تناسخ به عنوان شینوبو ( پارت ۸ )( طولانی )
بنگرید:
گیو: باشه.
(شینوبو وقتی وارد اتاق شد)
شینوبو: چرا انقدر لفتش میدی. زود بااااااااش.
گیو: (به نفس نفس افتاده) من چیکار کنم تو اینقد سریعی؟
شینوبو: ای وای یادم رفته بود تو مریضی. خب بیا رو تخت بخواب منم یه چند ساعتی طول میکشه تا درستش کنم.
(فلش بک به دو ساعت بعد)
گیو: هنوز تموم نشد؟
شینوبو: موادش رو درست کردم ولی الان باید کاملا درست بشه. (دست زدن به پیشونی گیو) تو خیلی داغ شدی. چند دقیقه صبر کنی درست میشه.
گیو: شینوبو... یعنی من و تو الان دوستیم؟
شینوبو: آره. چطور مگه؟
گیو: من درست نمیدونم ویژگی های دوست خوب چیه. اگه دوستت باشم برات مشکلی به وجود نمیاره؟
شینوبو: نه. چرا باید به وجود بیاره؟ تو دوست زیادی نداری نه؟ من اولی میشم پس😊. بعد از اینکه داروتو خوردی میای باهم سوپ رامن تند درست میکنیم.
گیو: آها. فقط خواستم مطمئن شم. باشه درست میکنیم.
شینوبو: آها! دارو درست شد. حالا بیا اینو بخور فورا درست میشی.
گیو: باشه.
شینوبو: مزه اش چطوره؟
گیو: تلخه... شیرینه... و ترشه؟
شینوبو: (خندیدن با صدای بلند) یعنی انقدر طعمش بده؟ خب بیا بریم آشپزی!
گیو: باشه اومدم. مطمئنم ایندفعه هم خوشمزه میشه.
شینوبو: خب مطمئن باش چون قراره بشه. (دست زدن به پیشونی گیو) ببین تبت هم اومده پایین. خوبه. من میرم وسایل رو آماده کنم تو هم کتابو آماده کن.
گیو: باشه.
(بعد از آماده کردن وسایل)
شینوبو وقتی داشت میومد که آشپزی رو با گیو شروع کنن، پاش سر خورد و افتاد تو بغل گیو. گیو هم لبو شد و نمیدونست چیکار کنه. شینوبو پاشد و از گیو عذر خواهی کرد. بعد باهم غذا رو درست کردن و باهم خوردن. گیو به عمارتش برگشت و از اون روز، چند روز گذشت. شینوبو هم از این که عمارتش کسل کننده بود ناراحت بود و با خودش گفت:
ذهنم: چطوره منم برم عمارت گیو. شاید اونجا چیز جالبی پیدا شد.
ولی سخت در اشتباه بود. اونجا کسل کننده تر از عمارت خودش بود.
ذهنم: اینجا چطور بدون گوشی زندگی میکردن؟ من دلم واسه لپ تاپم لک زده. دلم میخواد مانگا بخونم، انیمه ببینم و ... ولی اینجا به جز گل و گیاه نیس.
که یهو در عمارتو باز کرد و دید گیو اونجا داره کابوس میبینه...
گیو: باشه.
(شینوبو وقتی وارد اتاق شد)
شینوبو: چرا انقدر لفتش میدی. زود بااااااااش.
گیو: (به نفس نفس افتاده) من چیکار کنم تو اینقد سریعی؟
شینوبو: ای وای یادم رفته بود تو مریضی. خب بیا رو تخت بخواب منم یه چند ساعتی طول میکشه تا درستش کنم.
(فلش بک به دو ساعت بعد)
گیو: هنوز تموم نشد؟
شینوبو: موادش رو درست کردم ولی الان باید کاملا درست بشه. (دست زدن به پیشونی گیو) تو خیلی داغ شدی. چند دقیقه صبر کنی درست میشه.
گیو: شینوبو... یعنی من و تو الان دوستیم؟
شینوبو: آره. چطور مگه؟
گیو: من درست نمیدونم ویژگی های دوست خوب چیه. اگه دوستت باشم برات مشکلی به وجود نمیاره؟
شینوبو: نه. چرا باید به وجود بیاره؟ تو دوست زیادی نداری نه؟ من اولی میشم پس😊. بعد از اینکه داروتو خوردی میای باهم سوپ رامن تند درست میکنیم.
گیو: آها. فقط خواستم مطمئن شم. باشه درست میکنیم.
شینوبو: آها! دارو درست شد. حالا بیا اینو بخور فورا درست میشی.
گیو: باشه.
شینوبو: مزه اش چطوره؟
گیو: تلخه... شیرینه... و ترشه؟
شینوبو: (خندیدن با صدای بلند) یعنی انقدر طعمش بده؟ خب بیا بریم آشپزی!
گیو: باشه اومدم. مطمئنم ایندفعه هم خوشمزه میشه.
شینوبو: خب مطمئن باش چون قراره بشه. (دست زدن به پیشونی گیو) ببین تبت هم اومده پایین. خوبه. من میرم وسایل رو آماده کنم تو هم کتابو آماده کن.
گیو: باشه.
(بعد از آماده کردن وسایل)
شینوبو وقتی داشت میومد که آشپزی رو با گیو شروع کنن، پاش سر خورد و افتاد تو بغل گیو. گیو هم لبو شد و نمیدونست چیکار کنه. شینوبو پاشد و از گیو عذر خواهی کرد. بعد باهم غذا رو درست کردن و باهم خوردن. گیو به عمارتش برگشت و از اون روز، چند روز گذشت. شینوبو هم از این که عمارتش کسل کننده بود ناراحت بود و با خودش گفت:
ذهنم: چطوره منم برم عمارت گیو. شاید اونجا چیز جالبی پیدا شد.
ولی سخت در اشتباه بود. اونجا کسل کننده تر از عمارت خودش بود.
ذهنم: اینجا چطور بدون گوشی زندگی میکردن؟ من دلم واسه لپ تاپم لک زده. دلم میخواد مانگا بخونم، انیمه ببینم و ... ولی اینجا به جز گل و گیاه نیس.
که یهو در عمارتو باز کرد و دید گیو اونجا داره کابوس میبینه...
۲.۴k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.