part💎⁷
bloody diamond
ا/ت ویو: بعد از اینکه صُبونَمو خوردم رفتم اتاقم تا حداقل با این دخترای اینجا دهن به دهن نشم.
نزدیکای عصر از اتاقم اومدم بیرون ، چون واقعا حوصلم سر رفته بود ، داشتم از پله ها میومدم پایین که کوک همون لحظه از در اومد تو. از شانسَمَم منو دید.
سریع برگشتم تا برم تو اتاقم ولی بدو بدو اومد دنبالم . از پشت گرفتَتَم و گفت:
کوک: چرا همیشه سیع داری ازم دور باشی ، مگه من چیکارت کردم.
ا/ت: میشه ولم کنی.
کوک: تا جواب سوالمو ندی ولت نمیکنم.
ا/ت: خودت چه انتظاری داری ازم ، الان باید خوش حال باشم که پیش یه آدم خلافکارم.
کوک: ا...ا/ت.....مَ...مَ..من
کوک ویو: دستامو گذاشته بودم رو بازو هاشو گرفته بودَمِش و داشتم باهاش صحبت میکردم که به من گفت خلافکار. بعد خودشو ازم جدا کرد و سریع رفت تو اتاقش. منم بعدش سریع رفتم تو اتاقم ، یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم بعدش خودمو پرت کردم رو تخت ، بعد چند دقیقه خوابم برد.
ا/ت ویو:
کوک شاید یه مافیا خشن باشه ولی تو باطنش قطعا یه آدم مهربون و خوش قلبه ، از حرفی که بهش زده بودم خیلی پشیمونم. مطمئنم که ناراحتش کردم ، پس با خودم گفتم برم ازش معذرت خواهی کنم چون تا موقعی که جانی منو از اینجا نبره ما باهم یه جورایی هم خونه ایم و هرچی باشه چشِمون تو چشم هم دیگه میوفته.
کوک ویو:
بعد از ۱ ساعت از خواب بیدار شدم و نشستم لب تخت که یکی در اتاقمو زد.
کوک: بیا تو
در باز شد و دیدم که ا/ته یکم تعجب کردم .
کوک: ا/ت اتفاقی افتاده اومدی اینجا
ا/ت: نه اتفاقی نیوفتاده.....راستش
کوک: راحت باش حرفتو بزن
ا/ت: من ازت معذرت میخوام ، من....من نباید اون حرفو بهت میزدم لطفا منو ببخش.
ا/تو گرفتم تو بغلمو موهاشو ناز میکردم و گفتم.
کوک: اشکال نداره ، حق داری ، تو این چند روز خیلی اذیت شدی.
ا/ت: پس منو بخشیدی
کوک: اوهوم😊
راوی: ا/ت از اتاق رفت بیرون و کوک رو تو اتاقش تنها گذاشت. چند دقیقه بعد در اتاق زده شد.
جونهو یکی از دستیارای کوک بود و کوک خیلی بهش اعتماد داشت.
کوک: بیا تو
جونهو: سلام قربان
کوک: سلام ، خوبی
جونهو: ممنون
کوک: خب میشنوم
جونهو: راستش انبار اسلحه هارو دزد زده.
کوک: چیییییی [با داد]
جونهو: وقتی مایکل شیفتش تموم شد نگهبان بعدی اومد. بعد اینکه اون شروع کرد به پست دادن انبارو زدن. بچه ها احتمال میدن که اون نگهبان با کسی هم دست باشه.
کوک؛ الان اون نگهبان کجاست
جونهو: بچهها زندانیش کردن.
کوک: بریم پیشِش
راوی: جونهو سری تکون داد و رفت بیرون کوک هم حاضر شد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
ا/ت ویو: بعد از اینکه صُبونَمو خوردم رفتم اتاقم تا حداقل با این دخترای اینجا دهن به دهن نشم.
نزدیکای عصر از اتاقم اومدم بیرون ، چون واقعا حوصلم سر رفته بود ، داشتم از پله ها میومدم پایین که کوک همون لحظه از در اومد تو. از شانسَمَم منو دید.
سریع برگشتم تا برم تو اتاقم ولی بدو بدو اومد دنبالم . از پشت گرفتَتَم و گفت:
کوک: چرا همیشه سیع داری ازم دور باشی ، مگه من چیکارت کردم.
ا/ت: میشه ولم کنی.
کوک: تا جواب سوالمو ندی ولت نمیکنم.
ا/ت: خودت چه انتظاری داری ازم ، الان باید خوش حال باشم که پیش یه آدم خلافکارم.
کوک: ا...ا/ت.....مَ...مَ..من
کوک ویو: دستامو گذاشته بودم رو بازو هاشو گرفته بودَمِش و داشتم باهاش صحبت میکردم که به من گفت خلافکار. بعد خودشو ازم جدا کرد و سریع رفت تو اتاقش. منم بعدش سریع رفتم تو اتاقم ، یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم بعدش خودمو پرت کردم رو تخت ، بعد چند دقیقه خوابم برد.
ا/ت ویو:
کوک شاید یه مافیا خشن باشه ولی تو باطنش قطعا یه آدم مهربون و خوش قلبه ، از حرفی که بهش زده بودم خیلی پشیمونم. مطمئنم که ناراحتش کردم ، پس با خودم گفتم برم ازش معذرت خواهی کنم چون تا موقعی که جانی منو از اینجا نبره ما باهم یه جورایی هم خونه ایم و هرچی باشه چشِمون تو چشم هم دیگه میوفته.
کوک ویو:
بعد از ۱ ساعت از خواب بیدار شدم و نشستم لب تخت که یکی در اتاقمو زد.
کوک: بیا تو
در باز شد و دیدم که ا/ته یکم تعجب کردم .
کوک: ا/ت اتفاقی افتاده اومدی اینجا
ا/ت: نه اتفاقی نیوفتاده.....راستش
کوک: راحت باش حرفتو بزن
ا/ت: من ازت معذرت میخوام ، من....من نباید اون حرفو بهت میزدم لطفا منو ببخش.
ا/تو گرفتم تو بغلمو موهاشو ناز میکردم و گفتم.
کوک: اشکال نداره ، حق داری ، تو این چند روز خیلی اذیت شدی.
ا/ت: پس منو بخشیدی
کوک: اوهوم😊
راوی: ا/ت از اتاق رفت بیرون و کوک رو تو اتاقش تنها گذاشت. چند دقیقه بعد در اتاق زده شد.
جونهو یکی از دستیارای کوک بود و کوک خیلی بهش اعتماد داشت.
کوک: بیا تو
جونهو: سلام قربان
کوک: سلام ، خوبی
جونهو: ممنون
کوک: خب میشنوم
جونهو: راستش انبار اسلحه هارو دزد زده.
کوک: چیییییی [با داد]
جونهو: وقتی مایکل شیفتش تموم شد نگهبان بعدی اومد. بعد اینکه اون شروع کرد به پست دادن انبارو زدن. بچه ها احتمال میدن که اون نگهبان با کسی هم دست باشه.
کوک؛ الان اون نگهبان کجاست
جونهو: بچهها زندانیش کردن.
کوک: بریم پیشِش
راوی: جونهو سری تکون داد و رفت بیرون کوک هم حاضر شد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
۷۷.۱k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.