوک: من ا.ت رو دوست دارم
م: تو اگه ا.ت رو میخواستی اینارو نمیگفتی تا ا.ت ازت زده نشه
کوک: میخواستم با ا.ت راحت زندگی کتم
م: برو بیرون نمیخوام ببینمت بروووو گمشووووو تو اصلا پسر من نیستییییییی
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۶.۵k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.