فیک کوک من بخاطر تو میمیرم:پاذت شونزده
میا:خب امشب برنامه ای ندارم..سعی میکنم بیام
ووک:نه اصن نمیخاد از همین جا میریم خونم
باشه ای گفتمو سوار ماشینش شدم..بعد چند مین رسیدیم خونش..خونش قشنگ بود..منو برد سمت اتاقش
ووک:اینجا اتاقمه..
میا:تنها زندگی میکنی؟
ووک:اوهوم..اها میخام از این به بعد میا صدات کنم چطوره؟
میا:همه منو میا صدا میکنن توهم همینکارو کن
ووک:من باید با بقیه برات فرق داشته باشم..پس ماری صدات کنم؟
میا:ماری..قشنگه..خوشم اومد..
ووک:شاید ندونی اما من خیلی پولدارم.. به خودم قول دادم وقتی از ته دل عاشق کسی شدم با ارزش ترین چیزمو بهش بدم.
میا:با ارزش ترین چیزت چیه؟
ووک:الماسم..خیلی گرونبهاعه یاقوتامم هست
میا:فک کردم با ارزش ترین چیزت قلبته که میخای بدی به من..☹️
ووک:اونو که بهت دادمش..ندادم؟
اینو گفتو اروم نزدیکم شد..لبامو میبوسید..لعنتی رفتارش خیلی طبیعیه.. بعد از چند مین ازم جدا شد.
میا:ولی من چوب و بیشتر از اینا دوست دارم
دونگ ووک با تعجب نگام کرد:چوببب؟
میا:اره..خیلی کمیاب تر از الماس و یاقوت و اینجور چیزاست
ووک:قلبم چی؟
میا:اگه مال من بشه ازش محافظت میکنم
اروم رفتم سمتش و بغلش کردم..اونم مجددا دستاش و دور کمرم گذاشت و تو همون حالت یک دفعه گفت:من خیلی دختر بازم😐
میا:خاک تو سرت.. انتظار داری چی بگم الان؟😂
ووک:ینی نمیخای شک کنی که به بازی گرفتمت؟
میا:مگه نخاستی بهت اعتماد کنم؟منم بهت اعتماد کردم..اگه هم بخای ولم کنی باید بگم حتی تو خابتم نمیبینی چون من نمیزارم..اوکییی؟
*یه ماه گذشت و دونگ ووک کلا عقل و قلبشو داد به میا و جای الماس و یاقوتا رو به میا گفت اما چون میدید میا علاقه ای به داشتن اونا نداره و قلبشو میخاد اونم بیشتر عاشقش شد..اولین عشق زندگیش میا بود*
صبح پا شدم دیدم ووک کنارم نیست..تو این مدت حس میکنم نقشمو خوب بازی کردم..اما ووک کجاست؟
میا:ووککککککککک
ووک:اومدم عزیزم اومدم.
میا:کجا بودی؟
ووک:داشتم ناهار اماده میکردم..عشقم وقتی تا لنگ ظهر خابه خودم باید غذا درست کنم دیگه
میا:چرا بیدارم نکردی پس؟
ووک:تو خاب مثل یه فرشته کوچولویی ادم دلش نمیاد بیدارت کنه
میا:فقط تو خاب؟
ووک: اره دیگه الان بیدار شدی فقط داد زدی شبیه فرشته ها بود؟
میا:یاااا من اسم تورو داد زدمممم تازشم خیلیم از فرشته ها فرشته ترم
خندیدو نگام کرد
ووک:نه اصن نمیخاد از همین جا میریم خونم
باشه ای گفتمو سوار ماشینش شدم..بعد چند مین رسیدیم خونش..خونش قشنگ بود..منو برد سمت اتاقش
ووک:اینجا اتاقمه..
میا:تنها زندگی میکنی؟
ووک:اوهوم..اها میخام از این به بعد میا صدات کنم چطوره؟
میا:همه منو میا صدا میکنن توهم همینکارو کن
ووک:من باید با بقیه برات فرق داشته باشم..پس ماری صدات کنم؟
میا:ماری..قشنگه..خوشم اومد..
ووک:شاید ندونی اما من خیلی پولدارم.. به خودم قول دادم وقتی از ته دل عاشق کسی شدم با ارزش ترین چیزمو بهش بدم.
میا:با ارزش ترین چیزت چیه؟
ووک:الماسم..خیلی گرونبهاعه یاقوتامم هست
میا:فک کردم با ارزش ترین چیزت قلبته که میخای بدی به من..☹️
ووک:اونو که بهت دادمش..ندادم؟
اینو گفتو اروم نزدیکم شد..لبامو میبوسید..لعنتی رفتارش خیلی طبیعیه.. بعد از چند مین ازم جدا شد.
میا:ولی من چوب و بیشتر از اینا دوست دارم
دونگ ووک با تعجب نگام کرد:چوببب؟
میا:اره..خیلی کمیاب تر از الماس و یاقوت و اینجور چیزاست
ووک:قلبم چی؟
میا:اگه مال من بشه ازش محافظت میکنم
اروم رفتم سمتش و بغلش کردم..اونم مجددا دستاش و دور کمرم گذاشت و تو همون حالت یک دفعه گفت:من خیلی دختر بازم😐
میا:خاک تو سرت.. انتظار داری چی بگم الان؟😂
ووک:ینی نمیخای شک کنی که به بازی گرفتمت؟
میا:مگه نخاستی بهت اعتماد کنم؟منم بهت اعتماد کردم..اگه هم بخای ولم کنی باید بگم حتی تو خابتم نمیبینی چون من نمیزارم..اوکییی؟
*یه ماه گذشت و دونگ ووک کلا عقل و قلبشو داد به میا و جای الماس و یاقوتا رو به میا گفت اما چون میدید میا علاقه ای به داشتن اونا نداره و قلبشو میخاد اونم بیشتر عاشقش شد..اولین عشق زندگیش میا بود*
صبح پا شدم دیدم ووک کنارم نیست..تو این مدت حس میکنم نقشمو خوب بازی کردم..اما ووک کجاست؟
میا:ووککککککککک
ووک:اومدم عزیزم اومدم.
میا:کجا بودی؟
ووک:داشتم ناهار اماده میکردم..عشقم وقتی تا لنگ ظهر خابه خودم باید غذا درست کنم دیگه
میا:چرا بیدارم نکردی پس؟
ووک:تو خاب مثل یه فرشته کوچولویی ادم دلش نمیاد بیدارت کنه
میا:فقط تو خاب؟
ووک: اره دیگه الان بیدار شدی فقط داد زدی شبیه فرشته ها بود؟
میا:یاااا من اسم تورو داد زدمممم تازشم خیلیم از فرشته ها فرشته ترم
خندیدو نگام کرد
۲۱.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.