گس لایتر/پارت ۲۰۷
بایول کنترل خودشو از دست داده بود... ترس از دست دادن جونگ هون رشته ی افکارشو از هم گسسته بود...
راننده در حال رانندگی بود...
بایول درحالیکه گریه میکرد رو به مادرش که کنارش نشسته بود کرد و گفت: اوما... چرا ازم دفاع نکردی؟ چرا جلوشونو نگرفتی؟ من بدون جونگ هون چیکار کنم؟
نابی: عزیزم... چطور دفاع نکردم... مگه خودت پیشم نبودی... بهشون گفتم ناراحتیت بخاطر از هم پاشیدن زندگیته و کاملا موقته... گفتم بعد طلاق این ترسی که از شوهرش داره از بین میره... اما خب اینا که من گفتم فقط یه جور تقلا بود... میخواستم کاری کرده باشم وگرنه دادگاه بدون مدرک چیزیو نمی پذیره!....
بایول موهاشو کنار زد و با بغض و ناراحتی گفت: اوما... من با این حال و روزم برم پیش هرکسی متوجه روحیم میشه... من انقد حالم بده که حتی ادای خوب بودنم نمیتونم دربیارم...
میون گریه هاش لحظه ای مکث کرد... خنده ی عصبی ای کرد...
بایول: ولی... جی وو هست... اون میتونه کمکم کنه... مگه نه؟ ....
نابی آهی کشید... دوس نداشت دخترشو ناامید کنه اما از طرف دیگه نمیتونست بهش دروغ بگه چون اگر نتیجه نمیگرفت حالش از این هم بدتر و آشفته تر میشد...
نابی: نه... نمیتونه!... نمیتونیم تورو پیش روانشناس آشنا بفرستیم... حتی اگر دادگاه اینو بپذیره جونگکوک قطعا مانع میشه و اعتراض میکنه !... اون نمیتونه تو رو از دیدن بچت محروم کنه... چون بچه ی تو شیرخواره... هنوز خیلی کوچیکه که کاملا اونو دست پدرش بدن....
بایول مکث کرد... قطرات اشکی که از چشمش سرازیر میشد بهش فرصت نمیداد که نابی رو درست ببینه...
از حرفاش ترس به جونش رخنه کرد...
بایول: یعنی چی که کامل نمیتونه ازم بگیرتش؟... پس میتونه حضانتشو بگیره!... درسته؟....
نابی سکوت کرد.... سکوتی طولانی که باعث شد بایول خیلی خوب جواب سوالشو بگیره....
***
بعد از اینکه از دادگاه بیرون اومدن خبرنگارا اطرافشونو گرفتن و بهشون هجوم آوردن...
نایون و جونگکوک از میونشون به سختی عبور میکردن تا جواب سوالاتی که به گوششون میخورد رو ندن... بایول و نابی بخاطر اینکه کمی زودتر از دادگاه بیرون رفته بودن با خبرنگارا مواجه نشدن...
نگهبانای دادگاه سعی میکردن شلوغی و ازدحام رو مهار کنن... اما سماجتی که در اقتضای شغل خبرنگاری وجود داشت کار رو سخت تر میکرد...
نایون و جونگکوک بین نگهبانا حرکت میکردن و اون ها هم باتوم هایی که توی دستشون بود رو روی سینه ی خبرنگارا گذاشته بودن و به عقب هلشون میدادن... اما سوالاتشون به گوش میرسید:
-آقای جئون... چرا میخواید از همسرتون جدا شین؟ خواهش میکنم جواب بدین...
-آقای جئون... حقیقت داره که مادرتون وکیل طلاق شما شدن؟
-آقای جئون... درخواست از طرف خانوم ایم هست یا شما میخواین جدا شین؟ تکلیف شرکت چی میشه؟ شما عزل میشین؟....
نایون وقتی دید بی فایدس و نمیتونن از این وضعیت خلاص بشن تصمیم دیگه گرفت... جلوی جونگکوک و روبروی خبرنگارا ایستاد...
با صدایی رسا که به گوش همشون برسه صحبت کرد...
-من... به سوالاتتون پاسخ میدم... من وکیل پسرم هستم... اطلاعات زیادی نمیتونم بهتون بدم اما به طور مختصر سوالاتونو جواب میدم...
در درجه ی اول... طلاق پسرم و همسرش خانوم ایم بایول قرار شده توافقی صورت بگیره و جدالی در کار نیست... موضوع کار و زندگی شخصی هم از هم جداس و موکلم سر سِمت خودش باقی میمونه!
**
میون راه با صدایی از ته حنجره چیزی گفت که نابی درست متوجهش نشد...
نابی: متوجه نشدم؟
بایول: میخوام پیاده بشم
نابی: اینجا؟ ولی تو حالت خوب نیس
بایول: میخوام برم پیش جی وو... یکی دو ساعت بعد میام...
نابی راننده رو متوجه کرد...
نابی: آقای هو... لطفا توقف کنید...
سرعت ماشین کم شد... به سمت حاشیه ی خیابون رفت...
به محض توقف در ماشین رو باز کرد و پیاده شد چون میخواست تا مطب جی وو پیاده روی کنه...
*********.
راننده در حال رانندگی بود...
بایول درحالیکه گریه میکرد رو به مادرش که کنارش نشسته بود کرد و گفت: اوما... چرا ازم دفاع نکردی؟ چرا جلوشونو نگرفتی؟ من بدون جونگ هون چیکار کنم؟
نابی: عزیزم... چطور دفاع نکردم... مگه خودت پیشم نبودی... بهشون گفتم ناراحتیت بخاطر از هم پاشیدن زندگیته و کاملا موقته... گفتم بعد طلاق این ترسی که از شوهرش داره از بین میره... اما خب اینا که من گفتم فقط یه جور تقلا بود... میخواستم کاری کرده باشم وگرنه دادگاه بدون مدرک چیزیو نمی پذیره!....
بایول موهاشو کنار زد و با بغض و ناراحتی گفت: اوما... من با این حال و روزم برم پیش هرکسی متوجه روحیم میشه... من انقد حالم بده که حتی ادای خوب بودنم نمیتونم دربیارم...
میون گریه هاش لحظه ای مکث کرد... خنده ی عصبی ای کرد...
بایول: ولی... جی وو هست... اون میتونه کمکم کنه... مگه نه؟ ....
نابی آهی کشید... دوس نداشت دخترشو ناامید کنه اما از طرف دیگه نمیتونست بهش دروغ بگه چون اگر نتیجه نمیگرفت حالش از این هم بدتر و آشفته تر میشد...
نابی: نه... نمیتونه!... نمیتونیم تورو پیش روانشناس آشنا بفرستیم... حتی اگر دادگاه اینو بپذیره جونگکوک قطعا مانع میشه و اعتراض میکنه !... اون نمیتونه تو رو از دیدن بچت محروم کنه... چون بچه ی تو شیرخواره... هنوز خیلی کوچیکه که کاملا اونو دست پدرش بدن....
بایول مکث کرد... قطرات اشکی که از چشمش سرازیر میشد بهش فرصت نمیداد که نابی رو درست ببینه...
از حرفاش ترس به جونش رخنه کرد...
بایول: یعنی چی که کامل نمیتونه ازم بگیرتش؟... پس میتونه حضانتشو بگیره!... درسته؟....
نابی سکوت کرد.... سکوتی طولانی که باعث شد بایول خیلی خوب جواب سوالشو بگیره....
***
بعد از اینکه از دادگاه بیرون اومدن خبرنگارا اطرافشونو گرفتن و بهشون هجوم آوردن...
نایون و جونگکوک از میونشون به سختی عبور میکردن تا جواب سوالاتی که به گوششون میخورد رو ندن... بایول و نابی بخاطر اینکه کمی زودتر از دادگاه بیرون رفته بودن با خبرنگارا مواجه نشدن...
نگهبانای دادگاه سعی میکردن شلوغی و ازدحام رو مهار کنن... اما سماجتی که در اقتضای شغل خبرنگاری وجود داشت کار رو سخت تر میکرد...
نایون و جونگکوک بین نگهبانا حرکت میکردن و اون ها هم باتوم هایی که توی دستشون بود رو روی سینه ی خبرنگارا گذاشته بودن و به عقب هلشون میدادن... اما سوالاتشون به گوش میرسید:
-آقای جئون... چرا میخواید از همسرتون جدا شین؟ خواهش میکنم جواب بدین...
-آقای جئون... حقیقت داره که مادرتون وکیل طلاق شما شدن؟
-آقای جئون... درخواست از طرف خانوم ایم هست یا شما میخواین جدا شین؟ تکلیف شرکت چی میشه؟ شما عزل میشین؟....
نایون وقتی دید بی فایدس و نمیتونن از این وضعیت خلاص بشن تصمیم دیگه گرفت... جلوی جونگکوک و روبروی خبرنگارا ایستاد...
با صدایی رسا که به گوش همشون برسه صحبت کرد...
-من... به سوالاتتون پاسخ میدم... من وکیل پسرم هستم... اطلاعات زیادی نمیتونم بهتون بدم اما به طور مختصر سوالاتونو جواب میدم...
در درجه ی اول... طلاق پسرم و همسرش خانوم ایم بایول قرار شده توافقی صورت بگیره و جدالی در کار نیست... موضوع کار و زندگی شخصی هم از هم جداس و موکلم سر سِمت خودش باقی میمونه!
**
میون راه با صدایی از ته حنجره چیزی گفت که نابی درست متوجهش نشد...
نابی: متوجه نشدم؟
بایول: میخوام پیاده بشم
نابی: اینجا؟ ولی تو حالت خوب نیس
بایول: میخوام برم پیش جی وو... یکی دو ساعت بعد میام...
نابی راننده رو متوجه کرد...
نابی: آقای هو... لطفا توقف کنید...
سرعت ماشین کم شد... به سمت حاشیه ی خیابون رفت...
به محض توقف در ماشین رو باز کرد و پیاده شد چون میخواست تا مطب جی وو پیاده روی کنه...
*********.
۲۳.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.