𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
𝓦𝓱𝓮𝓷 𝔂𝓸𝓾 𝓼𝓽𝓸𝓵𝓮...
که ی دفه در اتاق باز شد و جین اومد..حتما خیلی از دستم عصبانیه
جین:معلوم هست کجاییییی بدو بیا پایییننن..فقط سوتی ندی هاااا
ا.ت:باشه حواسم هست
جین:اگر خطایی کنی تنبیه داری بدو بریم
حین:
رفتم بالا که ا.تو دیدم مثل ی فرشته شده بود ددد خیلییییی خیلییییی خوشگل شده بوددددد
ا.ت
عوفففف این چقد منو با تنبیهاس تهدید میکنههه
البته واقعانم بنظر من بده تنبیهاش:/
داشتیم از پله ها میرفتیم پایین که دستمو گرفت..یه نگاه بهش کردم..
جین:چیه؟چته؟
ا.ت:هی.. هیچی
دستش خیلی گرم بود..رفتیم پایین..یه زنی که معلوم بود دو کیلو آرایش مالیده به سرو صورتش رو مبل نشسته بود و داشت قهوشو میخورد..
م/ج:عااااا پسرم دختری که میگفتی اینه؟
جین:اره مامان خودشه
م/ج: دختر سلام
ا.ت:س..سلام*تعظیم کرد*
م/ج:تو ا.تی؟همونی که پسرم راجبش میگفت؟
ا.ت:(ی نگاه ریز ب جین کرد و گفت..)بل..بله ا.ت هستم..خوشبختم
م/ج:هومممم
رفتن نشستن
م/ج:جین پسرم تو مطمئنی که نمیخوای با بورام(دختر داییش)ازدواج کنی!؟
جین: بله مامان من میخوام که با ا.ت ازدواج کنم پس دیگه راجب ازدواج منو بورام چیزی نگید لطفا..
م/ج:جین ببین تو اگر با بورام ازدواج کنی خیلی بهتره
جین:من کاری به بدتر و بهارش ندارم من اوتو میخوام
(کمر ا.تو گرفت و به خودش چسبوند)
جین: ا.ت هم میخواد با من ازدواج کنه مگه نه ا.ت؟؟
جین با انگشتش کمر ا.تو ب معنی اینکه جواب بده فشار داد..
ا.ت:بله..بله همینطوره من هم میخوام با جین ازدواج کنم منو جین خیلی همدیگرو دوست داریم
جین:اره
م/ج:ا...
جین:مامان لطفا مخالفت نکن
م/ج:هوووووففففف باشه باشه..من باید برم..
جین:باش مواظب باش
ا.ت:مراقب خودتون باشید خداحافظ
م/ج:شماهم همینطور..بای
شرایط
۱۵ کامنت
۱۵ لایک
بحییییی💜
که ی دفه در اتاق باز شد و جین اومد..حتما خیلی از دستم عصبانیه
جین:معلوم هست کجاییییی بدو بیا پایییننن..فقط سوتی ندی هاااا
ا.ت:باشه حواسم هست
جین:اگر خطایی کنی تنبیه داری بدو بریم
حین:
رفتم بالا که ا.تو دیدم مثل ی فرشته شده بود ددد خیلییییی خیلییییی خوشگل شده بوددددد
ا.ت
عوفففف این چقد منو با تنبیهاس تهدید میکنههه
البته واقعانم بنظر من بده تنبیهاش:/
داشتیم از پله ها میرفتیم پایین که دستمو گرفت..یه نگاه بهش کردم..
جین:چیه؟چته؟
ا.ت:هی.. هیچی
دستش خیلی گرم بود..رفتیم پایین..یه زنی که معلوم بود دو کیلو آرایش مالیده به سرو صورتش رو مبل نشسته بود و داشت قهوشو میخورد..
م/ج:عااااا پسرم دختری که میگفتی اینه؟
جین:اره مامان خودشه
م/ج: دختر سلام
ا.ت:س..سلام*تعظیم کرد*
م/ج:تو ا.تی؟همونی که پسرم راجبش میگفت؟
ا.ت:(ی نگاه ریز ب جین کرد و گفت..)بل..بله ا.ت هستم..خوشبختم
م/ج:هومممم
رفتن نشستن
م/ج:جین پسرم تو مطمئنی که نمیخوای با بورام(دختر داییش)ازدواج کنی!؟
جین: بله مامان من میخوام که با ا.ت ازدواج کنم پس دیگه راجب ازدواج منو بورام چیزی نگید لطفا..
م/ج:جین ببین تو اگر با بورام ازدواج کنی خیلی بهتره
جین:من کاری به بدتر و بهارش ندارم من اوتو میخوام
(کمر ا.تو گرفت و به خودش چسبوند)
جین: ا.ت هم میخواد با من ازدواج کنه مگه نه ا.ت؟؟
جین با انگشتش کمر ا.تو ب معنی اینکه جواب بده فشار داد..
ا.ت:بله..بله همینطوره من هم میخوام با جین ازدواج کنم منو جین خیلی همدیگرو دوست داریم
جین:اره
م/ج:ا...
جین:مامان لطفا مخالفت نکن
م/ج:هوووووففففف باشه باشه..من باید برم..
جین:باش مواظب باش
ا.ت:مراقب خودتون باشید خداحافظ
م/ج:شماهم همینطور..بای
شرایط
۱۵ کامنت
۱۵ لایک
بحییییی💜
۳۴.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.